خرید تور تابستان ایران بوم گردی

گفتگویی با «مسعود پزشکیان»

کورش شرفشاهی در مقدمه ی گفتگوی نوروزی ماهنامه ی دنیای سلامت با مسعود پزشکیان نوشت: زندگی برای همه افراد یک جور نیست. برخی ها تسلیم زندگی می شوند و برخی دیگر زندگی را می سازند. برخی ها تابع هستند و برخی دیگر اداره می کنند. برخی قدرت انتخاب دارند و برخی دیگر هیچ قدرتی ندارند و همه این موارد باعث می شود تا برخی ها چهره ای ماندگار شوند و برخی دیگر در کوره راه زندگی گم شوند و مرگ و زندگی شان در بی خبری سپری شود. اما یکی از کسانی که زندگی را مدیریت کرده، هرگز تسلیم شرایط نشده و دائم در تحول بوده، دکتر مسعود پزشکیان است.

وی علاوه بر اینکه جراحی توانمند است، ریاست دانشگاه، وزیر بهداشت و درمان و نمایندگی مجلس شورای سالامی را در کارنامه خود دارد. در این رابطه با دکتر پزشکیان گفت و گویی صمیمانه داشتیم.از وی در خصوص زندگی اش و تمام فراز و نشیب هایی که پشت سر گذاشته سوال کردیم و این جراح قلب بدون کوچکترین ملاحظه ای پاسخ داد. قبل از مصاحبه از پزشکیان سوال کردیم که میخواهیم بدون ملاحظه سوال کنیم و ایشان هم پاسخ داد که در زندگی من ملاحظه به معنایی که منظور شماست، وجود ندارد و به همین دلیل است که تاکنون اسیر هیچ حاشیه ای نشده ام. آنچه در ادامه آمده، نتیجه گفت و گوی ما با دکتر مسعود پزشکیان است.

تاریخچه ای از زندگی خودتان بگویید؟

تاریخچه زندگی من خیلی طولانی است، ولی اگر خلاصه بگویم در مهاباد در سال 1333 به دنیا آمدم. پدرم کارمند بود و از ارومیه به آنجا مامور شده بود و در شیر و خورشید مهاباد در بهداری و قسمت داروخانه کار می کرد. دوره تحصیلات ابتدایی و سیکل را در مهاباد گذراندم و برای گرفتن دیپلم به ارومیه آمدیم و در رشته کشاورزی هنرستان به مدت 3 سال درس خواندم. تا دیپلم کشاورزی را گرفتم و بدون وقفه در سال 1352 به خدمت سربازی اعزام شدم. مدت 6 ماه در کرج بودم و چون در رشته هایی که درس می دادند نفر اول شدم مرابه عنوان سپاه ترویج و آبادانی به سیستان و بلوچستان فرستادند.

یک سال و نیم در سیستان و بلوچستان بودم. به زابل و چندین روستا رفتم. آنجا روستاهای مختلفی مثل زهک و کوه خواجه بود اما در نهایت از روستیا کلوخی سر درآوردم. همانجا درس هم خواندم و مطالعه کردم تا آنکه دیپلم جدید گرفتم. بعد از اینکه از خدمت سربازی برگشتم، در آزمون کنکور شرکت کردم و در دانشگاه علوم پزشکی تبریز قبول شدم. دوره پزشکی عمومی و تخصص جراحی عمومی را در تبریز گرفتم و 6 ماه هم برای فوق تخصص آنجا بودم و در ادامه نیز به مدت دو سال و نیم به بیمارستان قلب شهید رجایی که مرکز فوق تخصص جراحی قلب است، حضور داشتم.

چرا از رشته کشاورزی خارج شدید؟

هنگامی که سرباز بودم، چون مدرک دیپلم داشتم، من را به عنوان سپاه ترویج و آبادانی آموزش دادند تا به روستاها برویم و مشکلات کشاورزی آنها که سنتی بود را حل کنیم. وقتی به این مناطق محروم رفتم، با مردم و مشکلات آنها آشنا شدم. سختی های زندگی آنان را متوجه شدم و این مشکلات مرا بیدار کرد. از یک طرف دوری از خانواده و از طرف دیگر گرفتاری های مردم، سختی های زندگی، نارسایی ها و کمبودهایی که وجودداشت، محرک من بود و مثل اینکه کسی را از خواب بیدار کنند، مرا بیدار کرد.

به نظر می رسد که از همان زمان درسخوان بودید که در آن شرایط دیپلم کشاورزی گرفتید و پس از آن در طول دوران سربازی دیپلم تجربی گرفتید و تغییر مسیر دادید؟

اصلا این طور نیست. من زیاد آدم درس خوان و بچه زرنگی نبودم، ولی شرایط زندگی و محرومیت روستاییان مرا کاملا از این رو به آن رو کرد. در نتیجه اوضاع و احوالی که آنجا بود و جوی که وجودداشت، باعث شد تا برای مبارزه با ستم و ستمکاری به فکر به دست آوردن توانایی بشوم که بتوانم به مشکلات مردم رسیدگی کنم. چیزی که به ذهن من رسید، پزشکی بود. دیدم که یک پزشک وابسته به دولت نمی شود و هر جا برود، با مهارت و علمی که دارد، میتواند به مردم خدمت کند. بنابراین تنهاجایی که به نظر من می رسید، ادامه تحصیل در رشته پزشکی بود.

به عینه دیده بودم که کارمندان دولت باید تسلیم باشند و اگر قرار بود در جاهای دیگری کارمند بشوم، چنانچه زیاد حرف می زدم یا اعتراض می کردم، ممکن بود مرا اخراج کنند تا نپذیرند و به خاطر اینکه شغل خودم را حفظ کنم، مجبور بودم که سر خم کنم. ولی اگر پزشک می شدم، تصور می کردم که اگر در بیمارستان های دولتی امکان کار نباشد، بیرون از سیستم دولتی می روم و طبابت می کنم. در روستا هم که باشم یا از مملکت هم بیرونم کنند، کاری از دست من بر می آید که خدمتی بکنم و در ضمن امورات خودم را هم بگذرانم. به همین خاطر تصمیم گرفته بودم پزشک بشوم.

چرا به سراغ رشته قلب رفتید؟

براساس همان دلیلی که به رشته پزشکی آمدم، جراحی قلب را نیز به خاطر همان انتخاب کردم. به خاطر دارم در آن زمان که در تبریز درس می خواندم، شهر به آن بزرگی تنها یک جراح قلب داشت و برای درمان بیماران نوبت های طولانی می داد. عمل های جراحی سخت بود و پزشک هم به آسانی راه نمی داد. نیاز مردم هم خیلی زیاد بود. بنابراین تصمیم گرفتم به سراغ رشته ای بروم که بتوانم در شهر خودم به مشکلات مردم رسیدگی کرده باشم. درنتیجه رشته تخصصی قلب را انتخاب کردم و جراح قلب شدم.

چگونه تشکیل خانواده دادید؟

همسرم در همان زمان دانشجو بود و در انجمن اسلامی دانشگاه با یکدیگر فعالیت می کردیم. در نتیجه با روحیه و اخلاق یکدیگر آشنا شدیم و بعد در دوره تعطیلی دانشگاه ها ازدواج کردیم. بعد از آنکه جنگ شروع شد مسوول تیم های اضطراری شدم و اکیپ های اضطراری پزشکی را به جبهه می بردم و بسیار فعال بودم. در تمام عملیات هایی که لشکر عاشورا انجام می داد، یا من یا تیم ما همیشه آنجا بود. یعنی ما فقط در مواقع جنگ و عملیات به جبهه می رفتیم و در زمان غیرجنگ، باید درس خود را می خواندیم. زمانی که نیاز بود حتما تیم پزشکی حضور داشته باشد، تیم ما همیشه در جبهه بود و نیازهای درمانی را پوشش می دادیم.

رشته های پزشکی با دیگر رشته ها تفاوت هایی دارد. آیا به زور بری جبهه می رفتید و دانشگاه اجبار می کرد یا برای نمره و دیگر مزایا می رفتید؟

هیچوقت این گونه نبود. اگر برای عملیات 10 پزشک یا دستیار می خواستند، بیش از 40 نفر از دانشجویان ما آماده بودند و به جبهه می رفتند. البته بسیاری از دانشجویان پزشکی هم برای دفاع می رفتند و کاری به خدمات درمانی نداشتند.

گویا همسر شما فوت کردند. چه سالی و به چه دلیلی این فاجعه در زندگی شما رخ داد؟

ماجرا مربوط به حادثه رانندگی است. ما در ماشین بودیم که تصادف کردیم. همسرم با دختر و پسر کوچکم در ماشین بودند که ماشین چپ کرد و در کناره جاده سنگی بود که سر همسرم به آن سنگ خورد و همانجا فوت کرد.

الان چند فرزند دارید؟

در حال حاضر 3 فرزند دارم که دو پسر و یک دختر هستند.

می گویند بعد از آن ماجرا تاکنون ازدواج نکردید و به همسرتان وفادار ماندید و به همین خاطر محبوبیت زیادی به ویژه در بین خانم ها در تبریز دارید. نگاه شما چیست؟

نمی دانم به خاطر چه محبوبیت دارم و نمی دانم اینطور هست یا این طور نیست. اما نگاه من به همسرم بیشتر اثر داشته تا به خاطر نگاه مردم باشد. بالاخره طوری بود که نمی شد بار دیگر ازدواج کرد. با داشتن 3 بچه واقعا نمی شد شخص دیگری را به زندگی آورد. می گویند «در یک دل دو دوست نمی گنجد» بالاخره وقتی آدم با بچه هاست و آنها هم کوچک بودند و با هم زندگی می کردیم تصور اینکه شخصی وارد زندگی من بشود و اختلافی به وجود بیاید یا تفاوت سلیقه ای باشد و بعد خدای نکرده در خانه برای فرزندان من مشکلی پیش بیاید، تصورش برای من غیرممکن بود. به اضافه اینکه نمی توانستم تصور کنم شخص دیگری بتواند جای همسرم را برای من پر کند و تصوری سخت بود. شرایط اینطور نبود که بتوان به همین سادگی فقط بخاطر یک سری غریزه های جنسی تصمیمی عجولانه گرفت. بنابراین من ماندم و بچه هایم بدون اختلاف و دردسر بزرگ شدند و الان هم دارند زندگی خودشان را می کنند.

الان بچه هایتان چه وضعیتی دارند؟

یکی از آنها phd فیزیک را از دانشگاه صنعتی شریف گرفته است. یکی الان phd الکترونیک کنترل برق از دانشگاه تبریز می گیرد و دخترم نیز فوق لیسانس شیمی دارد.

قلب مردم عادی با نورچشمی ها فرق نمی کند

چرا هیچکدام پزشک نشدند؟

به خاطر اینکه زندگی من و همسرم سخت بود. یک شب همسرم کشیک بیمارستان بود و یک شب من کشیک بودم و فرزندان ما همیشه این سختی را می دیدند و حس می کردند که ما چقدر سختی می کشیم. به اضافه اینکه آن زمان تصور من هم بر این بود که پزشکی رشته خدماتی است و چیزی که می تواند به تولید و ارتقای توانمندی شغلی مملکت کمک کند، رشته های پایه است. اعتقاد من روی رشته های فیزیک، شیمی، الکترونیک، مکانیک و مانند اینها بود. اینها رشته های پایه هستند که می توانند مملکت را درست کنند. شاید هم بچه های من فریب حرف های مرا خوردند و سراغ این رشته ها رفتند و از پزشکی فاصله گرفتند.

اولین گام برای گرفتن پست از کجا شروع شد؟

از وقتی که رییس دانشگاه تبریز شدم. وقتی رییس دانشگاه شدم، بیشترین کارها را زا روستاها و مناطق محروم شروع کردم. در آن زمان 600 خانه بهداشت را در مدت 6 ماه بدون اینکه اعتبار داشته باشیم، ساختم. این در حالی بود که مسوولان با اعتباری که داشتند در مدت 2 سال 10 خانه بهداشت می ساختند.

در آن شرایط وقتی من گفتم که می خواهم 600 خانه بهداشت بسازم، آقایان تعجب کردند. البته آن زمان شعار ساخت 500 خانه بهداشت به اسم 500 شهید را دادم و خیلی از مدیران، کارشناسان، حسابداران و مدیر کل بودجه به من می خندیدند و می گفتند چون ایشان مدیریت نکرده است، حرف های گنده می زند. از اول هم کسی حاضر نبود با من همکاری کند و همه با بدبینی نگاه می کردند. ولی در عرض 6 ماه بدون اینکه اعتبار مصوبی داشته باشیم، در 600 روستا به اسم 600 شهید خانه بهداشت را ساختیم.

با ساخت خانه های بهداشت بدون اعتبار مدیریت خود را ثابت کردید؟

آن 600 خانه بهداشت را سال اول ساختیم. بعد از آن 50 مرکز بهداشتی درمانی بدون اعتبار ساختیم. در صورتی که ساخت این مراکز با داشتن اعتبار 7 سال زمان برد تا 2 مرکز بهداشتی بسازند. این در حالی بود که 50 مرکز بهداشتی درمانی در نقاط مختلف آذربایجان شرقی ساختیم، بدون اینکه اعبتاری را برای ساخت گرفته باشیم و همه اینها با مشارکت مردمی، فعالیت خود نیروها و هماهنگی هایی که از بخش های مختلف گرفتیم، انجام شد. اینها روش هایی بود که در رابطه با ساختار ارائه خدمت بر مردم داشتیم.

به هر حال ما معتقد بودیم همه آنهایی که آشنا ندارند، صدای آنها را کسی نمی شنود، پیر هستند، فقیر یا یتیم هستند، در جاهای دورافتاده زندگی می کنند،گرفتار هستند، سواد ندارند و یا به هر دلیل دیگری محروم هستند، حاکمیت ما که مدعی حمایت از مستضعفان است، باید آنها را ببیند و برای آنها برنامه داشته باشد.

حاکمیت باید برای سلامت و گرفتاری های آنها برنامه داشته باشد. درنتیجه پایگاه هایی درست کردیم و طرح پزشک خانواده را از آنجا کلید زدیم.

چطور شد که به وزارت بهداشت در دولت آقای خاتمی رسیدید؟

جرقه وزارت بهداشت برای من از همین اقدامات درمانی شروع شد. ابتدا آقای دکتر فرهادی در دولت آقای خاتمی من را معاون سلامت معرفی کرد و من اولین معاون سلامت ساختار بودم. چون قبلا معاون بهداشت و درمان از یکدیگر جدا بود اما اینها را که ادغام کردند، من را به عنوان معاون بهداشت و درمان در وزارت بهداشت انتخاب کردند. بعد ز 6 ماه که دوره وزارت آقای فرهادی تمام شد، آقای خاتمی مرا به عنوان وزیر بهداشت به مجلس شورای اسلامی معرفی کردند. آن زمان چالش های زیادی در بخش درمانی داشتیم. اما نهایتا از مجلس رای اعتماد گرفتم و 4 سال وزیر بهداشت و درمان بودم که آن هم برنامه های مفصلی دارد.

بین وزرات که کار اجرایی است و نمایندگی مجلس که نظارت است، فاصله زیادی داریم. چطور بعد از وزارت بهداشت تصمیم گرفتید به مجلس شورای اسلامی بیایید؟

من نمی خواستم از وزارت بهداشت بیرون بیایم. به همین دلیل بعد از دوران وزارتم در دولت آقای خاتمی، برنامه هایی که نوشته شده بود را به وزیر بعدی در دولت احمدی نژاد دادم. بعد از اینکه وزیر دولت نهم سر کار آمد، من سفارش دادم که در وزارت بهداشت بمانم و بحث پزشک خانواده را پیگیری کنم. من حتی نمی خواستم معاون وزیر باشم یا مقامی داشته باشم و حاضر بودم به عنوان کارشناس در وزارت بهداشت کار کنم.

چرا این قدر روی پزشک خانواده اصرار دارید که حاضر هستی از مقام وزارت به کارشناس تنزل مقام داشته باشید اما کار کنید؟

من معتقد بوده و هستم که معنای پزشک خانواده، عدالت در بخش درمان است. یعنی رسیدن به پیرها، فقیرها، محروم ها، آدم های خاص و دورافتاده هاست. برای پزشک خانواده فرقی بین پولدار و فقیر نیست و باید به همه خدمت بدهد. پزشک خانواده برای یک مسئول یا کسی که پولدار است، همان خدمتی را ارایه می دهد که برای شخص بی پول انجام می دهد. نکته مهم این است که پزشک باید آن انسان بی پول را بیشتر ببیند، برای اینکه خطر بیشتری این آدم را تهدید می کند زیرا به خیلی از امکانات غذایی و بهداشتی دسترسی ندارد. در نتیجه خیلی علاقه داشتم که کمک کنم تا ساختار پزشک خانواده شکل بگیرد.

چطور شد که نماینده مجلس شورای اسلامی شدید؟

از این ماجرا 3 سال گذشت که بحث انتخابات مجلس پیش آمد. از خودم بدم آمده بود. برای اینکه من درس نخوانده بودم که سراغ پول، باغ و زندگی خودم برون. این حرف ها نباید در جامعه ای باشد که آنقدر گرفتاری و مشکلات وجود دارد. انصاف نیست افرادی که با پول و سرمایه این مردم درس خوانده اند، دنبال راحتی خودشان باشند.

اعتقاد من بر این است که اگر جامعه راحت نباشد، راحتی من معنا ندارد. به همین خاطر وقتی عده ای از دوستان به سراغ من آمدند و گفتند که برای مجلس شورای اسلامی بیایید، من هم گفتم می آیم. اگر مردم رای دادند، سراغ کار آنها می روم و اگر رای ندادند، تکلیف از من ساقط است. همینطور در آخرین روز انتخابات مجلس هشتم بود که ثبت نام کردم و علی رغم اینکه آن زمان دولت، استانداری، دانشگاه و مسوولان وقت مخالف من بودند، ولی مردم اولین رای را به من دادند و از بین 6 نماینده ای که برای تبریز نیاز بود، تنها کسی که در دور اول توانست به مجلس وارد شود، من بودم و بقیه برای دور بعد ماندند. این در حالی بود که پولی خرج نکردم و کار تبلیغاتی انجام ندادم جز اینکه به مردم اطلاع رسانی کردم که من آمدم.

انتخابات خرج دارد. شام و ناهار به مردم ندادید که رای جمع کنید؟

من هیچوقت شام و ناهار نداده ام. البته در ماه مبارک رمضان عده ای را دعوت می کنم و افطاری می دهم و در ماه مبارک امسال باز هم از این کارها می کنم. ولی هیچ وقت برای انتخابات التماس به کسی نکردم. به هیچ کس حتی به دوست خودم هم نگفتم من کاندیدا شدم و شما به من رای بدهید زیرا دوست من می بیند که من کاندیدا هستم و اگر بخواهد به من رای می دهد.

فکر می کنید ریشه این محبوبیت شما دربین اهالی تبریز کجاست؟

مردم ما مردم شریفی هستند. مردم ما می فهمند، مردم ما می بینند که آیا برای آنها کار می کنیم یا برای جیب خودمان. بالاخره علی رغم تمام تبلیغات سوئی که پشت سر آدم می کنند یا هر کاری انجام می دهند، وقتی مردم با رفتار و واقعیت های زندگی من مواجه می شوند، همه چیز را می فهمند. دیگر نمی شود با حرف مردم را فریب داد. آنچه را که می بینند نمی توانند نادیده بگیرند و آن دیده را کتمان کنند. این حرف هایی هم که الان من به شما گفتم، عین واقعیت است و سعی کردم در زندگی اینطور عمل کنم.

من مدرک یا تخصص نگرفتم که برای خودم پول دربیاورم یا تافته جدابافته ای در این جامعه باشم. من مدرک گرفتم و تخصص پیدا کردم که در خدمت مدرم باشم. منتی هم بر مردم نمی گذارم، بلکه معتقدم مردم بر ما منت گذاشتند و امکان این را دادند که ما رشد کنیم و به اینجا برسیم. بالاخره ما برای این مردم هستیم. وظیفه ما این است که تا جایی که از دست ما بر میاید، به فکر مشکلات مردم باشیم و سعی کنیم به گرفتاری های آنها رسیدگی کنیم. الان هم که نماینده شدم، برایم خیلی سخت است که بسیاری از مردم به من مراجعه می کنند اما نمی توانم مشکلات آنها را حل کنم.

بهتر است قدری از سیاست فاصله بگیریم و به سراغ سوالات پزشکی برویم. تخصص شما قلب است. ریشه این مشکلاتی که برای بیماران قلبی بوجود می آید،کجاست و چرا اینقدر بیماری های قلبی در حال رشد است؟

مشکل تمام بیماری ها این است که پیشگیری بر درمان ارجحیت دارد. الان مشکل واحد اجرایی وزارت بهداشت و درمان این است که کار را از درمان شروع کرده و کاری به پیشگیری ندارد. بیماری های قلبی و بیماری های مزمن از جمله سرطان ها، دیابت، کمردرد، پادرد و سردرد همگی قابل پیشگیری است و به شدت می توان اینها را کاهش داد و رندگی سالم تری برای مردم ایجاد کرد. بنابراین بجای اینکه بودجه را به پیشگیری بدهیم، به درمان داده ایم. حتی در سیاس های کلی بهداشت و درمان، مقام معظم رهبری به صراحت گفتند که این اتفاق باید بیفتد، اما این صراحت عملی نمی شود.

در حقیقت آن چیزی که ایشان اشاره می کنند، این است که مجری باید کار بیشتری انجام دهد. ما تا زمانی که به درمان می پردازیم، بار بیماری ها ما را زیر دوش خودش له خواهدکرد. امروزه بیشترین هزینه های پزشکی در تمام دنیا مختص بیماری های قلبی و عروقی است و این تنها مربوط به کشور ما نیست. به هر حال سن که می گذرد، عروق تنگ می شود و عروق که تنگ شد، باعث بیماری قلبی می شود.

باید بدانیم که نوع غذایی که می خوریم، فعالیتی که داریم و حتی نحوه گفتگو و استرسی که داریم، همگی در گرفتگی عروق تاثیر دارد و بعد سکته های قلبی و مغزی به دنبال آن می آید و بیماری های کلیوی و چشمی شدید می شود و هر چیزی که به تبع فشار خون می آید، مثل قند تشدید می شود. اگر بشود اینها را پیشگیری کرد و با اصلاح نوع غذایی که می خوریم، فعالیت بدنی که داریم، نوع زندگی که داریم و محیطی که در آن زندگی می کنیم، بیماری ها کمتر می شود.

اگر بتوانیم مجموعه این عوامل را با اطلاع رسانی دستکاری کنیم، مردم مشکل پیدا نمی کنند یا خیلی کمتر مشکل پیدا می کنند. ولی وقتی پیشگیری را رها می کنیم، می گذاریم سیل بیاید و همه چیز را خراب کند بعد می خواهیم آب را از یک اتاق خالی کنیم. در خالی که باید سیل بندها را محکم کنیم تا اصلا جایی را آب نگیرد، نه اینکه به فکر تخلیه آب بعد از سیل باشیم. این روندی که امروزه مسوولان بهداشت و درمان در پیش گرفته اند و برای درمان هزینه می کنند، به اندازه ای نگران کننده است که اگر اصلاح نشود، کل اعتبار مملکت را هم به اینها بدهید، کم می آید.

با این روندی که الان داریم، می توانیم جوابگوی تمام بیماران قلبی باشیم؟ آیا مشکلی برای درمان بیماری های قلبی داریم یا بیماران باید به خارج از کشور اعزام شوند؟

اکنون که نیازی به اعزام بیماران به خارج نداریم و در درمان بیماری های قلبی به اندازه کافی توانمند هستیم. اما الان نکته مهم، بحث پیشگیری و توان بخشی است. یعنی گرفتار شدیم، چاره ای ندارم و فقط باید درمان کنیم. در حالی که یک مدیریت عاقل، اصلا به درمان نمی رسد و مشکل پیدا نمی کند که در درمان آن بماند. امروزه ثابت شده که درمان 1000 برابر بیشتر از پیشگیری هزینه دارد. البته پیشگیری هم هزیه دارد اما نتیجه آن شاید چندصد برابر کمتر از درمان است. بالاخره رگی که گرفتار می شود، رگ سالم نیست و با قلبی که 10 درصد آن از کار می افتد دیگر نمی توان کاری کرد و باید با آن ساخت. پس نباید گذاشت آن قلب یا رگ از بین رود و اگر از بین رفت، دیگر کار نمی توان کرد.

چرا هزینه بیماری های قلبی این قدر بالاست؟

چون تکنولوژی آن پیچیده تر است. البته مقداری هم تعرفه ها را افزایش دادیم و به اشتباه بالا بردیم. یعنی کاری کردیم که الان در این سیستم باید پول کلانی داده شود. نه تنها در بحث قلب بلکه در جراحی های مختلف این طور است. برای چشم هم همین طور است. یعنی در بسیاری از رشته ها که هزینه ها را افزایش دادیم، در نتیجه قیمت درمان را بالا بردند. این در حالی است که در دنیای چنین اختلاف فاحشی وجود ندارد و این مهارت آنهاست. بالاخره وقتی من در جراحی قلب مهارت پیدا کردم با کسی که در بیماری داخلی مهارت پیدا می کند فرقی ندارد. ولی چون مردم تصور می کنند در درمان قلب کار عجیب و غریبی انجام می دهیم، تصور می کنند که قیمت آن بالاست.

به نظر می رسد که قلب حساس تر از پا یا کمر باشد. چرا در مورد جراحی قلب به این سادگی صحبت می کنید؟

واقعا این طور نیست. وقتی آدم چیزی را یاد گرفت، دیگر یاد گرفته است. پزشکی هم مثل رانندگی می ماند. یک راننده بدون نگاه کردن به پدال ترمز می کند، دنده عوض می کند، چراغ را روشن و خاموش می کند و رانندگی می کند و هرگز فکر نمی کند که این کارها را همزمان انجام می دهد، بخاطر اینکه دیگر یاد گرفته است، ولی متاسفانه چون فاصله و شکاف در درمان و علوم زیاد و اطلاعات کم است، بسیاری از پزشکان از این نابرابری اطلاعات مردم بهره های شخصی می برند و از آن سرمایه های کلان برداشت می کنند.

الان عمل یک جراحی قلب در بیمارستان های خصوصی بین 20 تا 25 میلیون تومان است و البته بالاتر هم داشته ایم. به نظر شما دریافت این مبالغ منطقی است و چطور می توان این را کنترل کرد؟

اینکه بر پزشک خانواده و قانون خرید راهبردی تاکید داشته و دارم برای همین است و اگر این کار را بکنیم، دیگر این اتفاق نمی افتد که یک پزشک هرچقدر بخواهند بگیرد. این اتفاق می افتد برای اینکه همه چیز را رها کرده ایم و به بازار اجازه دادیم که پزشک به جای طبابت دکان بزند و کاسبی کند. ما اجازه دادیم یک بیمارستان خصوصی با هر مبلغی می خواهد بیمارش را بستری کند. این پزشک و بیمارستان در سایه مقررات ماست که این کار را می کند.

یعنی قانونی داریم که به پزشکان اجازه دریافت مبالغ بالاتر از تعرفه را می دهد؟

به این صراحت نیست اما نتیجه همین است. به عنوان مثال مجلس شورای اسلامیه برای کارکنانش قرارداد بیمه تکمیلی بسته است. قوه قضاییه هم جداگانه بیمه تکمیلی را درست کرده است. دولت هم این کار را کرده است. اما سوال اینجاست که معنای بیمه تکمیلی چیست؟ بیمه تکمیلی یعنی همان قیمت چندبرابری درمان که به عقیده من بیمار نباید بدهد. وقتی کسی که مجری و قانون گذار است و کسی که باید قضاوت کند، سر سفره ای می نشیند که خلاف است، انتظار اینکه از چیزی به رده های پایین جامعه برسد که بتوانند از آن بهره ببرند، انتظاری دور از واقعیت است.

چه اشکالی دارد که عده ای از مردم ماهیانه حق بیمه اضافه ای بدهند تا خدمات بیشتری دریافت کنند؟

اشکالی که ندارد و هرکس هر چقدر بخواهد می تواند بدهد. اما بحث بر سر این است که همه مردم توان پرداخت این مبالغ را ندارند. کارکنان مجلس شورای اسلامی، دولت و قوه قضاییه باید سر سفره ای بنشینند که برای همه مردم پهن کرده اند. اگر سر همان سفره نشستیم، همان اسلام و اعتقاداتی می شود که امامان ما به ما گفتند. رهبری نیز همین حرف را می زند و با همین دیدگاه مسئله را می بیند. نمی شود که برای خودمان یک سفره پهن کنیم و برای مردم یک سفره دیگر بیندازیم. اما درواقع این طور نشده و الان تمامی دستگاه ها با بیمه تکمیلی قرارداد دارند و بیمه تکمیلی یعنی عمل قلب با هزینه تکمیلی و درمیان بسیاری از بیماری های دیگر با هزینه تکمیلی انجام شود. در حالی که سوال من این است که قلب مردم عادی با کارکنان مجلس یا قوه قضاییه و مجریه و نورچشمی ها چه فرقی دارد؟

آیا قانون اجازه داده که هر پزشکی هر مبلغی که می خواهد بگیرد و یک نفر بگوید که تخصص بیشتری دارد و یا معروف تر باشد و پول بیشتری بگیرد؟

اصلا چنین چیزی وجود ندارد و این مردم هستند که برای گرفتن خدمات، به هر دلیلی پول بیشتری می دهند. در بیمارستان های دولتی هم پول بیشتری به کسی می دهند که می خواهد با تعرفه دولتی عمل کند. در صورتی که تعرفه برای تعیین هزینه تعریف شده است. من پزشک یک حقوق برای ساعاتی که در بیمارستان هستم، می گیرم. بعد وقتی عمل جراحی می کنم، یک پول برای آن می گیرم. در حالی که باید بگوییم حقوق را برای چه می دهند؟ بنابراین روش و مقررات ما یک اشکالاتی دارد که این شکاف ها از آنجا بیرون می آید.

بیمارستان های خصوصی برای این به وجود آمده اند که بیمارستان های دولتی توان این را ندارند که تمام مراجعات را جواب دهند. آیا این را انکار می کنید و به بیمارستان خصوصی نیازی نیست و بیمارستان های دولتی پاسخگوست؟

مجموعه مراکز درمانی که در سطح کشور وجود دارد اگر درست و در چارچوب قانون باشد، خواهیم توانست به نیازهای مردم جواب بدهیم به شرط اینکه برای آن چارچوب، یک بسته پیاده کنیم. البته بیمارستان و مراکز درمانی خصوصی باید باشند زیرا یک عده نمی خواند سر سفره ای که دولت پهن کرده است، بنشینند. عده ای پولدار هستند و می خواهند خدمات ویژه دریافت کنند.

اشکالی هم ندارد. اصلا بهتر است بروند تا بیمارستان های دولتی خلوت بشود. این طور نیست که به زور بگوییم همه باید سر سفره دولت بنشینند. ولی از منابع دولت و بیت المال به آن بیمارستان خوصصی یا آن فرد پولدار نمی دهند، بلکه باید از جیب خودش بدهد. الان من نماینده مجلس هستم و باید هزینه های خاص را از جیب خودم بدهم نه از بیت المال. کارکنان دولت هم باید از جیب خودشان بدهند. اگر هم می خواهیم خدمات ویژه ای بگیریم و به مراکز خصوصی برویم، بدانیم که اسم آن خصوصی است و هزینه های خاص خودش را دارد.

دولت باید سفره ای پهن کند که نیازهای اقشار مختلف مردم در آنجا جواب داده شود و همه مردم دارا و ندار، ترک، لر، فارس، بلوچ، عرب و عجم سر یک سفره بنشینند. امکان دارد در بین این مجموعه، عده ای بگویند که این سفره چرا اینطور است، اشکالی ندارد که به بیرون این سفره مراجعه کنند و هر چه می خواهند، بخرند. کسی با اینها کاری ندارد. توان جمهوری اسلامی و منابع ما اینقدر است که سفره ای در این حجم را برای همه پهن کند.

اما اکنون خدماتی که در تهران کلانشهرها ارایه می شود با مناطق محروم فرق دارد و به خاطر همین می بینیم که عده ای از شهرستان ها آمده اند و شب تا صبح برای گرفتن نوبت در گرما و سرما مقابل بیمارستان ها شب را می گذرانند. نظر شما در این مورد چیست؟

این مساله وجود دارد. من هم موافق این نیستم که در تهران یا تبریز یا دیگر کلانشهرها خدماتی در سطح آمریکا به یک عده ارایه بدهیم و در کردستان یا دیگر شهرهای کشور، خدمات اولیه هم نتوانند به راحتی بگیرند. این بی عدالتی است. این در حقیقت ظلم است و ما حق نداریم به جامعه ظلم کنیم. البته این هم درست نیست که اگر کسی پولدار است، از خدمات دولتی استفاده کند. بهتر این است که افراد پولدار به بخش خصوصی بروند. اما با کمال تاسف می بینیم که به این افراد هم از بیت المال می دهند و تاسف آورتر اینکه با رانت استفاده می کنند. البته به هر صورت ما موظف هستیم در این چارچوب خدمات درمانی را به همکاران ارایه بدهیم.

یکی از نکاتی که در مورد شما مطرح می شود این است که قرآن و نهج البلاغه را حفظ کرده اید. چطور به این سمت رفتید؟

من از دوره دانش آموزی در مسجد بزرگ شدم و روحیه و ذهنیت من در هیئت ها شکل گرفت. اما برای من سخت بود وقتی به مدرسه یا هنرستان و دانشگاه می آمدم ببینم عده ای این عقاید را زیر سوال ببرند یا به آن بی احترامی کنند. چون باید از اعتقادات خودم دفاع می کردم، طبیعتا مجبور شدم مطالعه کنم.

من خیلی مطالعه کردم تا بتوانم جواب رقبا و کسانی که دارند اعتقادات ما را زیر سوال می برند را به صورت منطقی بدهم. من معتقد به استفاده از زور نبودم. من می فهمیدم که طرف مقابل من راست می گوید و نباید به زور بگویم اشتباه می کند بلکه باید برای سوال او جواب پیدا می کردم. طبعیتا مجبور شدم قرآن را مطالعه کنم. تفسیرهایی از قرآن وجود داشت که مربوط به آقای طالقانی بود یا تفسیر المیزان علامه طباطبایی و کتاب های دیگری وجود داشتند که مطالعه کردم.

علاوه بر اینکه کتاب ها را خواندم، پای منبر و جلساتی که تفسیر قرآن می کردند هم می نشستم و از هر کسی چیزی یاد می گرفتم. البته نهج البلاغه هم در برخی مسجد درس می دادند که به آن جلسات می رفتم تا به تدریج یاد گرفتم و بعد خودم شروع به کار گروهی کردم و این مطالب را تکرار کردیم. در نهایت برخی از این قسمت ها را با بچه ها تکرار کردیم و هنگامی که با هم صحبت می کردیم از قسمت های مختلف قرآن و نهج البلاغه مصداق می آوردیم. در این شرایط وقتی وارد دانشگاه شدم، گروهی که از کلاس های نهج البلاغه و قرآن شکل گرفته بود را به دانشگاه منتقل کردیم و کلاس قرآن و نهج البلاغه در دانشگاه راه اندازی کردیم. البته این شرایط هنوز قبل از انقلاب بود و حکومت شاهنشاهی بود. در آن فضا با بچه ها کار کردیم تا بتوانیم جواب چپی ها و منافقین و گروهک های مختلف را بدهیم. بالطبع به رفرنس های معتبر مراجعه می کردیم و در دانشگاه مجبور بودیم با زبانی صحبت کنیم که زبان روز باشد.

ما نمی توانستیم این لغت همان معنی را دارد که د رجای دیگر معنای دیگر داشت. در دانشگاه کاری به لغت ندارند، بلکه به کاربرد آن کلمه توجه دارند. باشد مشخص شود این لغت هر چیزی که هست، به چه درد من می خورد، می خواهد چه چیزی به من بدهد و این پیام می خواهد چه گره ای از گره های من را بردارد بنابراین باید جواب را پیدا می کردیم تا مشخص شود قرآن می خواهد چه گرهی از گره های اجتماعی ما را باز کند. باید معلوم می کردیم نهج البلاغه و کتاب های امامان ما چه پیامی برای ما دارند. صرف اینکه زیارت برویم و دعا کنیم، مشکل گشا نیست.

امام برای ما راه نشان داده است. امام و پیامبر به دنیا نیامده که من برای زیارت مقبره اش بروم و گریه کنم. باید بر یک امام، زمانی گریست که من طرفدار آن امام شدم و راه آن را گم کردم، اما برای او گریه می کنم و خلاف راه او حرکت می کنم. این تفکر من باعث شد که هر کتابی به دستم می آمد، طالعه کنم. الان هم این طور است و هر کتابی در رابطه با این مسائل پیدا می کنم، مطالعه می کنم و بعد با دوستان آنها را تکرار می کنیم. این تکرارها باعث شد برخی از قسمت ها در ذهن آدم بماند به ویژه آنکه برخی از قسمت ها در اجرا کارایی دارد زیرا آدم خودش را براساس آن شکل می دهد. این حرف ها و جملات امامان برای این است که راه را برویم و خودمان را اصلاح کنیم، نه اینکه حفظ کنیم و طوطی وار به دیگران ارایه بدهیم.

این آیات و جملات جایی به شما کمک کرده است که برای شما خاطره شده باشد؟

اصلا من که اینجا هستم، با همین آموزه ها به اینجا رسیدم. من اصلا درس نمی خواندم و حتی در دوره دبیرستان یک سال هم مردود شدم. وقتی در مباحث اعتقادی می گوید انسان مسلمان خطا نمی کند، در تحصیل هم نباید خطا کند و اگر ما بدون خطا حرکت کنیم که ما عقب نمی مانیم. در مدیریت هم این طور است و اگر خطا نکنیم، عقب نمی مانیم. اگر من مسلمان هستم که نباید با خطا حرکت کنم و مجاز نیستم خطا انجام بدهم. ینابراین روز به روز سعی می کنم روندی را که هست، بهتر کنم.

در آیات و روایات داریم که «هر کس 2 روز او برابر باشد، زیان کار است». دین شامل همه این حرف هاست. در نتیجه انسان تلاش می کند هر روز یکخ قدم جلو برود. یعنی این آموزه های اعتقادی به آدم یک جهان بینی می دهد که این جهان بینی ماندن و پوسیدن را از تو نمی پذیرد. تو هر روز باید بهتر بشوی و خودت را شکوفا کنی. برای شکوفا شدن باید نگاه و مهارت خود را هر روز اصلاح کنیم. پس اگر قرار بر اعتقاد است، معنای اصلاح یک عبادت است. اگر من مهارتی به دست بیاورم که این مهارت باعث می شود گره کار 10 نفر حل شود، هیچ عبادتی بالاتر از این نیست. تمام ادیان الهی آمده است که مشکل مردم را حل کنیم، اما حق مردم را نخوریم و در ضمن عاجز و آواره نشویم. این با روح ادیان مغایرت دارد که به دین الهی معتقد بود و در ذلت بود.

در قرآن آیات بسیاری در این زمینه وجوددارد و می فرماید «آنهایی که به خودشان ستم کردند، وقتی زمان مرگ ملک الموت یقه آنها را می گیرد، می پرسند تو کجا بودی؟ می گوید من ضعیف بودم و نگذاشتند و ادامه می دهد که خدا وسیع بود، باید می رفتی و هجرت می کردی و خداوند می گوید جای اینها جهنم است» معنای این آیه این است که وقتی ما بمیریم، باید در برابر گرفتاری ها و بدبختی هایی که ما داریم و جامعه دارد، جواب بدهیم و هیچ عذری از ما پذیرفته نیست. اگر معتقد هستیم که این بدبختی ها هست و ما هم هستیم و کاری نکرده ایم، روز قیامت در درگاه خداوند هیچ مشکلی نیست و نمی توانیم از این بابت عذری بیاوریم.

و در انتها پیام دکتر پزشکیان در سال جدید:

من آرزو می کنم سال پیش رو سالی سرشار از سلامتی و بهروزی برای مردمم و سربلندی و سرافرازی کشورم باشد، از مردم درخواست دارم در سال جدید برای سلامتی خود برنامه جدی داشته باشند چرا که در هر حال پیشگیری بهترین درمان است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا