خرید تور تابستان ایران بوم گردی

چشم در چشمان آبی آیدین

علی دادخواه در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «چشم در چشمان آبی آیدین» نوشت:

برای من جای تعجب و بسی شگفتی است که معتقدان و پیروان فلسفه خیامی، از آن نام‌آورانی که من می‌شناسم، حافظ و هدایت را می‌گویم، سرشت زندگی‌شان همانند فلسفه‌ورزی خیام آغشته با انهدام، انزوا و ناامیدی بوده است. نه حافظ علیه‌الرحمه کامیابی‌های مولانا را داشته و نه صادق هدایت سرنوشتی درخور ماندگاری و تاثیرش. انگار که خیام همان زبان واقع بینانه و تلخ زندگی است که به ما تذکر می‌دهد که هیچ چیزی در این جهان‌ ابدی نیست و چون جاوید نیست و در حال فنا البته که قابل اعتنا و اتکا هم‌ نیست:

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست

چنین زبان گزیده‌گو و نکته‌سنجی را حافظ هر جا که می‌خواسته است به فلسفه زندگی اشاره کند، آنجا که واقعیت گزیده و تلخ اما آشناست، به پیروی از خیام به کار برده است، هر چند که دشواری‌های خیام را در رباعی با استعارات و تشبیهات غزل در آمیخته است:

غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش زکف ساقی مه‌وش باشد

در این میان این تلخ‌کامان اما نام آیدین آغداشلو درساحت هنر یگانه است. چه در سبک آثار نقاشی آیدین (اگر بخواهیم سبکی برایش قائل باشیم، هر چند خود او از قالب‌پذیری گریزان است) و چه در مصاحبه‌های متعددش رد پای خیام و آن انهدام و سقوط را می‌بینیم. دوران انهدام آیدین را هم می توانید در گفتگویش با عباس کیارستمی دنبال کنید ( خانه‌ای با شیروانی قرمز؛ مرجان صائبی، نشر ثالث) و هم در ماهنامه تجربه و مصاحبه امید روحانی با او ( تجربه، شماره ۳۳، آذر ۱۳۹۳، صفحه ۱۱۸ تا ۱۲۴ را به آغداشلو اختصاص داده).

من وقتی این گفتگوها و یادداشت‌هایی که برای آیدین نوشته شده می‌خواندم به این فکر فرو رفتم که که حیف است او بمیرد! آن هم با این سیل بی امان اتهامات. در گفتگوی با عباس کیارستمی، آغداشلو از قول مهدی رضا قلی‌زاده نقل می‌کند که استاد حسین بهزاد هنگامی که در بستر مرگ بوده یکباره آستین طبیب را گرفته و گفته بود: «دکتر نذار من بمیرم، من حیفم!» و آن چنان که که خود آغداشلو با غرور کمی آزاردهنده‌اش نشان داده ،او خود باور دارد که حیف است که برود. حیف است که برجا نماند.ولی «ما در دورانی از انهدام و نابودی سلیقه ی عمومی زندگی می کنیم ». این را خود آیدین می‌گوید و چه خوب اشاره می‌کند که: «ایران تنها کشوری‌ست در جهان – به ویژه اشاره‌ام به تهران است – که ساختمان ۳۰ ساله را کلنگی می‌نامد و بعد خرابش می‌کند‌. الان در شهرهای مهم اروپایی، در برلین و پاریس و لندن و روم، مردم به راحتی در ساختمان‌ها و خانه‌های ۲۰۰ ساله زندگی می‌کنند . آدمی مثل من که به این ‌انهدام نگاه می‌کند این ‌انهدام را در یک گستره می‌بیند، این انهدام اخلاقی، انهدام معنوی» ( تجربه ، شماره ۳۳ ،آذر ۱۳۹۳ ، ص ۱۱۹)

او انهدام را دریافته است. ( انهدام، اشاره به مجموعه “خاطرات انهدام” اثر آغداشلو هم است که از سن سالگی شروع به پدید آوردن آن‌ کرده و از مهم‌ترین‌ آثار هنری ایران است) برای همین است که وقتی پس از چهل سال نمایشگاه اختصاصی آثارش را که منتشر می‌کند و خیابان‌های اطراف نمایشگاه از ازدحام جمعیت مشتاق بسته می شود می گوید : “من در سخت ترین شرایط در این مملکت ماندم؛ در ایام بی کاری، جنگ، بی پولی و … آنچه اکنون ارائه کرده ام یک تسویه حساب است من در افسردگی عمیقی به سر می‌برم و این افسردگی بعد از زایمان ‌است.” ( ماهنامه تجربه ، نوروز ۹۴، تهران آیدین ندارد، ص ۹۸ ) او با نگاه خیامی به خود و آثارش نگاه می کند و واقع بینانه دریافته است که آثارش، همچون ‌خودش و همچون تمامی هنرورزی‌های بزرگان این مرز و بوم به فراموشی می رود، به تاراج می رود.

ولی دلگیر نباید بود ، آنچنانکه نقاش هم نباید دلگیر باشد از تمام طعنه‌ها و این تازیانه تند روزگاری که نام را بر نمی‌تابد و ننگ را ارج می‌نهد. می‌خواندم که خودش گفته بود : “وقتی در رشت به دنیا آمدم پدرم آن قدر خوشحال شد که رفت بالای پشت بام و شروع کرد به اذان گفتن! این همیشه یادم بوده و هنوز هم هست. این تجلیل زایش است اما من که نمی‌توانم بروم بالای بام و اذان بگویم! تنها کاری که بلدم این است که زایش را بازسازی کنم. نگار گری رضا عباسی، خط میرعماد و نقاشی پولایولو را تشییع و تجلیل است. می دانم اثر هنری به نیابت خالقش می میرد، در نتیجه دارم به همه اطلاع می دهم؛ مثل یک آگهی روزنامه که از فوت کسی خبر می دهد. در نتیجه وقتی نقاشی را کامل می کشم در تجلیل زایش است و وقتی با کارد پاره پاره اش می کنم به پایان محتومش اشاره می کنم .” (ماهنامه تجربه ، نوروز ۹۴ ، ص ۱۰۱) باری! من هم باید اطلاع بدهم مثل یک آگهی روزنامه که آیدین آغداشلو مرده است!

آن هم به نیابت خالقش که تاریخ فرهنگ این مرز و بوم است. ولی آیدین خود اثری هنری از این مرز و بوم بود با تمامی کاستی‌هایش با تمامی رندی‌هایش. نقاشی مولف که بسیار پرتلاش و جدی و البته قابل احترام است. بار دیگر به “هویت: در ستایش ساندرو بوتیچلی ” آغداشلو نگاه می اندازم. چه اثر خیامی مسحور کننده ای. او بجای مدال کوزیموی کبیر چهره خود مرد را نهاده است . یعنی دارایی مرد که صورت اوست (نماد هویت شخصی‌اش) در کف دست اوست. مردی که در خاطرات انهدام صورتش کاملا خط خطی شده است .(اشاره به نقاشی تکنیک گواش آغداشلو ؛ تاریخ خلق ۱۳۵۷) درست مانند آثار تخت جمشید که به روی آن یادگاری می نویسند.

چشم در چشمان آبی آیدین

اشتباه نکنید موضع من در این نوشتار هواداری و ستایش از آیدین آغداشلو نیست، که اصل خردمندی حکم می کند که از جانبداری بپرهیزم. هر چند هر آنچه موضع انتقادی و یا شیفتگی داشته باشد می تواند برای ما جذاب باشد. چنانکه تاریخ ایران برای ما جذاب است و یا چنانکه هر گونه مذهب تنها بدلیل موضع انتقادی و یا پیش گویانه ای که دارد. ولی نه آگاهی از جنسی که آیدین آنرا در قالب “خاطرات انهدام” به تصویر می کشد از دید عموم مخاطبین جدی گرفته می شود و نه عمق آنچه که باور مذهبی و ایمان سترگ آنست. در حقیقت آنچه که ما شاهد آن هستیم نوستالژی تاریخی و مذهبی است. که هر دو در آماج پوچ گرایی تفوق یافته مدرنیته تنها می توانند زهر یک واقعیت تلخ را از کام مان بکاهند. نوستالژی برای از دست رفتن عظمت و بزرگی که در گذشته تاریخی بوده و تقدسی فراموش شده که در مذهب جاری.

باری! چه فرقی می کند که تخریب آیدین آغداشلو چه هدفی را دنبال می کند که مسلما اهداف سیاسی ممکن است سخت ناچیز هم باشند، زیرا دلایلی چنان پست از جزئیاتی نه چندان مهم همواره سبب ساز تصمیمات بزرگ می شوند. تنها چیزی که در خور توجه است موضوع کار سالهای عمر آغداشلوست که باید مورد بحث قرار گیرد یعنی توصیف تاریخ.

باری! پرداختن به تخریب آیدین آغداشلو بخشی از تاریخ انهدام و سقوط خود ماست،گویا ما نیز جزیی از موضوع کارها و آثار او شده ایم. داستانی شده‌ایم مانند آنچه که عطار نیشابوری در تذکره الاولیا خود نقل می کند که : “و اصحاب قصد کشتن او کردند. خانه را از بایزید پر دیدند چنان که چهار گوشه خانه از او پر بود‌ . اصحاب کارد می زدند. چنان بود که کسی کارد به آب زند.” ( تذکره الاولیا ؛ فصل چهاردهم ، ص ۱۴۴ ؛ تصحیح دکتر محمد استعلامی ، انتشارات زوار، چاپ ۲۶ بهار ۱۳۹۵) باری! شاگردان خام شیخ بر بدن نحیف استاد خویش کارد می زدند ولی خون از بدن خودشان فرو می ریخت. و آن شاگردان بایزید همه مائیم.

نوستالژی که ما را به هواداری از تاریخ باستانی یا مذهب دچار می کند، وقوف بر این آگاهی مهم است که ماجرایی عمیق و کهن تمام شده است. و از همین روست که همه باورهای ایده آل گرایانه و به ظاهر انسانی ما (به عنوان انسان ایرانی) که خود را موفق نشان می دادند مانند باورهای فمنیستی خیلی زود رنگ باخته و سرنوشت مذهبی بدون ایمان و نوستالژیک را یافته اند. و چه سخت است این نکته را دریابیم که امثال باورهای فمنیستی و تظاهرات دموکراسی خواهانه ما آنچنان ما را مغاک انهدام و سقوط برده اند که به نابودی هویت خویش بنشینیم. و از همینجاست که ما بدون هیچ مدرکی و تنها بر اساس ایمان بدون الزام خود به باورهای فمنیستی مدعیات اثبات نشده‌ای را علیه آغداشلو می پذیریم بدون آنکه منتظر دفاعیات او و بررسی سندیت آن مدعیات باشیم.

می پرسید موضع من در قبال این جنجال ها چیست؟ چشم در چشمان آبی آیدین شویم و این سوال خیامی را از خود بپرسیم که ما که هستیم و بدنبال چه چیزی ؟ این دغدغه اصلی من در این ماجراست: هویت.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا