درباره کتاب تراشیدم، پرستیدم، شکستم
رضا صادقیان، دانشجوی دکتری علوم سیاسی در دومین قسمت از معرفی کتاب در انصاف نیوز به «تراشیدم، پرستیدم، شکستم» پرداخته است:
در این نوشتار بیش از آنکه به بخش بخش کتاب بپردازم و از فصلبندیهای آن بگویم، نگاهی داشتهام به زوایایی که برایم بیشتر جذابیت داشته است با این حال برای معرفی و یا نقد یک اثر نیز کفایت میکند.
کتاب «تراشیدم، پرستیدم، شکستم» به قلم مهرزاد بروجردی بیش از آنکه کتابی باشد که در پی پاسخگویی به سوال و یا فرضیهای خاص شکل گرفته باشد، مجموعه مقالات نویسنده است که طی سالیانی نه چندان دور به نگارش درآمده و به همت نشر نگاه معاصر و در سال 1389 به بازار نشر روانه شده است. البته جای تعجب اینجاست که چنین کتابی با آنکه همچنان در پی یافتن پاسخی برای دغدغههای ایران امروز ماست هنوز به چاپ دوم نرسیده و شاید هم رسیده و خبر ندارم!
یکی از دلایل عمده چنین عدم استقبالی به سال نشر کتاب بازگردد. سال 1389، سالی که همچنان بخش زیادی از پیامدهای انتخابات سال 88 را به همراه خود داشت و قسمت زیادی از جامعه کتابخوان کشور را بیش از همیشه و دیگر انتخابات انجام شده به خود مشغول داشت و باعث آن شد که زاویه نگاه به سمت و سویی دیگر چرخش کند و از بازار نشر و کتاب اندکی به دور ماند.
این اتفاق برای برخی دیگر از آثار نویسندگان به چشم میخورد، کتابهایی که بعد از 4 سال نامشان را تازه میشنویم که چنین و چنان بوده ولی هنوز خوانده و مورد ارزیابی انتقادی قرار نگرفتهاند.
بازگردیم به کتاب مورد بحث. نویسنده خلاصهای از مطالب کلی مقالات کتاب را چنین میگوید: در این گفتارها زمانی با منادیان تجدد و زمانی با متولیان سنت در گفتگو گشودهایم. گاه از برکشیدگان مسند قدرت سخن گفتهایم و گاه برافتادگان نطع سیاست چشم دوختهایم.(ص 7)
فصلهای کتاب را میتوان به دو بخش کلی تقسیم بندی کرد. قسمت اول که شامل یک سخنرانی به نام «سخنی با منادیان گفتگو با ایرانیان خارج از کشور» است و حال و هوای دوره اول ریاست جمهوری سید محمد خاتمی را منعکس میکند-روزهایی که بخشی از حاکمیت تلاش داشت تا هموطنان خارج از کشور را جذب کند و از سرمایههای فکری و مالی آنان کمک بگیرد- که چنین متنی را میتوان در دسته مقالات قرار داد و بخش دوم که شامل مصاحبههایی است که تمام این مصاحبهها در نشریه شهروند امروز به چاپ رسیده بوده و سخنی تازه برای گفتن ندارد، جزء بیان کلی سخنانی که گاه خواندشان سخت حوصله بر و کسل کننده است.
به بیانی دیگر میتوان سخنان گفته شده در بخش دوم کتاب را با جستجویی ساده در اینترنت یافت و همین سخنان را از زبان کسانی دیگر با توضیحات بیشتر و یا کمتر خواند. بنابراین آنچه بیش از همه مورد توجه است و از پیوستگی فکری و گفتاری خوبی برخوردار است همان بخش مقالات کتاب است.
تصویر روی جلد کتاب نیز جالب توجه است (ناگفته نماند همان روزی که کتاب را تهیه کردم یکی از دوستان با دیدن جلد کتاب گمان برد رمانی خریدهام و داستان کتاب درباره یکی از شاهزادهگان قاجار است!) بیش از آنکه نمایی باشد برای پوشاندن صفحهای سفید بازگو کننده بخش عمده فکری است که نویسنده تلاش میکند در یکی از مقالات کتاب ریشههای فکری چنین تصویری را بازگو نماید.
نوشتار «روشنفکران ایرانی و مدرنیته دوپهلوی ایشان» دقیقا همان نوشتاری است که تصویر کتاب از دل همین نوشته ترسیم شده است. بروجردی جان کلامش را با مدد جستن از نظر منگل بیات درباره روشنفکر ایرانی بیان میدارد و مینویسند: روح و کالبد آنچه که اندیشه ترقی خواه روشنفکران ایران در آغاز سده نوزدهمش خواندهاند، به راستی سنتی بوده است.(ص 136) نویسنده کتاب چنین نگاهی را به آخوندزاده، امیرکبیر و ملکمخان و حتی طالبوب تبریزی انتقال میدهد(ص 136 و 137) و چنان این دامنه نقد را گشاد میگیرد که به یکباره تمام روشنفکران و کوششگران آن عصر را یککاسه مینماید. با این حال جسارتی بس درخور توجه به کار میبندد و در جملهای کوتاه سخن از “روح” و “کالبد” و سنتی بودن افکار روشنفکر ایرانی میگوید، چنین خلاصه کردنهای هر چند مفید نیست و بدون شک بروجردی نیز از آن آگاه است ولی در کتاب از این تک جملههای چالشی زیاد به چشم میخورد.
به عنوان نمونهای دیگر، قوام را لیبرال میخواند(ص 167) و در بخشی دیگر از کتاب میگوید: به نظر من مهمترین سیاستمدار ایران در قرن بیستم محمدعلی فروغی است.(ص 165) شاید بتوان قوام را لیبرال خواند و حتی رضا شاه و کسانی دیگر، ولی برای فرو افتادن در این خواندنها قبل از هر چیز باید تعریفی از لیبرال به دست دهیم که دامنهاش بسی فراخ باشد تا هر کسی با تعریف خاص خود و یا نزدیکانش در آن جای گیرد، بدون شک میتوان از تلاشهای قوام برای حل مساله آذربایجان به نیکی یاد کرد و تمام آن تلاشها را ستود ولی از سویی کارنامه قوام همچون املایی نوشته شده دارای غلطهایی است، از جمله روشن نشدن مساله فساد مالی که در زمان وی و با راهاندازی حزب دمکرات به رهبری خودش رخ داد.*
از سویی دیگر بروز برخی رفتارها از سوی قوام همچون نگذاشتن صندلی در اتاق کارش و یا با تندی با دیگران روبرو شدن و حتی بیانیهای که سخن از “کشتیبان را سیاستی دیگر آمد” گواه آن است که قوام لیبرال نبود. از همه مهمتر تمام تلاشهای قوام برای محدود کردن قدرت شخص پهلوی دوم و به سرانجام رساندن بحران آذربایجان آنچنان مورد توجه است که نیازی نیست وی را در قسمت لیبرالها قرار دهیم و یا در جایی دیگر.
مساله همدل شدن با سیاستمداران دوران گذشته و حال همیشه مطرح بوده است، با این حال نمیتوان کمر به تقلیل مفاهیم بست و هر که را خوش میداریم زیر سایه این مفاهیم منزل دهیم. بدون شک چنین عملی دلخواه نویسنده هم نیست، اگر میبود وی در بخشی از مقالهای که به نقد بومیگرایی در ایران میپردازد نمینوشت: نهضت پرشور اسلامی کردن دانش تا کنون هیچ بدیل نظری استواری برای علم اجتماع غربی فراهم نساخته است و جزء مشتی نقد پیش پا افتاده دستاوردی در پی نداشته است.(ص 74)
برگردیم به جملهای که درباره روشنفکران ایرانی و به نقل از منگل بیات آورده بود. جدای از آنکه ریشههای فکری هر کدام را نشان دهد و حتی زحمت ترسیم تفاوتهای فکری و عملی امیرکبیر، طالبوف و یا آخوندزاده را قدری موشکافی نماید با نقل جمله بیات موضع خود را روشن میکند، موضعی که حکایت تصویر جلد کتاب نیز است. تصویری که مردی با ریشهای انبوه، کلاهی بلند بر سر و دستاری به کمر را نشان میدهد که سوار بر اسبی است که تمام بدن اسب با حروف و کلمههای انگلیسی پوشیده شده؛ اینکه چنان نمایی انتقال دهنده بخشی از تفکر روشنفکر ایرانی در سده نوزدهم است و یا خیر، بیش از آنکه تلاشی باشد برای بازگو کردن دغدغه و یا طرح پرسشی باشد، به گونهای ناشیانه تلاشی است برای نشان دادن تصویر روشنفکر ایرانی در نمایی کلی.
البته اگر بتوان تمام آن کوششهای عملی و فکری را در نمایی به تصویر کشید و از فراز و فرودهای منورالفکرهای ایرانی سخن گفت و همه را در یک دسته جای داد. بدون شک چنین کاری هر چند با فکرهای پیچ در پیچ هم به سرانجام رسد، در نهایت نمایی با اشکالات بسیار به دست میدهد و هیچ پاسخ درخور توجهی را عرضه نمیکند.
نقد بروجردی به بومیسازی جالب توجه است، به غیر از آنکه وی در جدال میان طرفداران بومیسازی و منتقدان آن جایگاه خودش را روشن میسازد قلم را به گونهای روی صفحات کاغذ قرار میدهد که جایی برای نقد مجدد و گفتگو فراهم آید، مسالهای که همچنان طرفداران و منتقدان و گاه دشمنان خودش را دارد.
به نظرم وی حرف و کلام اصلی خود را نه در متن مقاله که در پاروقی کتاب بیان میکند، نگاهی که بیش از هر چیزی دغدغه محدود شدن دیگر پژوهشها را از منظر اجتماعی و تحولات جامعه مدنظر داشته است.
مینویسد: بودجههای هنگفتی که دولتهای کشورهای اسلامی و جهان سوم درین راه خرج میکنند شایستهی توجه بسیاری است. این واقعیت که دولت سرمایهی پژوهشهای این چنینی را میپردازد سبب میشود که برنامهی بومیگرایی همچون ابزاری برای فشار بر اندیشهوران به کار رود تا پژوهشهای خود را در راستای خواست دولتمردان و برای کارسازی مهندسی اجتماعی به دست ایشان سامان دهند.(ص 73)
• خاطرات سیاسی احمد آرامش، به کوشش غلامحسین میرزا صالح، 1377
انتهای پیام