خرید تور تابستان ایران بوم گردی

علی امینی؛ دلِ خوشی از سلطنت پهلوی نداشت اما از انقلاب هم می‌ترسید

علی امینی بعد از کناره‌گیری از نخست‌وزیری به حاشیه رفت و تا ماه‌های آخر حکومت پهلوی نقش موثری در تغییر و تحولات و حوادث کشور نداشت. از اواخر سال ۱۳۵۶ نامش دوباره شنیده می‌شد و برخی می‌گفتند دنبال نخست‌وزیری است و برای گذر از بحران، چهره مناسبی به نظر می‌رسد اما او ریاست دولت را نمی‌خواست و به ایفای نقش میانجی میان شاه و مخالفانش فکر می‌کرد.

به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «علی امینی بعد از کناره‌گیری از نخست‌وزیری عملا از سیاست کنار کشید. این کناره‌گیری نه به میل که به اکراه بود. شاه – مثل همه شاهان پیشین – از سیاستمدارانی که خودشان را به حد نوکران دربار پست نمی‌کردند خوشش نمی‌آمد و اجازه نقش‌آفرینی موثر را به آنان نمی‌داد. امینی هم که در دوره کوتاه نخست‌وزیری‌اش در موضوعاتی مثل حدود اختیارات شاه و حوزه نفوذ نهاد سلطنت با او گلاویز شده بود، در این دسته از سیاستمداران جای می‌گرفت. دولتش دوام نیافت و زیر بار مشکلات سقوط کرد. قبل از استعفا به شاه گفت تو با من همان کاری را کردی که در گذشته با قوام و مصدق کرده بودی و «اگر همان کار با من بشود، من باید آدم خیلی احمقی باشم. بنده این (نخست‌وزیری) را قبول کردم، از روی خدمت به مملکتم کردم و افتخار هم می‌کنم که هر چه از دستم برمی‌آمده کردم، اما بنده نباید اینجا بنشینم که بعد بنده را بردارند و بیندازند بیرون. خودم باید بروم.»

تا مدت‌ها پس از استعفا مراقبش بودند و ماموران ساواک – به دستور شاه – او و نزدیکانش را زیر نظر داشتند. پسرش ایرج امینی را یک بار در بازگشت از سفری به اروپا، در فرودگاه نگه داشتند و چمدان‌هایش را زیرورو کردند. نامه‌هایش را نیز از او گرفتند و دو روز بعد به او پس دادند. ایرج امینی می‌نویسد: «هنگامی که این داستان را برای پدرم تعریف کردم تعجب نکرد و گفت: مدت‌هاست حدس می‌زدم که نامه‌ها را قبل از اینکه خودمان بخوانیم، حضرات می‌خوانند.»

با گذشت زمان، خشم و ترس شاه کمتر و به قول خود علی امینی «بی‌مهری شاه به بی‌تفاوتی تبدیل شد.» گاهی در مراسم‌های رسمی و مناسبت‌های تقویمی برای سلام به شاه دعوت می‌شد و طبق عرف زمانه در این برنامه‌های تشریفاتی شرکت می‌کرد اما از اواخر سال ۱۳۵۶ که حکومت پهلوی به سراشیبی سقوط افتاد و بحران سیاسی کشور را فراگرفت، باز نام او و برخی سیاستمداران قدیمی – که اندک آبرو و اعتباری در جامعه داشتند – سر زبان‌ها افتاد. خودش می‌گفت ادعایی برای ریاست بر دولت ندارم و «خواهان سمت نخست‌وزیری نیستم و حتی به‌ وسیله مرحوم علم، وزیر سابق دربار شاهنشاهی، حضور شاهنشاه آریامهر عرض کردم که به هر طریق ممکن حاضرم ثابت کنم چنین داعیه‌ای ندارم ولی چون تصور می‌کنم افرادی در اطراف شاهنشاه آریامهر نیستند که واقعیت اوضاع را به عرض او برسانند، احساس مسئولیت می‌کنم و هر چه سعی می‌کنم به نحوی به شاهنشاه دسترسی پیدا کنم، موفق نمی‌شوم. شاهنشاه آریامهر می‌توانند از افرادی نظیر من و چند نفر افراد معمر دیگر درباره مسائل مملکتی نظرهای مشورتی بگیرند.

من در این چند روزه با برخی افراد جبهه ملی نظیر مهندس بازرگان، یدالله سحابی و کریم سنجابی ملاقات و مذاکراتی داشته‌ام که با آنها در مسیر خدمت به شاهنشاه و مملکت همکاری کنم ولی بعضی از آنها مثل بازرگان اصولا معتقد نیستند که با هیات حاکمه بتوان همکاری کرد. این افراد و بعضی از مردم خود مرا نیز به عنوان یک فرد ملی قبول ندارند ولی من واقعا می‌خواهم به نفع مملکت کار کنم و سعی نمایم اختلاف با روحانیون حل شود و بین مردم و مسئولان امور التیام داده شود.»

امینی می‌گفت: «والاحضرت‌ها با مداخلات و شرکت در امور انتفاعی وضع مخصوصی به وجود آورده‌اند. آیا بهتر نیست من به جای نشستن با افراد جبهه ملی بتوانم با والاحضرت‌ها بنشینم و به آنها بگویم راهی که شما در پیش گرفته‌اید به‌ ضرر اعلیحضرت و خودتان و مملکت است. اگر می‌خواهید مملکتی بماند و شماها نیز از برکات آن برخوردار باشید باید قدری رعایت بعضی اصول را بکنید.»

علی امینی بعد از کناره‌گیری از نخست‌وزیری به حاشیه رفت و تا ماه‌های آخر حکومت پهلوی نقش موثری در تغییر و تحولات و حوادث کشور نداشت. از اواخر سال ۱۳۵۶ نامش دوباره شنیده می‌شد و برخی می‌گفتند دنبال نخست‌وزیری است و برای گذر از بحران، چهره مناسبی به نظر می‌رسد اما او ریاست دولت را نمی‌خواست و به ایفای نقش میانجی میان شاه و مخالفانش فکر می‌کرد. او آن زمان انتخاب شریف‌امامی به نخست‌وزیری را بدترین تصمیم ممکن می‌دید. در جایی از یادداشت‌های شخصی‌اش نوشت: «اعتصابات روز به روز دامنه پیدا می‌کرد و حکومت شریف‌امامی که اساسا بدترین انتخاب شاه بود روی وحشت و عدم اطلاع از واقعیت اوضاع، وعده افزایش حقوق کارگران و آزادی محبوسین سیاسی و غیره را می‌داد و حال آنکه موقعیت او میان مردم که او را مظهر فساد می‌دانستند و پانزده سال از ریاست مجلس سنا و نزدیکی به شاه در تمام کثافت‌کاری‌ها شریک و سهیم بود؛ طوری که نمی‌توانست جلب اعتماد کند و آب رفته را به جوی بازآورد. همین سوءانتخاب حاکی از طرز فکر شاه بود که به عقیده مخالفان و اکثریت مردم حرف‌هایش راجع به آزادی و اصلاحات و سلطنت کردن نه حکومت کردن مورد قبول نمی‌توانست واقع شود.»

هر چند امینی رابطه نزدیک و صمیمانه‌ای با شریف‌امامی نداشت و جزو مخالفان مشهورش بود، شریف‌امامی – از ناچاری و درماندگی – از او کمک و مشورت خواست. امینی به درخواست کمک شریف‌امامی پاسخ مثبت داد. معتقد بود حکومت هر چه بیشتر خون بریزد، بیشتر بی‌اعتبار می‌شود و سقوط خودش را قطعی‌تر می‌کند. «اگر شما ریشه اصلی دردهای اقتصادی و اجتماعی را پیدا نکنید، درد چاره نمی‌شود. مثلا آمدید تاریخ را دوباره عوض کردید، بسیار خب، اصلا بی‌خود از اول عوض کرده بودید (منظورش کنار گذاشتن تقویم هجری خورشیدی و استفاده از تقویم شاهنشاهی است که آن زمان ضدیت حکومت پهلوی با دین و تقویم اسلامی تلقی می‌شد. حکومت پهلوی در ماه‌های آخر حیاتش و به امید مصالحه با نیروهای مذهبی جامعه، دوباره به تقویم هجری خورشیدی برگشت). مگر اینها شوخی است؟ شما خیال کرده‌اید که با این کارها تمام روحانیون و طبقات اجتماعی مردم راضی شده‌اند و مسائل حل شده است؟ آیا روحانیون و مردم فقط این را می‌خواستند که رفتن به مکه آزاد شود و تاریخ برگردد به جای اولش؟ اینها فقط قسمت‌های جزیی از درد بزرگ اجتماع است و شما کار را رها می‌کنید و دنبال این‌گونه کارهای ظاهری می‌روید.»

امینی می‌کوشید با وادارکردن حکومت به برخی اصلاحات اساسی، جلوی انقلاب را بگیرد. بی‌اعتنا یا بی‌اطلاع از آن درس بزرگ آلکسی دوتوکویل که اصلاحات در حکومت‌های فاسد و مستبد فقط مطالبات مخالفان را بیشتر و مسیر سقوط را کوتاه‌تر می‌کند، باور داشت شاه به شرط تن‌دادن به چند اصلاح بنیادین، جلوی انقلاب را می‌گیرد و از بحران سیاسی پیش آمده عبور می‌کند. معتقد بود می‌تواند میان حکومت رو به فروپاشی و انقلاب نزدیک به پیروزی، میانجی‌گری کند و به ناآرامی‌ها پایان دهد. اوایل پاییز ۱۳۵۷ در مصاحبه با روزنامه لوموند، در پاسخ به پرسش خبرنگار این روزنامه درباره یکی از تدابیر پیشنهادی‌اش بعد از ریاست احتمالی بر دولت گفت: «به عراق می‌روم تا آیت‌الله خمینی را ببینم. ایشان را خوب می‌شناسم و شاید ایشان هم برای من احترام قائل باشد. به ایشان خواهم گفت من از شما تقاضای حمایت (از دولتی که رییسش من هستم) نمی‌کنم، اما به این تهییجات پایان بدهید. اگر یک رژیم انقلابی در این مملکت مستقر شود، بر شما چه خواهد گذشت؟»

علی امینی تابستان و پاییز ۱۳۵۷ برای حفظ حکومت پهلوی، هر کاری از دستش برمی‌آمد کرد. دلِ خوشی از سلطنت پهلوی نداشت اما از انقلاب هم می‌ترسید و مصمم بود با اتکا به وزن و وجاهتش – که آن را ‌هم به اعتبار ناسازگاری با شاه کسب کرده بود – از تغییر بزرگ جلوگیری کند. امینی در آن مقطع سعی کرد میان شاه و مخالفانش میانجی‌گری کند و با واداشتن او به انجام برخی اصلاحات، جلوی فروپاشی حکومت را بگیرد. مرور یادداشت‌های شخصی او، در دهه پایانی مهر ۱۳۵۷ گوشه‌ای از کوشش‌هایش را نشان‌مان می‌دهد:

«گرفتاری‌های یومیه من ادامه دارد. مصاحبه‌ داخلی و خارجی، آمد و رفت دوستان و گاه مزاحمین که بدون وقت قبلی می‌آیند و خسته می‌کنند. شایعات شهر فراوان است و گاه من را به پاریس و گاه به بغداد و حتی به امریکا روانه می‌کنند. وضع خطرناکی در کشور به وجود آمده است و عاقبت آن معلوم نیست. وضع اقتصادی کشور رو به خرابی است و بحران شدیدی به چشم می‌خورد و نبودن گروه‌های متشکل و مردمانی که گذشت داشته باشند وضع را پیچیده‌تر کرده است. دوشنبه به مناسبت چهلمین روز شهدای جمعه سیاه شهریور از طرف آیات عظام عزای ملی و اعتصاب عمومی اعلام شده و در تهران تقریبا تمام دکاکین بسته بود. تظاهرات آرامی انجام شد و جز دو، سه برخورد کوچک نبود…

سه‌شنبه هم مثل روزهای دیگر گرفتار بودم. شب قبل آقای اردشیر زاهدی تلفن کرده بود که چون جمعه یا شنبه عازم آمریکاست، می‌خواهد من را ببیند. قرار چهارشنبه را گذاشتم. بعدا به منزل تلفن کرده بود که کار فوری دارد. بعد از تماس با ایشان گفت خدمت علیاحضرت فرح بوده و ایشان اظهار تمایل کرده‌اند که من شرفیاب شوم. قرار سه‌شنبه ۴ بعدازظهر را گذاشتیم…

ساعت سه‌وربع آقای حسین دانشور آمد که من را به کاخ نیاوران ببرد. اولین‌ بار بود که ساختمان جدید کاخ نیاوران را می‌دیدم. دستگاه حفاظتی شدید بود. چند دقیقه‌ای زود رفته بودم. ساعت چهار علیاحضرت تشریف آوردند و یک ساعت خیلی رک و پوست‌کنده باهم صحبت کردیم و متأثر شدم که مسائل را خود ایشان می‌دانند و خبط‌هایی که در گذشته شده است متوجه شده‌اند؛ ولی در پیدا کردن راه‌ حل همه عجز دارند. نظریات خودم را مفصل توضیح دادم و قطعا ایشان هم به استحضار اعلی‌حضرت خواهند رساند. تکرار کردم که داعیه نخست‌وزیری ندارم و وارد میدان شدنم برای این است که یک قطب وسطی به وجود آورده شود…

ساعت شش بعدازظهر آقای اردشیر زاهدی برای خداحافظی آمد و بیش از یک ساعت مشغول تبادل نظر بودیم. فکری کرده بودم و او هم همین نظر را داشت که در صورت امکان اعلی‌حضرت در نطق کوتاهی به مناسبت چهارم آبان اظهار کنند که در گذشته اشتباهاتی شده است و شاید خود من هم اشتباهاتی کرده باشم و می‌خواهم با توجه به این اشتباهات از این به بعد حکومت نکنم و دولت‌ها مسئول واقعی امور باشند. به نظر من اثرات روانی این بیانات در مردم زیاد خواهد بود.»

امینی، چنان‌که یادداشت‌هایش نشان می‌دهد تا آخرین روزهای حکومت پهلوی برای حفظ نظام تلاش کرد، اما خودش کم‌کم به این نتیجه رسید که کاری از او و آدم‌های مثل او ساخته نیست و هیچ تدبیر موثری برای مهار انقلاب و نجات نظام سلطنتی وجود ندارد. مثلا بیست‌وپنجم آبان نوشت «… وضع خوب نیست، تظاهرات در شهرها زیاد است و فعلا دولت نظامی وزرای کشوری را تعیین کرده و می‌خواهد روز شنبه به مجلس معرفی کند. نمی‌دانم آیا موفق به برقراری نظم و آرامش خواهد شد یا خیر… باید آرامش به وجود آید، ولی متاسفانه اعمال و افعال دستگاه کمک به این کار نمی‌کند.»


دنیای اقتصاد نوشت:

امینی

متولد ۱۲۸۵، فرزند میرزا محسن خان(معین‌الملک، امین‌الدوله) و نوه میرزا علی خان امین‌الدوله صدراعظم دانشمند مظفرالدین شاه. مادرش خانم اشرف فخرالدوله دختر مظفرالدین شاه و از بطن دختر فیروز میرزا فرمانفرما و نوه عباس میرزا نایب‌السلطنه بود. تحصیلات مقدماتی و متوسطه را در تهران پایان برد. برای ادامه تحصیل ابتدا به نجف سپس به فرانسه رفت. علم حقوق و ثروت خواند و در اقتصاد دکترا گرفت. پس از ورود به ایران چندی با سمت قضاوت در دادگستری اشتغال داشت، سپس به وزارت دارایی انتقال یافت. در ۱۳۱۵ علی اکبر داور وزیر دارایی وقت او را به ریاست کل گمرک منصوب نمود.آنچه خواندید درباره دکتر علی امینی از رجال نامدار ایران در دهه ۱۳۲۰ به بعد است.

امینی چندی در آن سمت بود تا مدیرکل وزارت دارایی شد. در ۱۳۲۰ به معاونت وزارت دارایی منصوب گردید. در ۱۳۲۱ که قوام‌السلطنه به نخست‌وزیری رسید، او را به معاونت خویش برگزید و در همان سال به جای الهیار صالح به ریاست هیات اقتصادی ایران در آمریکا منصوب شد. در ۱۳۲۴ که قوام‌السلطنه مجددا به ریاست وزرایی منصوب گردید، برای سر و سامان دادن به وضع اقتصادی کشور مبادرت به تشکیل شورای عالی اقتصاد نمود و دکتر امینی دبیرکل شورای عالی اقتصاد شد. در ۱۳۲۵ به ریاست هیات مدیره بانک صنعتی و معدنی ایران که از اهم مشاغل اقتصادی آن روز بود گمارده شد.

در انتخابات دوره پانزدهم که حزب دموکرات قوام‌السلطنه کارگردان و عامل اصلی بود، کاندیدای نمایندگی مجلس شد و پس از شمارش آرا وکیل اول تهران گردید. در ۱۳۲۹ در دوران نخست‌وزیری منصورالملک وزیر اقتصاد ملی شد. در ۱۳۳۰ در کابینه دکتر محمد مصدق مدتی کوتاه همان سمت را داشت. پس از کودتای ۱۳۳۲ و تشکیل کابینه سپهبد زاهدی وزارت دارایی را عهده‌دار شد و مذاکرات مربوط به نفت و انعقاد قراردادهای نفتی به وسیله او انجام و اتمام پذیرفت. در مدت نخست‌وزیری زاهدی وزارت دارایی با او بود. در کابینه حسین علاء که بلافاصله پس از عزل زاهدی تشکیل شد، وزارت دارایی را تصدی می‌کرد. بعد عهده‌دار وزارت دادگستری گردید و تا سال ۱۳۳۵ که به سفارت کبرای ایران در آمریکا منصوب شد در آن سمت مستقر بود.

قریب دو سالی که در آمریکا سمت سفارت داشت، موجباتی برای تحکیم موقعیت سیاسی خود فراهم نمود. با حزب دموکرات آمریکا مناسبات حسنه‌ای پیدا کرد و گویا مفاسد حکومت دیکتاتوری ایران را که توسط شاه پایه‌گذاری شده بود به اطلاع مقامات آمریکا رسانده بود و داوطلب شده بود پس از رسیدن به مقام نخست‌وزیری، دموکراسی واقعی را در ایران جایگزین حکومت استبدادی نماید و شاه را به مقامی تشریفاتی و بدون مسوولیت تبدیل کند. به محض پیروزی حزب دموکرات در آمریکا و انتخاب کندی به ریاست‌جمهوری، ‌ظاهرا شاه تحت فشار آمریکا قرار گرفت تا فرمان نخست‌وزیری دکترعلی امینی را صادر کند.

امینی در اردیبهشت‌ماه ۱۳۴۰ نخست‌وزیر شد. فرمان انحلال مجلسین را از شاه گرفت و شاه را از مداخله در امور سیاسی کشور منع کرد. برنامه‌ای به منظور مبارزه با فساد و دزدی و رشوه‌خواری پیاده نمود. عده‌ای از رجال و مقامات موثر مملکت را تحت تعقیب قرار داد. ابوالحسن ابتهاج، فتح‌الله فرود، سپهبد علوی‌مقدم، سرلشکر ضرغام، سپهبد کیا، سرتیپ نویسی و مهندس محسن فروغی و تنی چند از رجال و مقامات از جمله کسانی بودند که توقیف شدند و به زندان افتادند.سپهبد تیمور بختیار رییس سازمان امنیت که با قدرت مافوق دولت به جان و مال مردم رحم نمی‌کرد، از کار برکنار شد. سپهبد حسین آزموده دادستان و رییس دادرسی ارتش که از عوامل اصلی محکومیت بسیاری از مردم بود برکنار و تحت تعقیب قرار گرفت. عده زیادی از مقامات از ترس عقوبت اعمال گذشته خود فرار کردند. امینی در یکی از سخنرانی‌های رادیویی خود ایران را از لحاظ اقتصادی ورشکسته اعلام کرد. همین نطق رسمی او موجب شد خارجیان سرمایه‌هایشان را از ایران خارج کنند و بحران اقتصادی کشور ابعاد وسیعی پیدا کرد. شاه که در حکومت او مسلوب‌الاختیار شده بود دست به تحریکات زد. خزانه خالی، فشار قدرت‌های داخلی، اختلاف و ضعف اعضای کابینه موجب شد که دولت امینی نتواند کاری انجام دهد. امینی پس از چهارده ماه تلاش بالاخره در مقابل مشکلات تاب و توان خود را از دست داد و از کار کناره گرفت و اسدالله علم به جای او بر اریکه صدارت نشست.شاه که در دوران نخست‌وزیری او لطمه‌ها دیده بود، در مقام انتقام برآمد. در هر نطق و سخنرانی لبه تیز حملات خود را متوجه او ساخت و تا سال‌ها گرفتاری اقتصادی کشور را مولود اشتباهات او می‌شمرد دستور داد او را به دربار راه ندهند و در هیچ مراسمی دعوت نکنند. در دادگستری پرونده‌ای برایش تشکیل دادند. روزی که قصد مسافرت به اروپا را داشت، او را از روی پلکان هواپیما به زیر آوردند و تحت‌الحفظ به دادگستری بردند و به او اهانت کردند. سال‌ها خانه‌اش تحت کنترل مقامات و مامورین امنیتی بود و با کسی حق ملاقات نداشت. هر کس با او دیداری می‌کرد گرفتار می‌شد. این وضع سال‌ها ادامه داشت تا شاه به قدرت مطلق رسید، درآمدهای نفتی سرسام‌آور شد و پنداشت که هیچ قدرتی چه در داخل و چه در خارج نمی‌تواند گزندی به او برساند. تدریجا فشار از روی امینی برداشته شد و به او اجازه دادند گاهی شرفیاب شود و به عنوان نخست‌وزیر اسبق در اعیاد حضور یابد و تبریک عرض کند.

امینی در ۵۷-۱۳۵۶ شاه را به عواقب اعمال هیات حاکمه توجه داد و به او هشدار داد که اعمال هیات حاکمه ممکن است مسائل و مشکلاتی ایجاد کند. شاه اظهارات امینی را به سخره گرفت. در اواخر حکومت جمشید آموزگار، امینی طرحی برای شاه فرستاد و به وی توصیه کرد برای رفع بحران، سازمان امنیت، حزب رستاخیز، و مجلسین را منحل کند و بعضی از اعضای هیات حاکمه را به جرم اشاعه فساد محاکمه نماید. شاه امینی را به اخلال در امر سلطنت متهم نمود و به وی صریحا گفته بود «چه کسی از قاجاریه را در نظر داری به سلطنت بنشانی؟».

در پاییز ۱۳۵۷ که بحران سیاسی به اوج خود نزدیک می‌شد، امینی رسما مورد شور قرار گرفت و حتی به وی تکلیف نخست‌وزیری شد، اما نپذیرفت. می‌گویند به شاه گفته بود یک عمر به مردم دهن‌کجی کردید و حالا پاداش دریافت می‌کنید. امینی قبل از پیروزی انقلاب به اروپا رفت. در ۱۳۷۱ در اروپا درگذشت. تنها یک فرزند به نام ایرج از او باقی ماند که هم‌اکنون در پاریس زندگی می‌کند. ایرج چندی در وزارت خارجه اشتغال به کار داشت و مدتی هم سفیر ایران در تونس شد.

خزانه‌دار بزرگ

محسن امینی: وزیر، خزانه‌دار، بزرگ مالک، ادیب، دانشمند، خوشنویس. معروف به امین‌الدوله دوم، متولد ۱۲۹۱ قمری در تهران، فرزند میرزا علی خان امین‌الدوله صدراعظم قاجار. امین‌الدوله اول که از رجال بزرگ علم و ادب و سیاست بود و در تاریخ ایران به نیکنامی از او یاد می‌شود، در تربیت فرزند خود سعی زیادی به کار برد. گرچه او را به دارالفنون ناصری فرستاد، موجبات تحصیل او را در خانه نیز فراهم آورد و اساتید متعددی را برای تعلیم و تربیت وی به خدمت گرفت. شخصا در کار تحصیل او مراقبت می‌کرد. برای اینکه فرزندش تنها نباشد دو تن از خواهرزاده‌های خود را به نام حسن و احمد، فرزندان معتمدالسلطنه که بعدها به وثوق‌الدوله و قوام‌السلطنه ملقب شدند، در محضر درس فرزند خود حاضر نمود. این سه تن به اتفاق به تحصیل اشتغال ورزیدند. علومی که به آنها آموخته شد، ادبیات فارسی و عربی، فلسفه و حکمت، ریاضیات و اسلوب نگارش بود. هر سه در حسن خط نیز از اساتید بهره بردند. میرزا محسن‌خان زیر سایه چنین پدری دانشمند تربیت یافت. چندین سفر به اروپا رفت. فرانسه را در حد یک ادیب فرا گرفت و به زبان‌های عربی و انگلیسی و آلمانی هم تکلم می‌کرد.

در حیات پدرش مشاغل مهمی به او ارجاع شد. مدتی وزیر پست بود، زمانی به وزارت گمرکات منصوب گردید، چندی هم خزانه‌دار کل ایران بود، ولی بعد از مشروطیت کاری به او ارجا نشد یا خود قبول نکرد. به عنوان مالک ثروتمند معروف بود. دو بار ازدواج کرد. ازدواج نخستین او با دختر شیخ محسن‌خان مشیرالدوله بود. چون صاحب فرزند نشدند، متارکه کردند. بار دوم با خانم اشرف فخر‌الدوله دختر مظفرالدین شاه پیوند زناشویی بست و صاحب اولادهای متعدد شد که به جز یکی همه پسر بودند. دختر خود را به دکتر مشرف‌الدوله نفیسی داد. بعضی از فرزندانش پیشرفت کردند که از همه مشهورتر دکتر علی امینی است. ابوالقاسم امینی و سرتیپ محمود امینی هم مشاغل مهمی احراز کردند. بقیه فرزندانش بیشتر در کار تجارت و ملکداری بودند. بعضی روایات تاریخی او را متهم می‌کند در روز به توپ بستن مجلس که عده‌ای از نمایندگان از ترس جان خود به منزل وی واقع در فخرآباد پناه برده بودند، مراتب را به محمدعلی شاه برادرزن خود خبر داده و موجبات قتل عده زیادی را فراهم آورده است، اما تا اسناد تاریخی موثقی در دست نباشد طبعا قضاوت در باب صحت و سقم این واقعه میسر نیست.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا