خرید تور تابستان ایران بوم گردی

اعلیحضرتا! این انقلاب است

روزنامه‌ی اعتماد نوشت: اريك هابسبام در كتاب عصر انقلاب مي‌نويسد: «در دوران انقلاب هيچ امري نيرومندتر از سقوط مظاهر نيست.» ماجراي فتح زندان باستيل كه به چنين روزي از تابستان 1789 برمي‌گردد يكي از مهم‌ترين حوادث منتهي به انقلاب فرانسه است. باستيل قلعه‌اي بود متعلق به فرانسه قرن چهاردهم با ديوارهايي به ضخامت يك‌ونيم متر كه 8 برجِ بلندِ آن را به هم وصل مي‌كرد. مدت‌ها بود كه ديگر دژي نظامي محسوب نمي‌شد و فقط از زندان آن براي حبس مجرمان سياسي خاص استفاده مي‌كردند. شرايط اين زندان كه آن زمان فقط 7 زنداني داشت چندان هم بد و غيرانساني نبود و حتي نوشته‌اند در دربار پيشنهاد شده بود كه آن را خراب كنند و به جايش باغي بزرگ بسازند. اما براي عموم مردم فرانسه يا حداقل براي عامه پاريسي‌ها به قول فيليس كورزين:«باستيل نماد ستمگري شاهان بوربون به حساب مي‌آمد.»

در بحبوحه ناآرامي‌ها و اعتراض‌هاي پاريس كه نتيجه طبيعي ورشكستگي اقتصادي دولت بود اين شايعه دهان به دهان شد كه چند هزار سرباز سلطنت‌طلب به بهانه پايان دادن به ناآرامي‌ها اما در واقع براي سركوب مردم آماده مي‌شوند.

مردم هم به فكر مقابله و دفاع از خود افتادند و مشغول تجهيز خودشان شدند. ابتدا يكي از هتل‌هاي متعلق به ارتش را اشغال و غارت كردند و از آنجا حدود 30 هزار تفنگ و چند توپ جنگي به غنيمت برداشتند. اما در اين هتل از باروت و گلوله خبري نبود و از اين‌رو شورشيان با فرياد «به سوي باستيل! به سوي باستيل!» راهي آن دژ چندصدساله شدند.

زيرا خبر رسيده بود كه در آن قلعه انباري پر از باروت وجود دارد و به تازگي هم محموله ديگري به آنجا رسيده است. فرمانده دژ باستيل تسليم شورشان نشد و با گفتن اين جمله كه «تا سر حد مرگ از اين دژ دفاع خواهم كرد» راه ورود آنان را بست. چنانكه انتظار مي‌رفت كار به درگيري كشيد و نزديك 100 نفر از مردم عادي كشته شدند اما دژ سرانجام سقوط كرد. فرمانده هم به اسارت افتاد و به دست مردم خشمگين كشته شد.
سر او و يك نفر ديگر را بريدند و به نيزه زدند و با خود بردند. فتح باستيل اهميت نظامي چنداني نداشت اما به نماد خيزش مردم و انقلاب فرانسه تبديل شد. زيرا شاه و سلطنت‌طلبان را به وحشت انداخت، آنان را عملا فلج و پراكنده كرد و جبهه «مدافعان وضع موجود» را درهم ‌شكست.
لويي شانزدهم كه در ورساي بود، صبح روز بعد خبر سقوط باستيل را شنيد و چنانكه مشهور است، پرسيد:«اين شورش است؟» كسي كه خبر را آورده بود، پاسخ داد:«نه اعليحضرتا، اين انقلاب است.»

گويا لويي آنقدر ترسيده و نگران بود كه در دو سه روز بعدي مدام درباره مرگ قطعي خودش حرف زد و حتي وصيت‌نامه تازه‌اي هم نوشت. هابسبام مي‌نويسد:«تصرف باستيل كه به حق 14 ژوييه را به روز ملي فرانسه بدل كرده است بر سقوط استبداد صحه نهاد و در سراسر جهان به منزله سرآغاز آزادي گرامي داشته شد. گفته‌اند حتي ايمانوئل كانت فيلسوف كه همشهريانش در كونيگسبرگ به سبب نظم و ترتيب رفتارش ساعت‌شان را با او تنظيم مي‌كردند وقتي خبر را شنيد، زمان پياده‌روي بعد از ظهر خود را به تعويق انداخت و بدين ترتيب اهالي كونيگسبرگ را مجاب كرد كه واقعا حادثه تكان‌دهنده‌اي رخ داده است.»

انتهای پیام

بانک صادرات

یک پیام

  1. اعلیحضرات درطول تاریخ همیشه چنین بودهاند زمانی به درک وفهم میرسند که دیگر دیر شده است…..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا