خرید تور تابستان ایران بوم گردی

نزول‌خواران را به راحتی در گوگل بیابید!

سیدعلی حسینی نسب در گزارشی در روزنامه‌ی جوان درباره‌ی نزول‌خواران نوشت: چند هفته قبل بود که «جوان‌آنلاین» گزارشی از نمایشگاه‌های اتومبیلی تهیه کرد که روی سند خودرو پول بهره‌ای پرداخت می‌کردند.  در کنار واکنش‌های بسیاری که به این گزارش نشان داده شد، یکی از عجیب‌ترین واکنش‌ها، حرف‌های افرادی بود که خبر از وجود دفتر‌هایی دادند که بسیار راحت و بدون حتی پوشش خاصی مثل خرید و فروش ماشین، فقط و فقط پول نزول می‌دهند. این حرف به قدری تکان‌دهنده و عجیب بود که باعث شد من نشانی این دفتر‌ها را بگیرم و سراغ این افراد بروم. حتی نیازی به گرفتن نشانی هم نبود، فقط کافی بود در گوگل سرچ کنیم: «وام فوری روی سیمکارت و طلا!».

قسطتان را بدهید تا طلایتان را مصادره نکنیم!

یکی از این نشانی‌ها، یک دفتر در یکی از طبقات اداری برج گلدیس واقع در فلکه دوم صادقیه تهران بود که در یکی از بزرگترین مراکز اداری و تجاری تهران مشغول به فعالیت خود بودند. در واحد را زدم و منشی با روی خوش در را برایم باز کرد و من را راهنمایی کرد تا روی مبل بنشینم و منتظر بمانم. روی مبل نشسته بودم و منتظر بودم تا آقای مدیر (!) مشتری خود را راه بیندازد و نوبت من شود. در سالن منشی و یک نفر دیگر پشت میزهایشان نشسته بودند و درگیر صحبت با تلفن بودند. منشی در یکی از تماس‌هایش گفت: «خانم فلانی، یک ماه تأخیر در پرداخت قسطتان داشتید، لطفاً تا آخر هفته مبلغ این دو ماه را پرداخت کنید وگرنه طلای شما مصادره می‌شود.». خانم دیگر هم که ظاهراً مسئولیت حسابداری مجموعه را بر عهده داشت، با مشتری‌ها تماس می‌گرفت و مبالغی که واریز کرده‌اند و حساب‌هایشان را بررسی می‌کرد.

طلا یا سیمکارت می‌گیریم، پول می‌دهیم

آقای مدیر با مشتری‌اش از داخل اتاق بیرون آمدند و با روی خوش با مشتری‌اش دست داد و رو به منشی گفت: «سیمکارت آقا را به نام خودمان بزنید و بعد شماره حسابشان را بگیرید و ۴ میلیون تومان به حسابشان واریز کنید.» بعد به من سلام کرد و اشاره کرد که داخل اتاقش بروم. اتاق آقای مدیر هم مثل سالن خالی بود و به جز چند عدد مبل و صندلی چیزی در آن دیده نمی‌شد. آقای «ف» که مدیریت این تشکیلات (!) را بر عهده داشت از من پرسید: «خیلی خوش آمدید، چطور می‌توانم کمکتان کنم.» گفتم که از دوستان شنیده‌ام که می‌توانم اینجا وام فوری دریافت کنم و مزاحم شدم که ببینم به چه صورت است. آقای «ف» گفت: «طلا یا سیمکارت دارید؟» گفتم که یک سیمکارت دارم و شماره‌اش را به او گفتم و همان موقع شماره گرفت و از همکارانش قیمت سیمکارت را جویا شد. به من گفت: «سیمکارت شما تقریباً ۶ میلیون تومان می‌ارزد. ما می‌توانیم روی این سیمکارت به شما ۵ میلیون تومان وام بدهیم. شما سیمکارت را به نام ما می‌زنید و اقساطتان را پرداخت می‌کنید، وقتی اقساط شما به پایان رسید ما سیمکارت را مجدداً به نام شما می‌زنیم.»

۳ میلیون تومان ناقابل برای ۵ میلیون وام!

وقتی در مورد مبلغ اقساط از آقای مدیر پرسیدم، ماشین حسابش را برداشت و پرسید که در چند قسط می‌توانم این پول را برگردانم. گفتم: «در ۱۰ ماه». با ماشین حسابش مشغول حساب کتاب شد و بعد از یک دقیقه گفت: «شما باید ماهی ۷۸۰ هزار تومان پرداخت کنید.» با تعجب گفتم: «تقریبا ۸ میلیون تومان! به نظرتان خیلی زیاد نیست؟!» که آقای مدیر در کمال خونسردی گفت: «با این قیمت دلار و این وضعیت اقتصادی الآن هیچکس همین «صدی ۵» را هم زده‌ام برایتان نمی‌زند. تازه کمیسیون را هم خیلی با شما کم حساب کردم!

طلای خانمم را بدون اجازه برداشتم

از آقای مدیر عذرخواهی کردم و گفتم که توان پرداخت چنین مبلغی را ندارم. از اتاق بیرون رفتم که دیدم منشی با یک آقای تازه‌وارد که مرد جوانی بود در حال بحث کردن هستند. مرد جوان به منشی می‌گفت: «طلای زنم بود. بدون اجازه‌اش برداشتم تا بدهی‌هایم را بدهم. به شما خیلی سفارش کردم که به هیچ وجه به طلای من دست نزنید و من حتماً پول شما را می‌دهم.» منشی گفت: «آقای محترم من به شما گفته بودم که ما نهایتاً ما طلای شما را تا دو ماه نگه می‌داریم و بعد از آن مجبوریم طلای شما را بفروشیم.» صدایشان داشت بالا می‌رفت که آقای «ف» به مرد جوان گفت: «دوست عزیز! اجازه بدهید مهمان من دارند تشریف می‌برند، بعد من در خدمت شما هستم. صدای مرد جوان پایین آمد و همه ساکت شدند. آقای مدیر من را تا جلوی در همراهی کرد و من از دفتر بیرون آمدم.

هر کاری دوست داری بکن، وکیل زیاد داریم!

از پشت در دوباره صدای بحث‌ها شنیده می‌شد. منتظر ماندم تا مرد جوان از دفتر بیرون بیاید. بعد از حدود ۲۰ دقیقه مرد جوان با عصبانیت از دفتر بیرون آمد. وقتی ماجرا را از او پرسیدم، گفت: «به چند نفر بدهکار بودم، در اینترنت سرچ کردم دیدم اینجا وام فوری روی طلا می‌دهند. طلای خانمم را آوردم و چندین بار به آن‌ها گفتم اگر هم قسط‌هایم عقب افتاد به هیچ وقت طلایم را نفروشند و سودش را از من بگیرند. این‌ها هم که دیدند این دو سه ماه قیمت طلا بالا رفته و من هم قسط‌هایم را ندادم می‌گویند طلای من را به قیمت همان موقع که قسطم را ندادند با من حساب می‌کنند و بقیه پول را به حسابم می‌ریزند! وقتی هم که داد زدم و گفتم که شکایت می‌کنم، گفت: هر کاری دلت می‌خواهد بکن، ما که پول سودی می‌دهیم، راهکار‌های قانونی‌اش را هم بلدیم. اینقدر وکیل داریم که نتوانی کاری بکنی.»

وقتی دیگر به کاور هم نیازی نیست!

این فقط اتفاقات تلخی بود که در کمتر از یک ساعت در یکی از این دفاتر خدمات‌رسانی فوری (!) روی داد. وام فوری با طلا و سیمکارت شما! وام فوری که به همان سرعتی که شما را به پول می‌رساند به همان سرعت هم وضعیت شما را وخیم‌تر می‌کند. این فقط یک گوشه از بدبختی نیازمندانی است که حس می‌کنند در باتلاق هستند و می‌خواهند خود را نجات دهند، غافل از اینکه با این کار بیشتر در باتلاق فرو می‌روند. اگر بانک‌های ما هم به همین سرعت می‌توانستند به مردم وام بدهند یا کارشان را به سرعت این نزول‌خور‌ها راه بیندازند آیا باز هم کسی به سراغ این شیادان می‌رفت؟ آنقدر تعداد «کاش مسئولان…»‌هایی که گفته‌ایم زیاد شده و هیچ کدام از این «کاش»‌ها به واقعیت تبدیل نشده که ترجیح می‌دهم دیگر از این واژه استفاده نکنم. فقط امیدوارم مردم خودشان در سخت‌ترین شرایط هم درگیر این افراد نشوند و طلایشان را به دست آدم‌هایی که آنقدر پول نزول داده‌اند که قلب و روحشان تبدیل به آهن شده است ندهند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا