خرید تور تابستان ایران بوم گردی

«الیت» انقلاب: سیر تطور آن تا به امروز

«عبدالله شهبازی» در کانال تلگرامی خود در نوشته‌ای با عنوان ’«الیت» انقلاب: سیر تطور آن تا به امروز‘  نوشت: «مشکلات داخلی کنونی ما محصول امروز و دیروز نیست. حاصل انباشت چهل سال عملکرد در حوزه «توسعه» است بدون اینکه این مفهوم (توسعه) مدنظرمان باشد. عقبه‌اش هم می‌رسد به سیاست‌گذاری‌هایی که اصل چهار ترومن و سازمان برنامه پس از جنگ جهانی دوم در ایران شروع کردند. با «انقلاب سفید» در دهه ۱۳۴۰ ش. انگاره‌های فعلی و تصورات یا تخیلات ما درباره «توسعه» شکل گرفت. در جریان انقلاب «قرائت اسلامی- انقلابی» با آن قاطی شد. زمان آقای هاشمی رفسنجانی همان برنامه‌های زمان شاه احیاء شد و به شالوده سیاست‌های توسعه ما تبدیل شد. نتیجه همین است: جامعه مصرف انبوه. این را بارها و بارها در مصاحبه‌ها و مقالاتم توضیح داده‌ام.

اولین بار این بحث را در دهه ۱۳۶۰ با آقای فلاحیان مطرح کردم که آن زمان قائم‌مقام وزارت اطلاعات بود. آقای ریشهری وزیر بود. دیداری بود در دفتر ایشان که طبقه اول ساختمان وزیر بود. ایشان اولین ملاقاتمان را در سال ۱۳۴۹ یادآوری کرد در شیراز که بکلی فراموش کرده بودم.

ایشان پرسید اوضاع را چطور می‌بینی؟ به شدت از اقدامات جهاد سازندگی انتقاد کردم. گفتم:‌ این کارهایی که جهاد سازندگی بدون فکر می‌کند در درازمدت آینده خطرناکی دارد. شما نمی‌توانید تند و تند جاده بکشید و به روستاها برق و تلویزیون بدهید به این سرعت. نتیجه می‌شود انبوه جوانانی که به شهرها هجوم می‌آورند و فاصله سطح «توقعات»‌شان با «واقعیت» افزایش پیدا می‌کند.

آقای فلاحیان نگاهی به من کرد و گفت: بهرحال ما باید به روستائیان محروم خدمات بدهیم،‌ حالا مهم نیست به ما سلام کنند یا نکنند. (تکه بود به من که «پسر خان» بودم.)

من که سطح دانش اجتماعی ایشان را در این حد دیدم، و خودم هم در معرض تهمت قرار گرفتم 😂، سکوت کردم. ولی این بحث را در سال‌های بعد ادامه دادم درباره سیاست‌گذاری متمرکز و بدون داشتن «استراتژی توسعه» تعریف‌شده و جامع و کاربردی. یعنی نه اینکه ما «آرمان»ها را بعنوان «استراتژی توسعه»‌ مطرح کنیم بلکه کار و تحقیق شود و شاخص‌ها برای «جامعه مطلوب» تعریف شود. مثلاً می‌خواهیم نسبت شهر و روستا و عشایر چگونه باشد. (جامعه ایران به سه بخش شهری و روستایی و عشایری یا کوچنده تقسیم می‌شد که بخش سوم اکنون تقریباً از بین رفته یا زندگی دوگانه روستایی- عشایری یا شهری- عشایری پیدا کرده).

به تفکر حاکم و نهادینه شده در بدنه کارشناسی سازمان برنامه و سیاست‌های آن، که معطوف بود به ایجاد «قطب‌های متراکم و بزرگ جمعیتی»، یعنی همین ابرشهرهای کنونی، انتقادات جدی داشتم که البته آقای احمدی‌نژاد بعدها به قدرت رسید و با «انحلال» صوری سازمان برنامه ماجرا را بکلی مبتذل کرد.

زمان آقای خاتمی عنوان «استراتژی توسعه» را در مقالاتم مطرح کردم. آقای خاتمی تنها در اواخر دوران دولت دوم‌ ایشان کمیسیونی تشکیل داد برای تدوین «استراتژی توسعه» به ریاست آقای بهزاد نبوی که بعداً هیچ خبری از کار و سرنوشت آن نشد.

هنوز که هنوز است پس از چهل سال ما «استراتژی توسعه» نداریم یعنی نمی‌دانیم جامعه مطلوب چیست و باید با چه عملکردها و شاخص‌هایی به سمت آن حرکت کنیم. حرکت‌مان در حوزه توسعه، که اقتصاد و مالیه (بانکداری) بخش مهم آن است، تابع امواج روز است و انگاره‌های نهادینه شده در اندیشه کارشناسی مملکت.

نتیجه اکنون روشن است. الان مسئله ما هم تدوین «استراتژی توسعه» است و هم تدوین راهکارهای ضربتی و فوری برای کمی متعادل کردن وضع جامعه. بخش پیچیده و بسیار فوری ماجرا فعلاً مسئله ارز و مالیه است.

ولی الان همان چیزی که پیش‌بینی کردم در گفتگوی دهه شصت با آقای فلاحیان واقعاً تحقق یافته و به شکلی خیلی زشت و خطرناک. و همراه شده با تحولات بزرگ در حوزه ارتباطات و نیز تحولات بزرگ جهانی که بسیار پیچیده می‌کند وضع ما را.

بنابراین، ما به «قوه عاقله» بسیار فعال نیاز داریم برای یافتن راهکارهای حل معضلات سیاسی و اجتماعی و مالی روز. ولی وضعی که من می‌بینم اینگونه نیست. باری بهرجهت است.

«دشمن» مثل ما نیست. «قوه عاقله»‌ و «برنامه»‌ دارد. این بسترهای اجتماعی و سیاسی را می‌شناسد. اینجاست که «مهندسی سیاسی» می‌کند.

راهکار ما چیست؟ واکنشی. اگر کار ‌‌به شورش‌های گسترده برسد که تمامیت نظام را تهدید کند، قطعاً سرکوب می‌کنیم که چاره‌ای جز این نداریم.

«دشمن» برای همین نیز برنامه دارد. یعنی، جمهوری اسلامی را به چنان نظام سیاسی تبدیل می‌کند که روز به روز شکاف میان آن با اکثریت جامعه عمیق‌تر شود و در نهایت تنها به زور نهادهای مسلح بتواند دوام بیاورد.

این خلاف نیات امام و رهبری است که هماره بر پایگاه مردمی نظام تأکید می‌کردند و قانون‌مداری.

امام راحل در سال ۱۳۵۹، پس از کشف طرح «کودتای نوژه»، اینطور فرمودند:

«ما از این امور [کودتا] نمی‌ترسیم. ما از قشرهای خودمان می‌ترسیم… شما صنف روحانیت، همه ایدهم الله تعالی، اگر چنانچه کارهایی خدانخواسته انجام دهید که از چشم ملت بیفتید، ولو در دراز مدت، آن روز است که دیگر فانتوم لازم نیست، خود ملت شما را کنار می‌زند و ملت هم بی هادی کار نمی‌تواند انجام بدهد… من خوفم از این است که ما نتوانیم، روحانیت نتواند آن چیزی که به عهده او است صحیح انجام دهد.»

این جمله را در سال ۱۳۶۷ (یعنی در سالگرد ده سالگی انقلاب) بعنوان آخرین پاراگراف کتاب «کودتای نوژه» به کار بردم یعنی کتاب را با این جمله امام تمام کردم.

یکی از دستاوردهای مهم رهبری ‌‌این بود که کوشیدند نظامی را که امام خمینی بنیان نهاد، حتی‌المقدور «قانون‌مند» کنند یعنی سیستم تعبیه‌شده در قانون اساسی را نهادینه کنند. نگاه «سیستمی» ایشان به نهاد ولایت فقیه در بیانات ۱۷ شهریور ۱۳۹۰ ایشان خیلی خوب توضیح داده شده:

 

«امام بزرگوار ما بر اساس مبانی فقهی، نظام‌سازی کرد – یک امر دفعی و یکباره نیست؛ معنایش این نیست که ما یک نظامی را بر اساس فقه کشف کردیم و استدلال کردیم و این را گذاشتیم وسط، و این تمام شد؛ نه، اینجوری نیست. نظام‌سازی یک امر جاری است؛ روزبه‌روز بایستی تکمیل شود، تتمیم شود. ممکن است یک جایی اشتباه کرده باشیم اما مهم این است که ما بر اساس این اشتباه، خودمان را تصحیح کنیم، خودمان را اصلاح کنیم؛ این جزو متمم نظام‌سازی است. نه اینکه گذشته را خراب کنیم. اینکه ما می‌گوئیم نظام‌سازی جریان دارد، معنایش این نیست که هرچه را ساختیم و بنا کردیم، خراب کنیم؛ قانون اساسی‌مان را خراب کنیم، نظام حکومتی و دولتی‌مان را ضایع کنیم؛ نه، آنچه را که ساختیم، حفظ کنیم، نواقصش را برطرف کنیم، آن را تکمیل کنیم. این کار، یک کار لازمی است.

 

من تصورم این است که بُعد مهمی از قید اطلاق که امام منضم کردند به ولایت فقیه – که در قانون اساسىِ اول قید «مطلقه» نبود؛ این را امام اضافه کردند – ناظر به همین است؛ یعنی انعطاف‌پذیری. دستگاه ولایت – که دستگاه عظیم ولایت، یعنی در واقع مجموعه آن دستگاه‌های تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیر که در رأسش رهبری قرار دارد؛ اما مجموعه، یک مجموعه است – باید بتواند به طور دائم خودش را پیش ببرد، متحول کند؛ چون تحول جزو سنت‌های زندگی انسان و تاریخ بشری است. ما اگر چنانچه خودمان تحول ایجاد نکنیم و پیش نرویم، تحول بر ما تحمیل خواهد شد. تحول یعنی تکمیل، پیش رفتن به سمت آنچه که درست‌تر است، آنچه که کامل‌تر است. یعنی آنچه را که ساختیم، ببینیم نقص‌هایش کجاست، آن را برطرف کنیم؛ ببینیم کجا کم داریم، آن را اضافه کنیم. این جریان بایستی ادامه پیدا کند.»

تأکید می‌کنم بر این جمله: «ما اگر چنانچه خودمان تحول ایجاد نکنیم و پیش نرویم، تحول بر ما تحمیل خواهد شد.»

خب، رهبری واقعاً در این دوران زمامداری‌شان تلاش می‌کردند نظام «نهادینه»‌ و «قانون‌مند» شود یعنی میراث امام شکل منسجمی بگیرد.

الان در مقطعی هستیم که نیاز داریم به بازنگری و «تحول». این مسئله خیلی عاجل و حیاتی است به دلیل وضع خاصی که در آن قرار گرفته‌ایم.

مقطع زمانی کنونی دو خصوصیت دارد:

اول) سیاست‌های غلط «توسعه» نتیجه خود را به صورت هیولایی در کسوت ساختار اجتماعی کنونی به ما نشان داده که بنظر من ‌«جامعه طبیعی»‌ نیست بلکه همان «فرانکنستین»‌ معروف است. شهر ما همین است. روستای ما همین است. نسل جوان ما همین است. نسل ۵۰ سال به بالای ما،‌ که نوستالژی جوانی خودش را به صورت خاطرات زیبای جوانی از دوره پهلوی به یاد دارد، همین است. حالا منظورم بخش مهمی است. نمی‌خواهم خدای نکرده بقول رهبری بدبینی و یأس تولید کنم و بپراکنم. واقعیات را باید دید هرچند گزنده باشد.

این «فرانکنستین»، یعنی مخلوق هیولایی ساخته ما، در دیوان‌سالاری عریض و طویل ما هم مشاهده می‌شود. منظورم از «دیوان‌سالاری» مجموعه نهادهای مدیریت جامعه است اعم از دولت و غیردولت.

دوم) در مقطع زمانی قرار داریم که کارشناسان وابسته به «دشمن» این تحولات را می‌شناسند و بر اساس آن سناریو می‌نویسند و «مهندسی سیاسی» می‌کنند با هدف ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی و قطعاً و بدون هیچ تردید از نظر من پایان دادن به تمامیت مملکتی بنام «ایران» با مرزها و وسعت کنونی. نمونه‌اش همان حرف فوکویاما که ویدئویش پخش شده که می‌گوید: «‌یک انقلاب اجتماعی در زیر لایه بیرونی ایران در جریان است و فکر می‌کنم این کشور به سمت نوعی انفجار می‌رود.»

دانیل لرنر،‌ اندیشمند معروف آمریکایی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، فرمولی دارد که به «فرمول لرنر» معروف است. او «انقلاب» را حاصل نسبت میان «توقعات» و «واقعیات»‌ می‌داند. یعنی، زمانی که فاصله و شکاف میان «توقعات» یا «خواست‌های»‌ مردم با «واقعیات» به حد بالایی برسد، در جامعه بحران و انقلاب ایجاد می‌شود. لرنر البته مثل خیلی از اندیشمندان اجتماعی و سیاسی آمریکا با سیا نیز کار می‌کرد.

مسائل کنونی که جامعه ما با آن مواجه است در این چند کامنت خلاصه نمی‌شود. مسائل پیچیده دیگری هم هست مانند «انقلاب سایبری» در حوزه ارتباطات اجتماعی که در جهان رخ داده و هنوز در حال وقوع است و اصولاً تمدن بشری را به سمت و سویی جدید می‌برد با فروریختن مرزهای «ملی» و «جهانی» کردن ارتباطات.

در درون «الیت» (یعنی «خواص» حاکم یا تأثیرگذار) جامعه نیز با یکدستی مواجه نیستیم. یعنی، وضعی شبیه به چین یا ویتنام نداریم که الیت آن کم‌وبیش یکدست (و نیز کم‌وبیش وفادار و پاکدست) است در تحقق «استراتژی توسعه» که برگزیده‌اند.

منظورم از «الِیت» همان است که در فارسی معادلش را «نخبگان» گذاشته‌اند و این معادل جا افتاده. معادل «نخبگان» را نمی‌پسندم چون بار ارزشی مثبت دارد یعنی این تصویر را القاء می‌کند که طرف «نخبه»‌ است. در حالی که در اندیشه سیاسی «الیت» ممکن است «نخبه» به معنی فارسی آن نباشد و حتی «پخمه» باشد. منظور از «الیت» خواص حاکم یا تأثیرگذار در حوزه‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است. رهبری هم دقت کرده‌ام «خواص» بکار می‌برند. البته گاهی هم «نخبگان» را می‌توان به کار برد زمانی که بحث درباره نخبگان است.

انقلاب ما به جابجایی وسیع در «الیت» انجامید و بتدریج طی یک فرایند ده بیست ساله حتی بدنه مدیریتی و کارشناسی قدیمی و سالم و حتی قضات قدیمی سالم هم حذف شدند و نسل جدید جای آنان را گرفتند.

حالا اینجا یک بحث تخصصی مطرح می‌شود که در فرایند این جابجایی «الیت» در ایران، سازمان‌های اطلاعاتی غربی (بطور عمده اسرائيل و آمریکا و بریتانیا) و فرقه‌هایی که بیش از یک قرن در ایران بعنوان لابی‌های پنهان قدرت مالی و سیاسی عمل می‌کردند، و در ستیز و رقابت پنهان با هم بودند، نیروهای خود را داخل نظام کردند و در ترکیب «الیت»‌ جدید وارد شدند و بتدریج، به دلیل سازمان‌دهی و پشتوانه مالی و سیاسی قوی در خارج، قدرتمند شدند. این بحثی است که سال‌ها کار کرده‌ام و البته حوزه تخصصی- تحقیقی خیلی مهم و سختی است که غافل مانده بود. اوائل انقلاب هیچ کس به این مسئله توجه نداشت و به آن فکر نمی‌کرد چون سطح دانش تاریخی و سیاسی نسل انقلاب قابل مقایسه با امروز نبود.

به این بحث اصلاً‌ ورود نمی‌کنم. بحث تخصصی دیگری است که ممکن است بحث اصلی را خراب کند. ولی بدان معنا نیست که مهم نیست. اتفاقاً یکی‌از مهم‌ترین وجوه بحث همین است.

«الیت»، یعنی خواصی که پس از انقلاب در ایران بتدریج تکوین یافت، نیاز به کالبدشکافی دارد. باید از منظر پیشینه آن مورد تحقیق قرار گیرد و فضایی که خاستگاه فکری و سیاسی آنان بوده و همین خاستگاه سبب شد که این «الیت»‌ از آغاز یکدست نباشد.

مثلاً، زمانی درباره نظرات آقای بهزاد نبوی (در یادداشت‌هایی که بر متن خطی خاطرات فردوست نوشته بودند و سرشار بود از انگلوفوبیا یعنی همه چیز را به گردن «انگلیس» انداختن) عرض کردم که اندیشه سیاسی آقای بهزاد نبوی در فضای فکری جبهه ملی دوم شکل گرفته یعنی اوائل دهه ۱۳۴۰. این فضای فکری مختصات خودش را دارد.

مؤتلفه اولیه، یعنی امثال مرحوم حبیب‌الله عسکراولادی و دیگران، فضای فکری و خاستگاه اجتماعی خاص خودش را دارد.

در نسل جوان دانشجوی متأثر از انقلاب، که به مهم‌ترین بخش الیت حاکم و مدیران جدید تبدیل شدند، فضای فکری خاص خودش حاکم بود. در این نسل تأثیرپذیری تعارض‌آمیز از مارکسیسم خیلی برجسته بود به این شکل که می‌خواستند از اسلام الگویی ارائه‌دهند «خلقی‌تر» از مارکسیسم.

و غیره و غیره.

این تفاوت‌ها سبب شد که الیت جدید برخاسته از انقلاب از همان آغاز یکدست نباشد و در تعارض نظری و طبعاً سیاسی با هم قرار بگیرند.

پس از رحلت امام خمینی، الیت «چپ»، که بطور عمده برخاسته از همان نسل دانشجویان دهه ۱۳۵۰ بود، دستخوش تحول فکری عمیق شد و از مفهوم متعارف «چپ» (متعارف طبق تعاریفی که در اندیشه سیاسی از «چپ‌» و «راست»‌ می‌شود) تبدیل شد به الیت میان‌سالی که گرایش‌های جدیدی دارد. البته این تحول یکدست نبود. به طیفی تبدیل شدند که بعضاً‌ آرمان‌های انقلاب را حفظ کردند و بعضاً کاملاً تجدیدنظرطلب شدند.

این نسل عمیق نبود از ابتدا. مثل خیلی از دانشجویان مارکسیست و مجاهدین خلق و اسلام‌گرا تابع موج سیاسی روز بود. بعداً، بویژه در دوره آقای هاشمی رفسنجانی که ادامه تحصیل و گرفتن مدرک را به شکل افراطی غالب کردند، از طریق اساتید آن روز دانشگاه با آموز‌ه‌های غربی آشنا شد و به شدت تأثیر گرفت. این دوران رونق عجیب اساتید دانشگاه است. کسانی مانند دکتر بشیریه برای مثال. ولی باز هم این نسل عمق کافی را نیافت. البته فرد تا فرد تفاوت می‌کند.

در کنار این تحولات فکری، تحول در سن و سال، یعنی گذر از دوره جوانی و سنین بیست و سی به چهل سالگی و بالاتر رخ داد که مختصات روانی خود را دارد. حوالی سال ۱۳۷۶ می‌گفتم انقلاب «چهل ساله» شد به این معنی که نسل بیست ساله الیت انقلاب به نسل چهل ساله تبدیل شد.

توجه کنیم که این نسل که در سال ۱۳۵۷ در دهه بیست زندگی بود و در سال ۱۳۷۶ (شروع دوران آقای خاتمی) در دهه چهل زندگی، بخش مهمی از ساختار الیت تأثیرگذار جامعه را شکل می‌داد و می‌دهد. یعنی کسانی بودند که، چه مدیران بالفعل بودند و چه مدیران بالقوه یعنی فعلاً برکنار از سمت و مقام، بر سرنوشت و مقدرات جمهوری اسلامی تأثیر فراوان داشتند.

از این دوره، یعنی دوره پساهاشمی،‌ است که بتدریج تفاوت‌ها و تعارضات فکری و فرهنگی بارزتر و شدیدتر می‌شود و بخشی از الیت جامعه ما، که در زمان انقلاب در دهه بیست زندگی بودند، در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ زندگی به تجدیدنظرطلبی کامل رسید.

در کنار این اضافه کنیم فرایند انباشت ثروت در دست الیت انقلاب را که به پیدایش بخش بسیار ثروتمندی در میان آنان انجامید؛ از همه جناح‌ها. و در کنار آن اضافه کنیم گسترش فساد را، بطور عمده از طریق پیوند با دیوان‌سالاری، که به پیدایش طبقه جدید بسیار ثروتمند نوکیسه در جامعه انجامید. و اضافه کنیم پیدایش طبقه متوسط جدید انبوهی را که بسیاری‌شان نسل اولی بود که به پول و به زندگی شهری رسیدند و خود و فرزندان‌شان، بطور عمده، به دلیل «انقلاب سایبری» چشم‌شان بر جهان جدید گشوده شد.

این تحولات چهل ساله وضع الیت ما را نه به نظام‌های «ایدئولوژیک» مانند چین یا ویتنام شبیه می‌کند که از یکدستی و نظم قوی و سلامت مالی نسبی برخوردار هستند و راه خود را، درست یا غلط، می‌روند، بلکه به نظام سیاسی «ایدئولوژیک» دیگر یعنی اتحاد شوروی سابق شبیه می‌کند.

جمهوری اسلامی ایران را تشبیه کردم به «نظام‌های ایدئولوژیک» مانند چین و ویتنام و شوروی سابق. همینجا باید تأکید کنم که نظام جمهوری اسلامی نمی‌تواند «نظام ایدئولوژیک» باشد چون منبعت از تعارض‌های فرهنگی است که از سده نوزدهم میلادی میان «غرب جدید» و «جهان اسلام» پیش آمد و پیشینه آن به تقابل اسلام و غرب جدید در دوره جنگ‌های صلیبی و پساصلیبی می‌رسد که به پیدایش استعمار جدید انجامید.

در این دوران، اسلام تمدنی بود با تفاوت‌های فرهنگی درونی برخاسته از بستر دینی بنام اسلام.

«ایدئولوژی» مفهوم جدیدی است که در سده نوزدهم در غرب شکل گرفت و سده بیستم میلادی را تبدیل کرد به عصر حاکمیت ایدئولوژی‌ها.

درواقع، این مارکسیسم بود که به دلیل به قدرت رسیدن بلشویک‌های مارکسیست در کوران سقوط تزاریسم (که ناشی از علل متعدد بود بویژه جنگ اول جهانی) به «ایدئولوژی» چنین اهمیتی داد.

«غرب» نیز در مقابل تلاش کرد برای خود ایدئولوژی بسازد. آنطور که در دانشنامه بین‌المللی علوم اجتماعی (ویرایش اول) آمده حتی بزرگان اندیشه اجتماعی و سیاسی آن روز آمریکا به دولت آمریکا پیشنهاد کردند که «ایدئولوژی» تدوین کنیم که توان مقابله با مارکسیسم را داشته باشد. البته، این پیشنهاد به نتیجه نرسید ولی نظریه‌پرداری مفصلی در تقابل با مارکسیسم، بویژه در دهه ۱۹۶۰، در آمریکا و بریتانیا انجام گرفت. کارهای کسانی مانند حنا آرنت با این رویکرد بود.

یکی از مشکلات ما همین است. یعنی متفکران مسلمان در ایران نیز تلاش کردند برای مقابله با مارکسیسم «ایدئولوژی اسلامی» بسازند. حتی اگر اشتباه نکنم در کتاب‌های مرحوم آیت‌الله مطهری تعبیر «ایدئولوژی اسلامی» بکار رفته. تأکید کنم که شهید مطهری یکی از بزرگ‌ترین و خلاق‌ترین متفکران معاصر شیعی در حوزه‌ نظریه‌پردازی سیاسی است ولی حتی ایشان هم، اگر اشتباه نکنم، این تعبیر «ایدئولوژی»‌ را پذیرفتند.

مسئله این است که ما «ایدئولوژی اسلامی» نداشته و نداریم و نخواهیم داشت چون «دین» در مقام و جایگاه دیگری است و ممکن است بر بستر آن انواع «ایدئولوژی»ها ایجاد شود که حتی در تقابل با هم باشند.

«ایدئولوژی» سیستم فکری تعریف‌شده‌ای است که کم‌وبیش برای هر مسئله پاسخ یگانه دارد. در ایران اینگونه نبود و سیستم فکری سیاسی- اجتماعی مانند مارکسیسم وجود نداشت که بتواند مدعی شود مثلاً اقتصاد اسلامی یعنی اقتصاد دولتی یا عدالت یعنی دولتی کردن یا خصوصی کردن و قس علی هذا.

به همین دلیل است که اسلام تا سده‌های اخیر، که دوران شروع جهانگستری غرب جدید است، توانست در حوزه‌های فرهنگی گسترده‌ای از سودان تا مالزی و اندونزی توسعه یابد برغم تلاش میسیونرهای مسیحی. این گسترش هم «فرهنگی»‌ بود و از طریق تجار مسلمان و بسیاری‌شان ایرانی به دست آمد.

بنابراین، ما «نظام ایدئولوژیک‌» نیستیم که در برابر اصولی که سازنده آن سیستم منسجم و متصلب فکری است غیرمنعطف باشیم.

دارم یواش یواش به سبک آقای سروش وارد حوزه نظریه‌پردازی دینی می‌شوم و داد علمای گروه را درمی‌آورم. 😂وارد گلیم خودم بشوم:

ویتنام را مثال می‌زنم چون برنامه «سازندگی‌» اش را، بنام «دائی‌موئی» (به تلفظ ویتنامی‌ها «دای مای»)، تقریباً مقارن با سیاست‌های دوران «سازندگی»‌ ایران شروع کرد و توفیق جدی یافت بنحوی که توانست ویتنام را از رده فقیرترین کشور جهان به رده سومین یا چهارمین صادرکننده برنج جهان برساند و سیل مهاجرت (فرار) از ویتنام را معکوس کند یعنی تبدیل کند به بازگشت مهاجران به کشور.

عرضم این بود که وضع الیت ما شبیه به ویتنام و چین نیست که دیوان‌سالاری بسیار منضبطی دارند و خلاق هستند در تشکیلات حزبی برای نوسازی و اتخاذ استراتژی‌های جدید و همینطور نوسازی نسلی تشکیلات حزب کمونیست. چنانکه در کنگره هیجدهم حزب کمونیست چین تمامی اعضای تقریباً پیر رهبری و دولت و ارتش داوطلبانه کنار رفتند و قدرت را منتقل کردند به نسل جدید به رهبری آقای شی. این رهبران می‌توانستند تا دو دهه دیگر هم در قدرت بمانند ولی «خرد جمعی» حکم می‌کرد که کنار بروند و در پس پرده نسل جدید مدیران را هدایت کنند تا وضعی شبیه به شوروی پیش نیاید.

در شوروی چه شد؟

در شوروی این تحول نسلی و توجه در زمانی که فرصت بود به نوسازی انجام نگرفت. برژنف، رهبر شوروی، فوت کرد. یوری آندروپوف، که رئیس مقتدر کا.گ.ب. بود و خوشنام و معروف بود به شخصیت ضد فساد (و حیدر علی‌اوف یکی از زیردستان او بود که چنین شهرتی داشت) رهبر شد. آندروپوف زود مرد و قدرت رسید به کنستانتین چرنینکو. او هم مرد. قدرت رسید به گورباچف که اصلاحات دیرهنگام را شروع کرد. در این زمان فردی بنام یلتسین شهرت یافت بویژه با حمایت رسانه‌های غربی و کار بدانجا کشید که با وقاحتی کم‌نظیر در زمان یک سخنرانی گورباچف را از پشت تریبون به شکلی توهین‌آمیز کنار زد و خودش میکروفون را به دست گرفت.

دوران یلتسین را خوب می‌شناسیم. دوران فساد وحشتناک در روسیه. دوران چپاول از طریق «خصوصی‌سازی». دوران «حکومت الیگارک‌ها» که با دختر یلتسین بسته بودند و عموماً عامل و کارگزار پلوتوکرات‌های یهودی غرب بودند یعنی بعنوان «واسطه» در سنین جوانی به میلیاردرهای معروف بدل شدند.

در این دوران روسیه چنان تحقیری دید که در تاریخ این کشور بی‌سابقه بود. نشریات و رسانه‌ها گزارش‌هایی منتشر می‌کردند از فروش دختران کم‌سن‌وسال روسی. وحشتناک بود وضع روسیه.

غرب کاملاً حامی یلتسین بود. کاملاً. روسیه «خوب» بود و کسی کاری به فساد گسترده یلتسین و الیگارک‌ها و وضع وحشتناک مردم روسیه نداشت. از نظر غرب وضع روسیه عالی بود و «حقوق بشر» کاملاً رعایت می‌شد.

از درون این وضع، یعنی فروپاشی اتحاد شوروی، جمهوری‌های متعددی پدید آمدند که حاکمان آن‌ها از الیت شوروی سابق بودند. یعنی مقامات حزب کمونیست و کا. گ. ب. که قدرت را به دست گرفتند و نظام‌های فعلی را در جمهوری‌های سابق شوروی آفریدند. اگر کسی مانند شواردنادزه (وزیر خارجه شوروی که به ایران آمد و حامل پاسخ گورباچف به نامه امام خمینی بود) در گرجستان به قدرت رسید که مستقل بود و سالم، غربی‌ها با «انقلاب مخملی» او را هم ساقط کردند.

همین وضع را در اوکرائین هم شاهد بوده‌ایم. به همین دلیل است که کسی مانند ویکتور خراپونف، شهردار آلما‌تی، بزرگ‌ترین شهر قزاقستان، و وزیر انرژی سابق این کشور، با میلیاردها دلار اختلاس با هواپیمای شخصی به سوئیس فرار می‌کند و برغم اینکه تحت تعقیب دستگاه قضایی قزاقستان است، زندگی مرفهی در غرب در پیش می‌گیرد و مخفیانه در برج ترامپ محله سوهو با ترامپ شریک می‌شود.

در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چه رخ داد که به این فروپاشی و حاکمیت الیگارک‌ها و خاندان‌های موروثی (مثل خاندان علی‌اوف در جمهوری آذربایجان) انجامید و پدیده‌ای بنام «مافیای جمهوری‌های سابق شوروی» را پدید آورد که با مافیای اسرائیل و پلوتوکرات‌ها و مافیاهای غرب پیوند تنگاتنگ دارند؟

درواقع، از درون «الیت» شوروی، یعنی اعضای بلندپایه حزب کمونیست و دولت و ارتش و دستگاه اطلاعاتی عظیم شوروی سابق، کسانی بتدریج بسیار برخوردار و ثروتمند شدند. مالکیت خصوصی قانونی نبود ولی اینان به دلیل پست و مقام خود زندگی شاهانه داشتند.

عالی‌ترین هتل‌های مسکو یا برلین شرقی هتل‌های اختصاصی کمیته مرکزی حزب کمونیست بود و وضع داخلی این هتل‌ها و زندگی در اینگونه اماکن قابل مقایسه با مردم عادی نبود.

این «طبقه برخوردار» نظام شوروی، که آن را «نومانکلاتورا» نامیده بودند و خیلی قبل میلوان جیلاس نویسنده یوگسلاوی آن را «طبقه جدید» نامید، به جایی رسید که پوسته نظام «ایدئولوژیک‌» کمونیستی را مزاحم خود می‌دید و سرانجام این پوسته را شکست.

رهبری از حوالی سال ۱۳۷۵ فکر کنم (می‌توان در وبسایت «خامنه‌ای دات آی‌آر» جستجو کرد) تعبیر «طبقه جدید» و مشابه آن (طبقه برخورار یا چنین تعابیری) را در مورد ایران به کار برده‌اند و درباره آن هشدار داده‌اند.

تصور من این است که امروزه ایران با چنین تهدیدی مواجه است در کنار تهدید خارجی که به نهایت خود رسیده یعنی علناً سقوط قریب‌الوقوع ایران را اعلام می‌کنند.

و تأکید می‌کنم که سرنوشت ایران با پایان جمهوری اسلامی رقم می‌خورد.

قبلاً چند بار گفته‌ام که اگر ایران را در تقسیمات قدرت‌های پیروز جنگ اول جهانی (آمریکا و بریتانیا و فرانسه) تقسیم نکردند به دلیل استقرار دیکتاتوری رضا شاه در ایران بود. دیکتاتوری را حاکم کردند که با پول ایران و با غارت ایران منافع «غرب» را تأمین کند. تمامیت ارضی ایران و یکپارچگی ایران بزرگ را برای این می‌خواستند. الان نمی‌خواهند. تجربه چهل سال اخیر برایشان ثابت کرده که ایران باید کوچک و تجزیه شود. نیازی به ایران بزرگ کنونی ندارند.

صریح عرض می‌کنم: در درون «الیت» برخاسته از انقلاب گروه قابل توجه و قدرتمندی پدید آمده که خواستار تداوم جمهوری اسلامی نیست. بعضی پنهان می‌کنند و بعضی که در قدرت نیستند علنی می‌گویند.

آن بخش از مدیران درقدرت کتمان می‌کنند ولی ایده‌‌آل‌شان وضعی شبیه به شوروی پس از فروپاشی است. پول و ثروت دارند و با شکستن قیود نظامی بنام «جمهوری اسلامی» تصور می‌کنند می‌توانند بدون مزاحمت قدرت را همچنان حفظ کنند.

و یادآوری می‌کنم: در مملکتی زندگی می‌کنیم که بیش از یک قرن، و حتی بیشتر اگر مبداء را دوره ناصری بگذاریم، سابقه اقتدار ‌فرقه‌های مخفی دارد که بعنوان لابی‌های بسیار قدرتمند سیاسی و مالی عمل کرده‌اند. در این جامعه هیچ نظام سیاسی نمی‌تواند تداوم پیدا کند مگر اینکه تحت کنترل این لابی‌های پنهان قرار بگیرد و طبعاً «غارت» و «فساد مالی» آنان را بپذیرد.

ولی کسانی که تصور می‌کنند با حذف جمهوری اسلامی می‌توانند قدرت و ثروت خود را در عین حفظ تمامیت ارضی ایران حفظ کنند (مدل شوروی) به شدت اشتباه می‌کنند. در صورت حذف نظام سیاسی کنونی، ایرانی باقی نخواهد ماند و سراسر سرزمین ایران عرصه جنگ داخلی خواهد شد به دلیل قدرت هواداران جمهوری اسلامی. و از سوی دیگر مداخله گروه‌های سازمان‌يافته مسلح و وحشی مانند فرقه رجوی و تجزیه‌طلبان.

کامنت یکی از دوستان:‌

غالب سیاست‌پیشگان ایرانی که سابقه حضور در حاکمیت را دارند، بقای جمهوری اسلامی را می‌خواهند اما به دنبال خنثی کردن وجه انقلابی آن برآمده‌اند.

شهبازی:

بله. «جمهوری اسلامی پاکستان» به تعبیر جناب آقای امیرخانی عزیز. یا شاید قبلاً من هم این تعبیر را به کار برده‌ام. می‌دانید که اولین نظام سیاسی که نامش را «جمهوری اسلامی‌» گذاشت پاکستان پس از جدایی از هند بود.

همان دوست:

یا شبیه ترکیه اردوغان

شهبازی:

با ترکیه موافق نیستم. ترکیه دوران گذار از نظام آتاتورکی به نظام مستقل متأثر از سنن تاریخی بومی خودش و فرهنگ اسلامی را طی می‌کند. یعنی کاملاً‌ معکوس است.

کامنت همان دوست محترم:‌

آخرش یک اسلام فرهنگی و یک سیاست مدرن سکولاره

شهبازی:

ترکیه وضع خاص خودش را دارد چه خوشمان بیاید چه نیاید. باید سوابق ترکیه را دید که از کجا به کجا رسیده. از نظام تک حزبی به شدت ضد اسلامی آتاتورک تا امروز.

پایان بحث»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. همین قانون اساسی را همت کنید و با تدبیر کامل اجرا کنید. جمهور مملکت را منفعل نکنیم. پیش پافتاده ترین مسایل را حل کنیم تا به بحران نرسد.
    تکلبف خود را با موسیقی روشن کنیم. بسیاری از خانواده ها آموزش موسیقی را جدی گرفته ایم و در یک کلام سرمایه های معنویمان را که نجیبانه با گوشه یی ممنوعشان کرده ایم، قدر ببینند. تاکید می کنم قانون اساسی را کامل اجرا کرده و اصلاحات تدریجی و فاقد خشونت را همراهی کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا