خرید تور تابستان ایران بوم گردی

تارانتینو و قصه پولانسکی

فرانک کلانتری در شبکه شرق نوشت:

روزگاری تارانتینو تصمیم گرفت فقط ده فیلم بسازد. شاید این عهد و پیمان، فقط شوخی باشد. اما اگر نباشد شمارش معکوس رو به پایان است و او فقط یک فیلم دیگر برای ساختن دارد. حرف و حدیث چندان جدی‌ای هم از فیلم جدیدش نیست. برخی خبرها از بازی دی کاپریو در فیلم پایانی می‌گویند اما همچنان مشخص نیست، چقدر باید منتظر باشیم؛ بنابراین بهتر است، به آخرین اثر درخشان تارانتینو، روزی روزگاری هالیوود که قصه مفصل‌ترش در قالب کتابی پرفروش منتشر شد، بچسبیم و حالا که اغلب غول‌های سینما فیلمی بر پرده دارند، یادی هم از سینمای تارانتینو کنیم. اما با رویکردی جدید. روزی روزگاری در هالیوود را اگر ندیده باشید که لذت دیدن فیلم برای نخستین‌بار نصیبتان می‌شود. اگر هم دیده باشید دیدنش مجددش توصیه می‌شود. به‌خصوص اینکه تارانتینو در این فیلم داستان بخش مهمی از زندگی پولانسکی را هم روایت می‌کند. قصه اصلی فیلم درباره ریک دالتون بازیگر رو به افول تلویزیون و رفیق بدلکارش است که در همسایگی خانه پولانسکی زندگی می‌کنند. آنها در جست‌وجوی راهی برای ورود به محفل‌های هالیوودی هستند و قاطی ماجرای پولانسکی و منسون‌ها می‌شوند. اتفاق وحشتناکی که هالیوود را لرزاند و در شوک و غم فرو برد. فیلم اما روایت نگاه خاص تارانتیو به این ماجراست و خوانشی متفاوت دارد؛ بنابراین برای درک بهتر ماجرا و لذت بیشتر بردن از فیلم پیشنهاد می‌شود سری هم به کتاب زندگی پولانسکی بزنید.

پولانسکی یکی از بزرگ‌ترین فیلم‌سازان زنده دنیا است که پیچیدگی داستان زندگی شخصی‌اش دست کمی از فیلم‌هایش ندارد. او با تحریر سرنوشتش در کتاب «رومن به روایت پولانسکی» فرصت داده تا به او نزدیک‌تر شویم و درباره‌اش بیشتر بدانیم. بدون تحریف و تغییر و افسانه. پولانسکی در این کتاب به چگونگی شکل گرفتن ایده‌ها و ساخته شدن فیلم‌هایش می‌پردازد و در خلال آنها از زندگی ‌شخصی‌اش می‌گوید. خواندن این کتاب یک جور مرور تاریخ سینما و اتفاقات سیاسی و اجتماعی مهم آن دهه‌ها از زبان کسی است که در مرکز بسیاری از رخدادها بوده. کودکی پولانسکی و جنگ جهانی دوم، ماجرای قتل همسرش شارون تیت توسط خانواده منسون و جریان دادگاهی و زندانی شدنش در آمریکا سه اتفاق گل‌درشت زندگی پولانسکی است که شاید هر کسی با یک سرچ ساده، مختصر اطلاعاتی درباره‌اش پیدا کند. اما او در این کتاب ریزکاری‌هایی را تعریف می‌کند که در طول زندگی عجیبش از سر گذرانده است. این اتفاقات خواندنی‌تر آن است که بتوان تصور کرد. ماجرای جدایی میا فارو از فرانک سیناترا، در زمان فیلم‌برداری فیلم بچه رزماری و تجربه کار با کارگردان حرفی‌ای مثل جان کاساواتیس در سمت بازیگر، داستان تعطیلی جشنواره کن و مخالفت پولانسکی با تصمیم‌گیرندگان این جریان و همینطور ماجرای نخستین رفاقت‌هایش که مسیر زندگی‌اش را تغییر دادند، بخشی از این اتفاقات است. شاید بعد از خواندن همچین کتابی هر نویسنده و فیلمسازی به این‌همه خوراک آماده برای داستان غبطه بخورد. تجربیاتی که ردپایشان در آثار پولانسکی به چشم می‌خورد. رومن به روایت پولانسکی از آن کتاب‌هایی است که وقتی تمام می‌شوند هنوز در ذهن مخاطب جریان دارند و شاید هیچ‌وقت دست از سرش برندارند.

فراز و نشیب‌ها و اتفاقات عجیبی که در زندگی این هنرمند بزرگ اتفاق افتاده است و شیرینی و روانی روایتش، باعث شده، حتی اگر رابطه خوبی با سینما نداشته باشیم و یا با فیلم‌های پولانسکی ارتباط برقرار نکنیم، از خواندن کتاب لذت ببریم. ارزش این اثر برای هر مخاطب، وقتی بداند که با یک روایت دست اول و مستند طرف است چندین برابر می‌شود. به همین دلیل می‌توان به این اثر به عنوان اثری مستقل از سینما و از پولانسکی فیلمساز نگاه کرد. هرچند علاقه و شناخت سینما و دیدن فیلم‌های پولانسکی، جذابیت خواندن این زندگی‌نوشت را چندین برابر می‌کند و برعکس خواندن این کتاب لذت دیدن فیلم‌های پولانسکی را بیشتر می‌کند. دیدن دوباره فیلم‌های پولانسکی بعد از درک کتاب این حس را به مخاطب می‌دهد که قصه‌ای آشنا را که خودش هم در آن شریک است را تماشا می‌کند. رومن پولانسکی در این کتاب، قصه‌اش را از سال‌های کودکی‌اش آغاز می‌کند که با حمله آلمان به لهستان و نسل‌کشی همراه است. او و خانواده یهودی‌اش از این اتفاق مصون نمی‌مانند. پولانسکی ناچار می‌شود چندسالی را دور از خانواده در فقر مطلق سپری کند. وقتی او و پدرش بعد از سال‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند، مادرش زنده نیست و توسط نازی‌ها در اتاق گاز خفه شده است. رد پای تجربیاتی که پولانسکی در این سال‌ها از سرگذرانده در فیلم‌های پیانیست و الیورتوییست کاملا مشهود است. از آنجایی که پولانسکی اغلب، فیلم‌نامه آثارش را یا خودش نوشته یا از روی آثار مهم ادبی اقتباس کرده است، دست به نوشتنش خوب است و کتابش هم کتابی روان است. او در بخشی از کتاب، انگیزه‌ اصلی‌اش از نوشتن این کتاب را این‌طور شرح می‌کند: «یک دنیا بدفهمی، سوتفاهم و تحریف محض و دروغ‌های فاحش درباره من ساخته و پرداخته شده است. کسانی که من را نمی‌شناسند، غول بی‌شاخ و دمی از من ساخته‌اند و تصور یک‌سره غلطی راجع به شخصیت من دارند که با قدرت رسانه شاخ و برگ پیدا کرده‌اند….یه وقتی فکر کردم حقایق زندگی‌ام را روی کاغذ بیاورم. هرچند همانجا می‌دانستم که هر قدر سعی کنم صادقانه و بی‌پرده بنویسم بازهم هم مردم همان دروغ‌های جعلی را به حقیقت ترجیح می‌دهند.»

صداقتی که پولانسکی مدعی آن است، حسی است که با بعد از خواندن شرح‌حال اعتراف‌گونه‌اش خواهیم داشت. او تمام تجربیاتی را که ممکن است گفتنش برای هر کسی ساده نباشد را از کودکی تا قدرت گرفتن اتحادیه همبستگی لهستان به سرکردگی لخ والسا بیان می‌کند. شاید فقط، کسی با اعتمادبه‌نفس پولانسکی بتواند خودش را این‌طور بی‌پیرایه روی کاغذ بیاورد. او به تفضیل درباره کج‌روی‌هایش حرف می‌زند. طوری که بیشتر به نظر می‌رسد برای رهایی ذهنش از خاطرات، کتاب را نوشته، تا شناساندن خودش به دیگران. مثل یک جور تراپی. وگرنه آدمی مثل پولانسکی بهتر می‌داند که مردم ترجیح می‌دهند حرف رسانه‌ها را باور کنند تا یک کتاب ششصد صفحه‌ای درباره او بخوانند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا