خرید تور تابستان ایران بوم گردی

پشت‌پرده‌ی «رد خون» و حضور منتقد اصولگرا در «هفت»

یادداشتی از محمدصادق لواسانی را به نقل از «صبح سینما» می‌خوانید:

نیمه مرداد 97 بود که رفتم طبقه دوم، محمدحسین مهدویان، ابراهیم امینی و آقای تراب‌نژاد نشسته بودند. حسین ولو شده بود روی یکی از این مبل راحتی‌ها؛ بی‌حوصله‌‌طور؛ تقریبا این وضعیت مبهم از اوایل تیر ادامه داشت و دیگر همه داشتند مطمئن می‌شدند که ماجرای نیمروز ۲ ساخته نخواهد شد! حسین پرسید «صادق به نظرت چی میشه؟»

جلسه داشتیم. آقای رضوی با موتور آمده بود و کلافه. جلسه را به هم ریخت. رفته بود توضیح بدهد که به پیر، به پیغمبر ما علیه نظام فیلم نمی‌سازیم! اجازه ساخت نمی‌دادند اما فیلمنامه را از طریقی به بالاتر رسانده بودند و توصیه به ساختنش کردند؛ اتفاقا همین‌جا شده بود محل اشکال! اما به هرصورت به زور و البته کمک یکسری از دلسوزان در همان نهادهای ناظر، اجازه‌ فیلمبرداری صادر شد.

ساعت ۹ شب چهارشنبه در یکی از روزهای مهرماه بود که آقای رضوی زنگ زد که فردا صبح بیا کرمانشاه، قرار است صحنه تنگه چهار زبر را بگیریم. سر صحنه 200-250 نفر داشتند لباس می‌پوشیدند و حسین مهدویان، ابراهیم امینی، کامران حجازی و امیرحسین هاشمی سرحال بودند! همگی یک نفر از سیاهی لشگرها را نشان دادند که پدرشان را در آورده بود! جزو سربازان خودی بود و هربار وسط فیلمبرداری میرفت حسین مهری را اسیر میکرد و داد میزد گرفتمش! دو سه نفر از سربازان منافقان هم هرچی تیر میخورند عین رمبو بلند می‌شدند و دوباره می‌جنگیدند! بساطی بود آنجا!

همیشه سر صحنه 4-5 نفر نماینده ارگان‌های مختلف حضور داشتند؛ فکر کنم فیلمنامه را بیشتر از مهدویان حفظ بودند؛ خدا خیرشان بدهد که انقدر مراقبش بودند، چون گویا بعدا تصور دوستان رسانه‌های اصولگرای ما این بود که مهدویان می‌توانست با همان سیاهی‌‌لشگر‌ها برود عراق و با بر و بچه‌های منافقان فالوده بزند و سمپات که هیچ، پسرخاله هم بشود! ولله که ما زمانی که فیلم در کش و قوس شدن یا نشدن بود، برعکسش را دیدیم! همانجا هم به او گفتم که اگر دو تا لگد زده بود، حلوا حلوایش می‌کردند!

روز اعلام نامزدهای جشنواره فجر، همه‌مان حیرت‌زده بودیم! مگر می‌شود کسی نفهمد جواد عزتی نقش اول فیلم است؟! نفهمد هم خب داخل فرم‌ها نوشته شده! خلاصه که قرار بود جواد عزتی سیمرغ نگیرد؛ جوادِ نقش دوم میخورد به علی نصیریان و پذیرفتنی بود که سیمرغ نگیرد اما جوادِ نقش اول خیلی حریف چغر و بد بدنی بود! از خدا که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد که انقدر بالاها جلسه گذاشته بودند و از فیلم ابراز نارضایتی کرده‌ بودند که خیلی عجیب نبود!

میگفتند که چه معنی دارد نشان بدهید خواهر یکی از نیروهای اطلاعاتی (کمال)، در اسارت پایش لغزیده و رفته جزو منافقان؟ ما اصلا چنین کیسی نداشتیم! اولین نمایش‌های فیلم قبل از جشنواره، یکی از سیاسیون سابقا اطلاعاتی جناح چپ، وقتی ماجرا را شنید، گفت «غلط کردن!» و فی‌البداهه گفت خودم و نام چندین نفر دیگر را هم ردیف کرد! همان روز، مسئول بخش فرهنگ و هنر دو خبرگزاری اصولگرا هم آمدند فیلم را دیدند. کل فیلم سرشان را تکان می‌دادند که جبهه انقلاب پر پر شد! بعدا هم یکی از خبرنگاران‌شان گفت که گفته‌اند بزنید‌‌شان.

در جشنواره، حسین راضی نمیشد که برود برنامه هفت! مجتبی امینی تهیه‌کننده برنامه تقریبا دیگر داشت سنگ به ابر میزد! حرف حسین هم منطقی بود؛ میگفت یک منتقد مثبت و یک منتقد منفی باید باشند نه اینکه فقط فراستی باشد. امینی میگفت فراستی گوش نمیدهد. ما خسرو نقیبی را پیشنهاد دادیم و خودشان فرد دیگر را که جزو منتقدان حزب‌اللهی محسوب می‌شد! از طرف علی فروغی هم با آقای رضوی تماس گرفتند و گفتند با همان منتقد صحبت کرده و او گفته میخواهد از فیلم دفاع جانانه‌ای کند؛ مجتبی امینی هم به نوبه خودش هی قول میداد! راضی نشدیم تا جناب فراستی حضور خسرو را پذیرفت؛ برنامه شروع شد! منتقد مذکور نشست جلوی دوربین و مهدویان را وصل کرد به منافقان و ماجرای سمپات را بیان کرد! حسین تماس گرفت عصبانی بود، گفت «این‌ها اصرار دارند که من رو به چیزی که نیستم تبدیل کنند؛ جای کیو تنگ کردم؟». بعدا فهمیدیم که قبل از شروع برنامه، تماس گرفتند و گوشی را دست منتقد اصولگرا دادند؛ در حدی که علی فروغی هم از تعجب وا داده بود. راستی چرا باید برای انقلاب فیلم ساخت و فحش خورد؟

قبل از تولید که به کنار، قبل از جشنواره هم که هیچی، اما جلسات آن بالاها، بعد از جشنواره هم ادامه داشت. مثلا حسین و آقای رضوی را دعوت کردند که یک چیزهایی را توضیح بدهند. خلاصه مطلب اینکه اگر در یک فیلم کمدی یا اجتماعی چندصد ضربه به نظام و انقلاب بزنید هیچ کس کاری با شما ندارد، اما خدا بخیر کند اگر فیلم سیاسی یا امنیتی و پلیسی بسازید؛ همه مدعی‌العموم‌ انقلابند!

علی‌رغم ادا و اطوار‌ها، فیلم بالاخره اکران شد! هر چند روز یک بار یک ماجرایی به وجود می‌آید. دل برخی خبرنگارهای رسانه‌های حزب‌اللهی با فیلم نبود. می‌گویند چرا منافقانی‌ها آدم‌ هستند؟! خلاصه که همان تصویر فیلم جنگی‌های مزخرف دهه ۶۰ را دوست دارند و فقط چون چند فیلم هالیوودی دیده‌اند، ادای‌شان امروزی‌تر شده! از همین فیلم‌ها که بعدا می‌روند علیه سایتی که برای دانلود گذاشته‌شان، گزارش می‌نویسند و تهش همه را فیلتر می‌کنند!

بعضی‌ها که از اول تا اخر نکاتی با #ماجرای_نیمروز۲ داشتند و حتی بعضی‌ها که یک چوب کبریت به پروژه ندادند، هر روز تماس می‌گرفتند که بلیت رایگان بدهید که بر و بچه‌ها می‌خواهند فیلم را ببینند! اگر فیلم بد است چرا باید ببینند، اگر خوب است چرا کمک نکردید؟ یاللعجب! می‌گویند یک آدم مهمی گفته است که خود امام زمان (سلام‌الله علیه) جمهوری اسلامی را نگه داشته؛ وگرنه با این تصمیم‌گیران وضعیت بدجور درام بود! بی‌راه نیست!

بعد از نمایش ماجرای نیمروز در شبکه نمایش خانگی، رادیو فردا و بی بی سی فارسی مفصل به فیلم فحش دادند؛ جالب نیست؟! رسانه انقلابی داخلی فحش می‌دهد، رسانه معاند خارجی هم فحش می‌دهد؛ چه هم‌نشینی دل‌انگیزی!

شاید این متن را نمی‌نوشتم اگر سیدمحمود رضوی بعد از آن بردن و آوردن‌ها از ساخت فیلم انقلابی خسته و کلافه نشده بود؛ یا حسین مهدویان فرار را بر قرار ترجیح نمی‌داد و حالا زبان طعنه همان‌ها که فراری‌اش دادند، باز نبود؛ مثل همان منتقد!

خلاصه که وقتی خواستید به زمین و زمان گیر بدهید، یادتان باشد که خیلی‌ از دوستان رسانه‌ای ما، چک نخورده به کارهای نکرده هم اعتراف می‌کنند و ریپورتاژنویس می‌شوند، چه برسد به اینکه دو بار هم چپ چپ نگاه‌شان کنند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا