خرید تور تابستان ایران بوم گردی

شاهی که «نیویورک» را دوست داشت اما «نیویورک‌تایمز» را نه!

“شاه شهرهای پیشرفتۀ غربی مانند واشنگتن و نیویورک در ایالات متحده را دوست داشت، اما به واشنگتن‌پُست و نیویورک‌تایمز، علاقه‌مند نبود (از مطبوعات و رسانه -به عنوان رکن چهارم دموکراسی/مردم‌سالاری، پس از قانون اساسی، نظام پارلمانی و احزاب سیاسی یاد می‌شود). این شیوۀ مواجه با غرب و نوسازی، همچنان عبرت‌انگیز و درس‌آموز است، اما هنوز مایۀ عبرتِ حکومت‌ها نشده است.”

رضا دانشمندی در خبرآنلاین نوشت: انگلیسی‌ها رضا شاه را دچار «جهالتِ متعالی» می‌دانستند، پسرش، محمّدرضا هم وارث این تناقض بود و شاید همین میراث، پهلوی را واژگون کرد.

مصداق بارز این تناقض، توسعۀ دل‌بخواهانه و معوجِ (و نه هم‌جانبه و فراگیر) شاه بود. بدین معنا که محمدرضا پهلوی به توصیه و تأکید آمریکایی‌ها و با ملاحظۀ تحولات سیاسی-اجتماعی جهان، به‌ویژه در خاورمیانه، دست به «اصلاحاتِ پیشگیرانه»ای زد، تا مانعِ وقوع کودتا و انقلاب در ایران شود.

البته شاه نسبت به پیامدهای تغییر ساختار اجتماعی ایران آگاه نبود و نمی‌دانست این اصلاحات، در کنار کهولت، ناکارآمدی، بی‌تحرّکی و جمودِ نظامِ سیاسی، ویران‌گر است. شاهنشاه آریامهر! غیرواقع‌بینانه و موقع‌نشناسانه اصرار داشت مُجری استبداد قجری در قرن بیستم باشد و این ناهمزمانیِ تاریخیِ نظامِ سلطانی با گفتمانِ دموکراتیک، کار دستش داد.

توهّم او این بود که نظامِ مونارشی/پادشاهیِ ایرانی (حاکمِ نیکوکاری که به خیرعمومی می‌اندیشد) بهتر از دموکراسیِ چشم‌آبی‌هاست، و سقوط دموکراسی هم نزدیک است. اما آن‌چه فروپاشید، نظام سلطانیِ تک‌گوی او بود که به «تیرانی» (حکومت جبّاری) بدل شده بود. شاه «مقلّدی بود با توّهم اجتهاد» که نمی‌دانست «تاریخ را با گزینش نمی‌سازند».

اصلاحاتِ اقتدارگرایانه، آمرانه و ناقص او، به‌ویژه «انقلاب سفید» (انقلابِ مهار/کنترل‌شده)، نظم اجتماعیِ ایران را بیش از پیش برهم زد. ارادۀ همایونی شاهنشاه بر این قرار گرفت که «رژیم ارباب و رعیتی» را لغو کند، اما فراموش کرد پدرش هنگام خروج از کشور (شهریور ۱۳۲۰) بزرگ زمین‌دار/خوار ایران بود.

همچنین، به رغم تأکید بر «الغای رژیم ارباب و رعیتی»، شاه توجّه نداشت که ارباب‌بودن در «مالکیت» خلاصه نمی‌شود و یک فرهنگ است. در نتیجه محمّدرضا پهلوی نتوانست از خود فراتر رود و خلق‌وخوی اربابی را در خود مهار سازد، و به قول مولانا: ای شهان کشتم ما خصم برون / ماند خصمی زو بتر در اندرون.

از سوی دیگر، اصلاحات ارضیِ قلدرمابانۀ شاه:

– با شرع هم‎خوانی نداشت؛ چراکه عُلما و مراجع تقلید آن را خلاف شرع می‌دانستند،
– ناسازگار با عقل جدید و اصول لیبرالیسم اقتصادی بود؛ چراکه شاه درک ژرفی از فلسفۀ غربِ متجدّد نداشت و نمی‌دانست «آزادی» در جایی که «مالکیت» محترم نباشد، صرفاً شوخیِ تلخی است،
– هر چند در رأس برنامه‌های حزب توده هم بود، اما چپ‌ها را خشنود نکرد.

به هر حال، اعلیحضرت «زمین» را به مردم واگذار کرد، اما فراتر نرفت و حاضر نشد مردم را در «قدرت» هم سهیم سازد. شاید اگر دستِ کم، اصل پنجم متمم قانون اساسی مشروطه را اجرا می‌کرد و روحانیان را در بخشی از فرآیند قانون‌گذاری و پاسخ‌گویی به نیاز اجتماعی وارد می‌کرد، رویدادها به‌گونۀ دیگری رقم می‌خورد.

کوتاه سخن این‌که، شاه شهرهای پیشرفتۀ غربی مانند واشنگتن و نیویورک در ایالات متحده را دوست داشت، اما به واشنگتن‌پُست و نیویورک‌تایمز، علاقه‌مند نبود (از مطبوعات و رسانه -به عنوان رکن چهارم دموکراسی/مردم‌سالاری، پس از قانون اساسی، نظام پارلمانی و احزاب سیاسی یاد می‌شود). این شیوۀ مواجه با غرب و نوسازی، همچنان عبرت‌انگیز و درس‌آموز است، اما هنوز مایۀ عبرتِ حکومت‌ها نشده است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا