پرونده ای درباره ی تحولات مصر؛ طنز نهفته در ميدان التحرير
سرگشتگيهاي مصر / پايان دولت مستعجل مرسي / طنز نهفته در ميدان التحرير
اين تحليل انتقادي به ما ميگويد اصلا در مصر چه خبر است
اشرف خليل| ترجمه: آرش فرزاد
در چند روز گذشته، با نزديكتر شدن مصر به يك پرتگاه سياسي، نوعي احساس كنايهآميز نوستالژيك فضاي كشور را تسخير كرده است. معترضاني كه براي پايان دادن به دوران محمد مرسي به خيابانها ريختهاند، به وضوح خاطره قيام هجده روزهيي را زنده ميكنند كه رييسجمهور پيشين كشور، حسني مبارك را در سال 2011 از قدرت بركنار كرد. در حقيقت هم شباهتهايي بين دو واقعه هست: جنبش «تمرد» (به معني «شورش»)، كارزاري براي گردآوري امضاهاي مردمي در جهت برگزاري انتخابات پيش از موعد، مستقل از اپوزيسيون رسمي سر بر آورده است و به چنان اعتباري در ميان مردم رسيده كه اپوزيسيون هرگز نرسيد و جمعيت پرشور و اميدوار مردم، بسيار پوياست و شامل طيفهاي اجتماعي گوناگون. مرسي نيز همانند مبارك لقبهاي تمسخرآميزي نصيبش شده است. مبارك بيشتر دوران حكومتش را در حالي گذراند كه همهجا به لقب «گاو خندان» مفتخر بود (عنوان تجاري يك پنير مشهور فرانسوي است)، براي اينكه از نظر مردم آدم كندذهن و سادهانديشي بود. در ترانهها و شعارهاي هفته گذشته، مرسي را «گوسفند» ناميدهاند كه منظور، گوش به فرماني او در برابر شوراي رهبري اخوان المسلمين بوده است.
با وجود اين شباهتها اما جريان امروز با سال 2011 تفاوت دارد. در چند روز آينده هر اتفاقي هم كه بيفتد، مصر در وضعيت خطرناكتري نسبت به 29 ماه گذشته قرار دارد و همچنين، جنبههاي منفي آن بسيار نگرانكنندهتر هستند. نخست اينكه حتي بدون وجود بحران سياسي هم، مصر بر لبه پرتگاه اقتصادي تلوتلو ميخورد، كه خود يكي از عوامل مرتبط با ناآراميهاي موجود است. وضعيت از اين هم بدتر است؛ يكي از دلسوزترين حاميان كشور، يعني قطر، سرمايهگذاري عظيمي روي پروژه اخوان كرده است. سارا كار، يكي از روزنامهنگاران مصري كه نظراتش بسيار قابل توجه است، همين اواخر در صفحه توييتر خود نوشت: «حالا لابد قطر خواستار بازگرداندن كمكهايش خواهد شد، غير از اين است؟» اگر مرسي واقعا بركنار شده است، ارائه كمكهاي حياتي قطر ممكن است ناگهان متوقف شود و دولت انتقالي را براي جمعآوري كمكهاي فوري به دردسر بيندازد. در حوزه مسائل سياسي، ارتش با بنبست قانوني و روند اداري مواجه خواهد شد. گذشته از تحميل انتخابات پيش از موعد و سرنگوني يك رييسجمهور برآمده از انتخابات، تعليق قانون اساسي نيز (كه به گفته خبرگزاريهاي دولتي مصر، يكي از برنامههاي ارتش براي انتقال دولت است) مشروعيت و درستي سازوكارهاي دموكراتيك را با پرسشهايي جدي مواجه خواهد كرد. هر چه باشد، اين قانون اساسي ديگر آن قانون نخنما و بياعتبارشده حسني مبارك نيست. اين سند هرچند بهشدت تفرقهانگيز بود و مورد نفرت سكولارها، اما در يك همهپرسي ملي با اختلاف اندك آرا به تاييد مردم رسيد. علاوه بر اين، هر قدر هم كه معترضان خواهان كنارهگيري اخوانالمسلمين باشند، آنها به اين سادگي، مثل حسني مبارك، قدرت را تقديم نخواهند كرد. نبايد فراموش كرد كه اخوانالمسلمين دهههاي متوالي يكي از احزاب محوري در سياست مصر بوده است؛ حتي مبارك هم در طول يكهتازي 30 سالهاش نتوانست خود را از شر آن خلاص كند. اعتراضات حامي مرسي و نخستين دور انتخابات رياستجمهوري مصر در تابستان گذشته نشان داد كه پشتيباني ملي از اخوانالمسلمين همچنان چيزي در حدود 25 درصد افراد واجد راي دادن است. بنابراين، بعد از اين هر حزب و جناحي هم كه قدرت را به دست گيرد لاجرم بايد به نوعي با اخوانالمسلمين مصالحه كند. ارتش به اين موضوع واقف است و آنطور كه اچ.اي. هِلير يكي از همكاران مصريام در موسسه بروكينگز به من گفت، در واقع فرصت 48 ساعته براي آن در نظر گرفته شده كه اخوان المسلمين بتواند وضعيت بغرنج خود را از نو ارزيابي كند و نوعي عقبنشيني استراتژيك از رياستجمهوري مرسي را بپذيرد تا در نتيجه، خود را سازماندهي دوباره كند و براي حضور در انتخابات بعدي آماده شود. علاوه بر اين، به گفته همكارم، «ترس از واكنش تند اخوان هم مزيد بر علت است.»
اما نگرانيهاي ارتش فقط محدود به اخوانالمسلمين نيست. كشور ديگر به اندازه سابق به نيروهاي مسلح اعتماد ندارد. دوران پانزده ماهه پس از سرنگوني مبارك تحت حكومت شوراي عالي نيروهاي مسلح، همانقدر نارضايتي و تندخويي به بار آورد كه دوران يك ساله مرسي. بدون شك، حالا كه جنبش ضدمرسي به اوج خود رسيده است، ارتش توانسته با معترضان همراه شود و در اين راه موفق هم عمل كرده است. اما چنين چيزي به معناي نظر يكپارچه كل اپوزيسيون درباره سودمندي دخالت ارتش نيست.
وائل خليل، يك فعال اجتماعي كاركشته، هفته پيش به من ميگفت اميدوارم كنارهگيري مرسي و برگزاري انتخابات پيش از موعد بدون خشونت انجام شود، اما نظرش اين بود كه دخالت ارتش براي رسيدن به چنين اهدافي «مثل كابوس» خواهد بود. از نظر او بهتر اين بود كه از طريق نافرمانيهاي پايدار مدني، مرسي وادار شود تا انتخابات پيش از موعد را اعلام كند. روش پيشنهادي او به نظر طرفداران كمي دارد، اما او در اين عقيده تنها نيست. به گفته وائل خليل، او تا حدودي خوشبين است كه ارتش ميداند اينبار بايد از انحصار قدرت و حضور طولاني مدت در سيستم اجرايي حذر كند. اما در هر صورت او و ديگر فعالان همفكرش، با دقت تمام رفتار ارتش را تحت نظر خواهند گرفت. در نهايت اينكه يك تفاوت ديگر بين قضاياي سال 2011 و 2013 مربوط به اين است كه آيا هيچ راهي براي پايان بخشيدن به اين بنبست سياسي هست، آن هم به طريقي كه سياست مصر بتواند در فرآيندي عادي پيش برود؟ در سال 2011 اميد اصلي اين بود. اكنون، در سال 2013 اين امر كمتر محتمل به نظر ميرسد. پس از بركنار كردن رييسجمهوري برآمده از انتخابات، همه جناحها بايد انعطاف و مصالحه بيشتري نسبت به گذشته از خود نشان دهند. در غير اين صورت، مصر هرگز نخواهد توانست در مسير خود به سوي توسعه و ثبات پيش برود.
منبع: فارن افرز
http: //www. foreignaffairs. com/features/letters-from/ the-irony-of-tahrir-square
معترضان قدرت مبارزه دموكراتيك با اخوان را ندارند
از بحثهاي بيپايان درباره حقانيت اين يا آن گروه كه بگذريم، واقعيت بيش از يك ميليارد مسلمان و آنچه در يك كلام اسلام سياسي خوانده ميشود را نميتوان ناديده گرفت. از اين منظر حجتالاسلام دكتر داود فيرحي، استاد علوم سياسي دانشگاه تهران از بسياري ديگران واقعبينتر است كه در مجموعه آثارش به نحوي از انحا ميكوشد بر همسازي و همراهي انديشه سياسي اسلامي با اقتضائات زندگي جديد تاكيد كند. به همين دليل است كه نگران تحولات مصر است، او كه تا چند ماه پيش در گفتارهايي كه در موسسه پرسش ارائه ميشد، ميكوشيد نشان دهد كه اسلامگرايي اخواني در سطح اجرايي و دولتي با گذر از انتخاباتي دموكراتيك ميتواند الگويي مناسب دستكم براي اهل سنت باشد، حالا صراحتا و بيتعارف آنچه در مصر رخ داده را كودتا ميخواند. دكتر فيرحي كه آشنايي و آگاهياش به علوم سياسي و نظريههاي متنوع جديد را در آثارش به خوبي نشان داده، در گفتوگوي حاضر سناريوهاي فراروي مصر را تحليل ميكند و معتقد است راهحل مسالمتآميز تنها در بازگشت به صندوق راي و انتخابات آزاد است.
شما در سلسله نشستهاي موسسه پرسش درباره اخوانالمسلمين نگرش مثبتي نسبت به ايشان داشتيد و آنها را به عنوان الگويي از اسلامگرايي معرفي ميكرديد كه توانسته متناسب با وضعيت بينالمللي حركت كند. پرسش اول اين است كه چه اتفاقاتي رخ داد، كه به وضعيت فعلي انجاميد؟ آيا بحثهاي مربوط به افزايش اختيارات رييسجمهور در نوامبر سال گذشته كليد اين نارضايتيها زده شد؟ آيا فقدان سابقه اجرايي نزد اخوان نقشي در اين امر داشت؟
پيش از آنكه به بحث بپردازم، لازم است چند مقدمه ضروري براي فهم تحولات مصر بيان كنم. مقدمه اول اين است كه كشور مصر مثل همه كشورهاي خاورميانه دولتي چند ويژگي داشت: نخست اينكه دولت اقتدارگرا بود يعني از درون نظاميها برخاسته بود؛ دوم اينكه سكولار بود و با جريانهاي مذهبي ميجنگيد در حالي كه كشور مذهبي بود؛ سوم اينكه اين دولتها ناكام بودند. يعني نه فقط آزاديها را محدود ميكردند، بلكه در مباحث اقتصادي نيز دچار مشكل بودند. ضمن اينكه اين كشورها به لحاظ سياست خارجي وابسته بودند. اين امر باعث شده بود كه اعتراضي عليه اين نظامها شكل بگيرد. در اين كشورها اگر فضا دموكراتيك باشد، دولتها در معرض آسيب هستند. مقدمه دوم اين است كه در كشورهاي خاورميانه مصر كانون اسلام سياسي است. يعني اسلام سياسي با گرايشهاي متفاوتش در مصر توليد ميشود و به ساير كشورها صادر و مصرف ميشود. اين خصلت مصر است. در نتيجه اسلامگرايي در خود مصر نيز گرايشهاي متفاوتي دارد، از راديكالترين جريانهاي جهادي تا اخوان كه ميتوان گفت نوعي دموكراسي ديني يا شوراگرايي جديد را دنبال ميكند. به اين ترتيب اخوان دموكراتيكترين بخش اسلامگرايان در خاورميانه و مصر است. يعني اگر بنا باشد كه جامعه به سمت دموكراسي حركت كند، جوامع اسلامي سليقهيي مشابه اخوان را ميپسندند. مقدمه سوم هم اين است كه اگرچه اخوان تجربه اجرايي به عنوان دولت ندارد، اما نزديك به 90 سال است كه درگير سازمانهاي سياسي، امنيتي و اقتصادي است.
با توجه به اين ويژگيها چرا اخوان به اين وضع مبتلا شده است؟
با وجود اينكه اخوان توانسته دست كم از حيث نظري اسلام و دموكراسي را گرد هم آورد، يك مقدمه ديگر به مقدمات بالا بيفزايم. اين مقدمه چهارم به ماهيت دو چيز بر ميگردد: نخست ماهيت تغييرات در مصر و دوم ماهيت خود اخوان المسلمين. تغييرات در مصر انقلاب نبود، بلكه در انگليسي آن را refolution ميخواندند، يعني تركيبي از اصلاحات (reformation) و انقلاب (revolution) كه در فارسي براي آن «اصقلاب» برگزيده بودند و من هم همان را به كار ميبردم. معناي اين مفهوم آن است كه نظام قديم مصر به طور كامل تغيير نكرده است، يعني قوه قضاييه همچنان در دست حزب اتحاد وطني است كه الان منصور از آن انتخاب شده است و ساختار ارتش به طور كلي در آن دوره شكل گرفته است و بخشهاي عمده قانون اساسي نيز ميراث آن دوره است و تغييرات در حد افزودن چند ماده است. درنتيجه چنين نبوده كه اخوان المسلمين بتوانند همهچيز را تغيير دهند يا شبيه تجربه ايران نظاميان را كنار بگذارند يا قضات را تغيير دهند. حتي نيروهاي امنيتي هم از رژيم قبل باقي ماندهاند. در نتيجه شاهديم كه دموكراسي تنها در بخشي از مصر و در حد قوه مجريه و اندكي از قوه مقننه يعني نهادهاي قضايي عمل كرده است. در حالي نهادهاي قانوني بازمانده يا به اصطلاح ايشان «فلول» جلوي مجلسيها را ميگرفتند. در نتيجه اخوان تنها توانسته بود رياستجمهوري و بخشي از مجلس را بگيرد و كارايي زيادي نداشت. اتفاقا در اين بحث بايد به ماهيت تفكر اخوان نيز اشاره كرد. تئوري اخوانيها تدريج و عمل دموكراتيك يا تدريج دموكراتيك است. يعني ايشان معتقد بودند كه به تدريج و از طريق دموكراسي ميتوانند عمل كنند. يعني خودشان هم معتقد نبودند كه همين كه رياستجمهوري را دارند، بقيه قسمتها را حذف كنند، يعني نه اعتقاد داشتند و نه ميتوانستند.
از اين چهار مقدمه چه نتيجهيي ميخواهيد بگيريد؟
اخوان اهل انقلابيگري نيست، زيرا ايدئولوژياش چنين اجازهيي را نميدهد. بلكه به دنبال توسعه تدريجي دموكراسي از رياستجمهوري و مجلس به بقيه بخشها بود. حتي شاهديم كه قدرت سياسي در قانون سياسي به الازهر ميدهد، اما هنوز رييس الازهر يعني آقاي دكتر احمد الطيب بازمانده دوران مبارك است كه امروز در كنار ارتش قرار گرفته است. در حالي كه اخوان منتظر بود كه دوره ايشان تمام شود و بعد تغييرات را به وجود آورد. در نتيجه ميتوانيم بگوييم بخشهاي بازمانده از رژيم قبلي كه در قدرت بودند مثل ارتش، نيروهاي اطلاعاتي و قوه قضاييه و حتي بخشهاي اقتصادي در دست اخوان نبود، در اين يكسال به سمت تشويق اپوزيسيون رفتند. اين چهار بخش را كه چهار شعبه فلول ميخوانند و جنبش تمرد فعلي محصول اينهاست. يعني كوشيدهاند فضا را به حدي از التهاب برسانند كه بتوانند قدرت را به دست آورند. اين معترضان قدرت مبارزه دموكراتيك با اخوان را ندارند. همين الان اگر انتخابات برگزار شود، به احتمال زياد بين 51 تا 57 درصد راي را باز اسلامگرايان و اخوانيها ميآورند. در نتيجه ايشان نميتوانستند صبر كنند يا بازي دموكراتيك كنند. اين امر باعث شد كه بخشهاي سكولار جامعه چارهيي جز عبور از ايدئولوژي دموكراسي نداشته باشند و با ارتش ائتلاف كنند.
طرفداران جنبش تمرد و مخالفان ميگويند در طول يك سال گذشته احساس ميكردند كه اخوان و دولت مرسي به سمت اسلاميتر كردن كشور ميروند، تا جايي كه به تنازعات مذهبي دامن ميزنند. مثلا آقاي البرادعي در گفتوگو با رويترز ادعا كرده كه واقعه دوم تير و كشتار شيعيان و مرحوم شحاطه از نقاط آغازين اين جنبش بود.
به عقيده من در ايران نبايد در تحليلهايمان تابع دادههايي باشيم كه جريانهاي معارض ارائه ميكنند. يعني بايد عملكرد اخوان و معارضان را با يكديگر سنجيد تا ببينيم چه اتفاقي رخ داده است. داستان شحاطه جنايت فجيعي بود، اما در كل بحران مصر در حاشيه است. زيرا سلفيهاي افراطي كه اين كار را كردند، در مجموعه اخوان نيستند. يعني فضا راديكال شده بود و دولت هنوز مسلط بر نهادهاي رسمي نشده بود و چنين اتفاقاتي رخ ميداد و ميدهد. معارضين طرفدار شيعه نيستند. حتي حزب نور كه سلفيها هستند، جزو موافقين كودتا هستند. در واقع ترورها را سلفيها ميكنند و نه اخوانيها. وقتي به سايتهاي اخواني مينگريم، ميبينيم كه بسياري به ديدگاههاي شيعه نزديك هستند، هر چند گاهي مجبورند اظهاراتي بكنند كه مشابه برخي اظهارات برخي از سياسيون داخل كشور ما درباره اهل سنت است.
نگراني مسيحيان قبطي در مصر را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
نگراني قبطيها مربوط به اخوان نيست بلكه مربوط به سلفيهاست. يعني از قديم در مصر اين نگراني هست كه هر لحظه امكان دارد كه اخوانيها سلفيتر شوند يا سلفيها اخوانيتر شوند و از اين تحت عنوان اخونه السلفيه يا السلفه الاخوان ياد ميكنند. بنابراين يك نگراني دائمي از جريانهاي اسلامي وجود داشت، زيرا وقتي اسلامگرايان پيروز انتخابات شدند، نگراني از افراطيون ايشان نيز به وجود ميآيد. در نتيجه به طور كلي براي اقليتهاي قبطي اگر دولت ايدئولوژي اسلامي نداشته باشد يا اگر احكام شريعت را مثل مبارك به هر دليلي تعليق كند، به نفعشان است. حتي وقتي فيلم توهينآميز معصوميت مسلمانان منتشر شد، ناشي از نگراني قبطيها از سلفيها بود. چنين درگيريهايي هميشگي است و دولت و نيروهاي امنيتي ايشان را سركوب ميكرد. در دوره مرسي چون دولت بر نهادها مسلط نشده بود، فضا براي راديكالهاي قبطي و سلفيها آزاد شده بود.
به طور كلي آيا ميتوان تفاوتي ميان دولت مرسي و گروه اخوان قايل شد يا اينكه اين دو كاملا بر هم منطبق ميشوند؟
برخلاف بسياري از كشورها مرسي خودش مهم نيست، بلكه آنچه مهم است اولا تشكيلات اخوان است كه بسيار قوي است و نبايد ناديده گرفته شود و ثانيا مساله هويت است. در مصر براي نخستين بار در تاريخ حكومتي دموكراتيك بر سر كار آمده بود كه از قضا اسلامگرا نيز بود. وقتي اين دولت با كودتاي ارتش كنار گذاشته ميشود، چند اتفاق در مصر رخ ميدهد. نخست اينكه به اسلامگرايان برخورده است. زيرا وقتي مساله تعصبي شود، حتي مسلمانان سنتي هم گرد اخوان قرار ميگيرند. تا زماني كه كانونهاي تعارض فعال نشده باشد، اسلامگرايان سنتي مشكلي ندارند و زندگي معموليشان را ادامه ميدهند. اما وقتي شكافها برجسته و فعال شوند، ايشان مجبورند كه موضع بگيرند و به خيابانها ميآيند. در نتيجه حذف مرسي از دولت نه تنها اخوان كه برخي از سلفيها را به جمع مخالفان كودتا كشانده است و بخش بزرگي از جامعه مسلمان بيطرف خاكستري را غيرتي كرده است. نكته دوم اين است كه انسانها ميل به دفاع مظلوم دارند. در حال حاضر مرسي مظلوم واقع شده است و اين به لحاظ اخلاقي حمايت از مرسي را بالا برده است. يعني اگر اندكي زمان بگذرد، جامعه نشان ميدهد كه اكثريت به سمت اخوان و مرسي حركت ميكنند، به ويژه اگر اعضاي ايشان را دوباره زنداني كنند، در نتيجه فرقي بين زمان مبارك يا مرسي نيست.
يعني به نظر شما اين تحولات به نفع اخوان است؟
بله. ضمن آنكه بعد از اين اتفاق كشورهاي دموكراتيك مجبورند از اخوان دفاع كنند. قانون معروف ايالت متحده ضدكودتا است كه معتقد است هر حاكمي كه دموكراتيك است اگر به صورت غيردموكراتيك كنار رود، كودتا رخ داده است. در نتيجه كشورهاي امريكا و اروپا يا مجبورند كه منطق اخوان را بپذيرند، در اين صورت ارتش در منگنه قرار خواهد گرفت. يا اينكه اين اقدام را توجيه كنند كه در آن صورت در سوريه و ساير كشورها نميتوانند سرشان را بالا بگيرند و دچار پارادوكس ميشوند، حتي اگر به ارزشهاي امريكايي هم تعلق نداشته باشند. در كشورهايي مثل ايالات متحده فرهنگ عمومي پذيرفته كه وقتي در كشوري رييسجمهور دموكراتيك، به شكل دموكراتيك عزل ميشود، بايد ارتش را مظنون دانست. اين اتفاق در مصر رخ ميدهد.
نتيجه اين سه پيامد يعني همسو شدن مسلمانان، دفاع از مظلوم و پارادوكسيكال شدن موقعيت كشورهاي ديگر در قبال تحولات مصر چيست؟
ضد
اين دو پيامد دو چيز شكل ميگيرد. نخست اينكه احترام ارتش بهتدريج كم
شود. دوم اينكه هياهوي التحرير ميگذرد و احترام افرادي چون البرادعي نيز
رو به كاهش ميگذارد. زيرا اين افراد براي رسيدن به قدرت دموكراسي را فدا
كردهاند.
مدافعان اقدام ارتش با اشاره به وضعيت خيابانها و
شاديهاي مردم و همسويي همه احزاب با ارتش مدعياند كه اين اقدام كودتا
نبوده است. آنها معتقدند كه ارتش بايد از خواست ملت حمايت كند و آنچه در
مصر شاهد آن بوديم تحقق خواست ملت بوده است.
واقعيتها را نميتوان
با تعاريف عوض كرد. كودتا در اصطلاح دانش سياسي به معناي آن است كه يك دولت
مشروع با زور يا تهديد ارتش كنار گذاشته شود. يعني در قوانين ايالات متحده
امريكا ديدم كه در تعريف كودتا تنها به زور اشاره نكرده است و حتي به
تهديد هم اشاره ميكند. در مصر يك دولت دموكراتيك توسط پيغام ارتش و
بازداشت رييسجمهور كه دخالت مستقيم زور هست، ساقط شده است و اين به تعبير
مصطلح كودتاست، مگر اينكه تعريف جديدي از كودتا ارائه شود. نكته ديگر اينكه
بسياري از كشورهايي كه در آنها كودتا صورت ميگيرد، تكرسانهيي هستند.
يعني جلوي فعاليت رسانههاي مخالف را ميگيرند، الان در مصر نيز اين اتفاق
افتاده است، يعني رسانههاي اخوان ممنوع شدهاند.
خبرگزاران
رسانههاي خارجي نيز فرداي كودتا نتوانستند در بسياري از جاها حضور داشته
باشند و تنها از حضورشان در التحرير خبر ميرسد. اگر هم خبري درز كند، از
دست ارتش در رفته است. بنابراين همواره تاريخ كودتا نشان داده كه كودتاچيان
خود را حامي ملت و نجات بخش معرفي ميكنند و رسانههاي يكجانبه هم اين
ادعا را تبليغ ميكنند. ما راهي براي ديدن بقيه قسمتها و بخشهاي
حزنانگيز مصر نداريم. نكته سوم اينكه هر اتفاقي بيفتد، از يك جمعيت هشتاد
ميليوني ميتوان يك گروه يك ميليوني را به خيابانها كشاند. هميشه بعد از
كودتا رهبران محافظهكار مذهبي را پيدا ميكنند و ايشان را در مجالس
مينشانند. مخصوصا كه طيب از آن دوران باقي مانده است.
بسياري از
كشورها قبول دارند كه اين يك كودتا بوده است. اما در هر صورت دولتي بر سر
كار آمده است كه ديگر كشورها بايد با آن همكاري كنند. اين كشورها به آينده
سياسي خودشان در نظام بينالملل فكر ميكنند. رويكرد اين كشورها چگونه بايد
باشد؟
معمولا نظامها را به دو صورت ميپذيرند: نخست دوژوره (نظر
به مشروعيت قانوني) و دوم دوفاكتو (نظر به واقعيت) . يعني با هر واقعيتي كه
رخ ميدهد بايد ارتباط برقرار كرد، اما نظامهاي بينالمللي درباره اينكه
آيا حكومت يك كشور مشروع است يا خير، به دو صورت عمل ميكنند. برخي از
كشورها مثل ايالات متحده، ايران، اروپا و تركيه مبناي ايدئولوژيك دارند و
بر حسب آن به اين قضيه نگاه ميكنند. حتي شخصي مثل مككين كه رقيب اوباما
بود، در كنگره به عنوان سناتور پيشنهاد تعليق كمك يك و نيم ميليارد دلاري
امريكا را داد. يعني ارتباطات حفظ ميشود و سفارتخانه هست، اما
محدوديتهايي اعمال ميشود. درباره ايران همچنين است. اما برخي ديگر از
كشورها ديدگاه اقتصادي دارند و اقتصاد برايشان مثل گوشت و گربه است. ايشان
از ابتدا ميگويند كه براي ما مهم نيست كه چه چيز رخ ميدهد. ما نه به
دنبال دموكراسي هستيم و نه چيز ديگر و فقط به بازارمان فكر ميكنيم. البته
ايده دموكراسي ديني گفتمان برخي ديگر كشورها مثل عربستان را متلاشي ميكند.
در نتيجه ايشان از رخدادهاي مصر بسيار خوشحال هستند.
آنچه رخ داده
آينده اسلام سياسي در منطقه را با ابهاماتي مواجه كرده است. عدهيي معتقدند
كه اين اقدام موجب رشد افراطيگرايي و حركت اخوان به سمت فعاليتهاي
زيرزميني خواهد شد. ارزيابي شما از پيامدهاي اين رخداد براي اسلام سياسي
چيست؟
اعمال اخوان يا اسلامگرايان تنها به نيات خودشان وابسته نيست،
بلكه به عكسالعمل ديگران نيز بستگي دارد. دو سناريو بيشتر در مصر وجود
ندارد. نخست اينكه نظاميها بالاخره دموكراسي را بخورند و نوعي بازگشت به
دوره مبارك رخ دهد. در اين صورت دو اتفاق رخ دهد، اولا افرادي مثل البرادعي
پشيمان خواهند شد و گرايش به ائتلاف با اسلامگرايان در مقابل حكومت نظامي
شكل ميگيرد. زيرا اين جوانها آرمانخواه هستند و اگرچه استراتژي ندارند،
اما ميتوانند تخريب كنند. در چنين حالتي ممكن است كه اين مساله به ذهن
بخشهايي از اخوان و سلفيان خطور كند كه دموكراسي هميشه هم خوب نيست و بايد
پس دموكراسي يك زور باشد. اين يعني بازگشتي به استراتژي دهه 1950 و 1960
اخوان رخ ميدهد. در آن دوران در كشورهاي اسلامي وقتي حزب ميساختند، يك
شاخه نظامي هم ميساختند. زيرا ميدانستند كه نميتوانند به ارتش اتكا
كنند، كمااينكه در مصر شاهد بوديم. اگر اين احتمال رخ دهد، افزايش
راديكاليسم بعيد نيست. زيرا ما تجربه الجزاير دهه 1990 را داريم، يعني
احساس ميكنند كه سكولارها به دروغ از دموكراسي دم ميزنند و به آن پايبند
نيستند و مساله برايشان قدرت است.
اگر اين احتمال رخ دهد، تئوري
دموكراسي ديني اخواني هم شكست ميخورد و جامعه به سمت آشوب ميرود. اما
گزينه دوم اين است كه دولت كودتا تحت فشارهاي داخلي يعني همين جنبشهاي
خياباني از يكسو و مشكلات اقتصادي مصر از ديگر سو و فشارهاي افكار عمومي و
نظام بينالملل، تن به انتخابات زودرس دهد.
اگر اين اتفاق رخ دهد،
به نظر ميآيد كه دوباره اسلامگرايان با قدرت بيشتري بالا ميآيند. يعني
ممكن است كه مرسي نباشد، اما باز هم دموكراسي اخواني احيا ميشود. اگر اين
فرضيه رخ دهد، در نتيجه ميتوان گفت كه ارتش شكست خورده است و ارتش
بيآبروتر ميشود و فرصت بيشتري براي تصفيه رخ ميدهد. يكي از اين دو گزينه
محتملتر است. زيرا مصر تحمل سوريه شدن را ندارد، هر چند كه بعيد نيست به
آن وضعيت هم دچار شود. بحثهاي رخ داده در صحراي سينا و انفجار لوله گاز به
اردن نشانههاي جنگ داخلي نيستند، بلكه قبلا هم بود. درباره پيامد اين
رخداد در ساير كشورها نيز بايد منتظر بود و ديد در مصر چه رخ ميدهد.
يك سوال هم در رابطه با نقش ارتش در وقايع مصر به وجود ميآيد. تا چه اندازه ميتوان ارتش مصر را با ارتش تركيه مقايسه كرد؟
ارتش
در تركيه كودتا عليه اسلامگرايان نكرد. البته چندين بار احزاب اسلامگرا را
حذف كرد، اما حجم آن به وسعت آنچه در مصر رخ داد نبود. اما اگر ارتش مصر
به مدل تركيه نگاه كند، متوجه ميشود كه تلاشهايش بينتيجه است. زيرا
محصول تمام تقلاهاي نظام كماليستي آتاتورك حزب عدالت و توسعه است كه كمتر
از آزادي و عدالت مصر اسلامگرا نيست. آنچه مهم است اين است كه ارتش
نميتواند متولي دموكراسي باشد. زيرا اساسا ذهن يك نظامي به سمت دموكراسي
نميرود. قاعده اين است كه كسي كه تفنگ در دست دارد، به راهحل مسالمتآميز
فكر نميكند، يعني اصلا چنين كاري را بلد نيست.
پس به طور كلي مخالف اين اقدام ارتش هستيد.
طبيعي
است كه ارتش هر چه تلاش كرده نتوانسته جلوي موج جامعه را بگيرد. در تركيه
نتوانسته است. در حكومت الجزاير جنگ داخلي سرانجام نشان داد كه ارتش موفق
نيست. در پاكستان ديدهايم كه ارتش در اين جنگ و گريز موفق نيست. يعني
تجربه ما نشان داده است در كشورهايي كه حتي ارتش متولي قوي است، نه توانسته
جلوي دموكراسي را بگيرد و فقط آن را به تاخير بيندازد و نه خودش توانسته
متولي دموكراسي شود.
زوم
[در ايران نبايد در تحليلهايمان تابع دادههايي باشيم كه جريانهاي معارض ارائه ميكنند. يعني بايد عملكرد اخوان و معارضان را با يكديگر سنجيد تا ببينيم چه اتفاقي رخ داده است. داستان شحاطه جنايت فجيعي بود، اما در كل بحران مصر در حاشيه است. زيرا سلفيهاي افراطي كه اين كار را كردند، در مجموعه اخوان نيستند. يعني فضا راديكال شده بود و دولت هنوز مسلط بر نهادهاي رسمي نشده بود و چنين اتفاقاتي رخ ميداد و ميدهد. معارضين طرفدار شيعه نيستند. حتي حزب نور كه سلفيها هستند، جزو موافقين كودتا هستند. در واقع ترورها را سلفيها ميكنند نه اخوانيها]
مردم و ارتش چه كردند و چه خواستند؟
اميد مهرگان
در سال پنجاهوهفت، نزديك به يك ماه تمام ايران دو دولت داشت، يكي را شاه منصوب كرده بود و ديگري را رهبر انقلاب. در نطق مشهور او اعلام شد به پشتوانه اين ملت، دولت تعيين خواهد كرد و به پشتوانه اين ملت، توي دهن دولت خواهد زد. واژه واحد «دولت» در اين عبارات به دو موجوديت حقوقي متفاوت اشاره داشت. اما ميان اين دو گزاره، ميان دو دولت هنوز بهتمامي مستقرنشده، ما چه داريم؟ در آن يك ماه همگان منتظر تصميم ارتش بودند. يكي از جديترين درگيريهاي كوتاهمدت انقلاب، در اواسط بهمن، ميان گارد شاهنشاهي و همافرهاي پيوسته به انقلاب رخ داد و بسياري از نيروهاي مسلح انقلابي نيز به كمك دومي رفتند. انقلاب ايران نمونهيي عالي از تعيينكنندگي ارتش و نقشش در گذار به نظم قانوني بعدي بود. ميان دو نظم قانوني چه رخ ميدهد؟ در كودتاها، اين فضاي خالي ميان دو نظم، اين دوره بهاصطلاح گذار، توسط قوه قهريه مستقيم پرميشود، جايي كه خيابانها و سرچهارراهها را تفنگداران سازماندهيشده ازبالا پر ميكنند. در انقلابها اين فضاي خالي را چيزي سرپا نگه ميدارد كه ميتوان به آن نظم فراقانوني مردم گفت. در تعريف نهاد قانون اساسي نيز از تصميم وجودي و تام مردم كه برسازنده و موسس قانون است سخن رفته است. مردم نظم را در وراي قانونيت صوري رژيم سابق حفظ ميكنند. معمولا تنشها و درگيريها زماني سربرميدارد كه نظم قانوني بعدي برپا ميشود و دمودستگاه قانوني از نو به كار ميافتد.
واشنگتن پست چنين تيتري زده است: «ارتش مصر رييسجمهور را بيرون راند» هر چهار كلمه اين تيتر معنادار است: اين ارتش و نه مردم، بود كه رييسجمهور و نه محمد مرسي، را بيرون راند و نه از او خواست كه مطالبه مردمي استعفا را برآورده سازد. تمام اين صورتبندي معرف اشارهيي هراسان و وحشتزده به وجود «خشونت» و تخطي از «نظم و قانون» است. اصطلاح فني آن چيزي نيست جز كودتا. اما تيتر و زيرتيتر گاردين واجد ابهام و دوگانگياي است كه به طور بيواسطه از درون خود وضعيت درآمده است و نشان ميدهد هيچ وضوحي درباره مصر پس از ?? ژوئن در كار نيست: «محمد مرسي، در انقلاب دوم مصر پس از دو سال، به دست ارتش بيرون رانده شد.» چگونه ميتواند هم انقلابي دوم رخ داده باشد و هم ارتش محمد مرسي و نه «رييسجمهور» را بركنار كرده باشد؟ در خط زيرين خبري اصلي اما «كودتاي نظامي» آمده است. مصر ابهامي را بهطرزي انقلابي بهصحنه برده است كه بهواقع جوهر تاريخي سياست در خاورميانه است. يك فعال مصري سوسياليست در مصاحبهيي ميگويد: «نيمي از ما اين را پيروزي براي انقلاب ميدانيم و نيمي ديگر پيروزي براي ضدانقلاب. » با ارتش چه بايد كرد؟
در وضعيتهاي موسوم به انتقال يا گذار، عموما قانون اساسي بهحالت تعليق درميآيد و در اين شرايط براي حفظ «نظم»، بايد يا به زور مستقيم توسل جست يا نظم را به تودهها واگذاشت. در سه روز گذشته، در وراي خشونتهاي جزيياي كه اينجا و آنجا رخ دادند، آنچه در تحرير شكل گرفت نوعي نظم فراقانوني مردمي بود. در اين دو انقلاب پياپي، نوعي وضعيت اضطراري واقعي شكل گرفت، يعني چيزي وراي وضعيت اضطراري كاذبي كه حكومت نظامي اعلام ميكند. منطق اين وضعيت را چگونه بايد دريافت و رابطهاش با دموكراسي را چگونه بازسازي كرد؟ مصر نمونهيي عالي است از بهصحنهآمدن تمامعيار منطق قدرتهاي شكلدهنده به دولتملتها.
آنچه در مصر رخ داده است دوگانگيها و تضادهاي دروني نه فقط مفهوم مردم و نيروي مردمي (عدهيي آن را پوپوليسم ميخوانند، ديگران كودتا، برخي انقلاب دوم)، بلكه تعيينكنندگي نيرويي را عيان ساخته است كه در تاريخ متاخر كشورهاي خاورميانه در اقتصاد و حكومتداري، در سركوب و آشتي، در مرزها و خيابانهاي متروپوليسها، عرضاندام كرده است و تكليف هر جنبش بزرگي وابسته به موضعگيري آن است: ارتش. افراد ميگويند «بايد صبر كرد و ديد به كجا ميكشد و سپس تحليل درست را داد.» دربرابر اين موضع، ازقضا هماينك بايد مداخله مردمي و تناقض موضعگيري ارتش و نقش دوگانه مداومش در تحولات منطقه را برجسته ساخت.
نفس اين واقعيت كه ارتش در انقلابها چنين به نيرويي بالقوه بدل ميشود كه «تصميمگيري»اش قادر است سرنوشت جنبشها را تغيير دهد، سويههاي مهمي از خود نهاد دموكراسي را روميآورد: تصور اينكه ارتشهاي مداخلهكننده در همهچيز، سياست و اقتصاد و دولتداري، مشخصه دولتهاي «توسعهنيافته»ي غيرغربي است، سادهدلانه است. نيروهاي مسلح خود را در وراي اراده مردمي و انتخاب دموكراتيك سازماندهي ميكنند. دير يا زود در جنبشهاي خياباني تانكها از راه خواهند رسيد، چه تحت نام «اعاده نظم و قانون» و چه براي «منافع ملت بزرگ». اما چيزي در جايگاه آنها نهفته است كه از ديگر نيروهاي مسلح، پليس و گارد ضدشورش و غيره متمايزشان ميسازد. فقط در نقاط بحراني انقلابي است كه اين قدرت بالقوه، اين نيروي برساخته و حافظ نظم، خود را آشكار ميسازد. درباره غريب مصر، نوعي همپوشاني دستكم صوري ميان نيروي برسازنده مردم و قدرت قهريه ارتش دست داد. «كودتا» دمدستيترين مفهوم براي مواجهه تحليلي با اين وضعيت است.
فقط يكي، دو سال زمان لازم بود تا تقابل ميان مردم و ديكتاتوري به درون اولي برود. در دو ميدان تقسيم و التحرير، چشماندازي از آيندهها و تاريخهاي آتي خاورميانه دارد گشوده ميشود. اينكه آنچه ديروز رخ داد كودتا بود يا تداوم انقلاب (انقلاب دوم) اكنون به پرسش حاد فاعلان درگير و ناظران بدل شده است. بداهتها كمكم از مبارزهها و مقاومتهاي خاورميانه دارد رخت ميبندد و اين دستاورد و پيامد ضروري جنبشهاي چهار سال اخير بوده است، در سراسر خاورميانه، مداخله وسيع تودههاي مردمي چيزهاي زيادي را نه فقط در واقعيت سياست قدرت، بلكه در گفتارها و صورتبنديها دگرگون كرده است. تفسير صريح واقعه اين روزهاي مصر به كودتا دقيقا بهسادگي ازآنرو كوتهنظرانه و خطاست كه نيمي از افراد، نيمي از مشاركتكنندگان، آن را كودتا نمينامند. بسياري مصريها از رسانههاي غربي بهخاطر تعبير كودتا خشمگيناند. سادهدلانه است گفتن اينكه «به ظاهر قضيه توجه نكنيد، در پس پرده اين ارتش است كه دارد منافع خويش را پي ميگيرد. » هم در مصر و هم در ايران، خطاب به معترضان، خطاب به خودمان، دقيقا بايد بگوييم: به ظواهر توجه كنيد، نمودها را جدي بگيريد و طوري رفتار و وانمود كنيد كه گويي ارتش «واقعا» از محتواي قبلي خود تهي شده و به مردم پيوسته است زيرا اين وعدهيي است كه جنبش انقلابي از پس آن برخواهد آمد. در اين واقعه، بخت آن هست كه خود ارتش هم، بهشرط تداوم مداخله مردمي، به چيزي ديگر بدل شود. هرچند در نمونه ايران، چيزي از دل نيروهاي مسلح درآمد كه از مهار مردم بهتمامي خارج شد. اما حضور ميليونها معترض پيشاپيش تصور درسنامهيي از كودتا به عنوان قبضه نظامي و خشن و نامشروع قدرت به دست نيروهاي مسلح و بدون حمايت مردمي را منتفي ميكند. دستكم بايد گفت با پديدهيي يكسر نو سروكار داريم. ارتش در انقلاب و ضدانقلاب مشاركت ميكند. مسير تاريخي اين مشاركت را نيروهاي سياسي حاضر در خيابانها و نهادها ميتوانند تعيين كنند. اما ارتش را نبايد موجوديتي مستقل از و دروراي تركيب اجتماعي نيروهاي سياسي گرفت. مفهوم «ريزش» ارتشيان يا پيوستنشان به انقلاب ريشه در تصميمهاي حاملان فردي قدرت قهريه دارد.
پرداختن به نقش ارتش در انقلابهاي اخير خاورميانه راه به درك شيوه عمل نيرويي ميدهد كه بناست نوعي بيطرفي را در نسبت با مردم و دولت حفظ كند. اما اين موضع كمابيش ناممكن بوده است. بررسي نقش ارتش بهواقع ما را با سهگانه مردم/دولت/نيروهاي مسلح مواجه ميسازد. نيروي برساخته ارتش از آن كيست؟ نقش تاريخي آن چه بوده است و چگونه ميتواند به تحولات انقلابي شكل و محتوا بخشد؟ نمونه مصر معرف يكي از بديعترين مداخلههاست: ارتش درقالبي ايجابي و «مثبت» به مردم ميپيوندد و ژست آن را ميگيرد كه دارد بهنيابت مردم محتواي دولت را عوض ميكند.
در اعلاميه اول ارتش آمده است كه اگر مقامات مطالبات مردم را برنياورند ارتش به «وظيفه تاريخياش» عمل كرد. خودآگاهي بر اين نقش فقط مخصوص به ارتش مصر نيست. اما سياليت نسبي جايگاه سياسي ارتش در مصر، كه بخشي به فعاليتهاي اقتصادي بسيارش و نيازش به وجود نوعي ثبات در مصر برميگردد، به ارتش توان عملكردن در مقام نوعي ميانجي يا وساطتكننده تاريخي ميبخشد. مساله كليدي نه طرد هر نوع مداخله ارتش، منفي و مثبت، بلكه طرح اين پرسش است كه نيروي مردمي چگونه قادر است اين نيرو را مهار كند، نه برعكس.
ترساندن مصر از سرنوشتي چون سوريه بيمعناست. «قاعده بازي» انتخابات را نيروهاي موسس جمهوري، يعني مردم و تصميم تام مردمي، عوض ميكنند و قادرند عوض كنند. آنچه سوريه را به جنگ داخلي كشاند صرفا بلاهت يا لجاجت شخص بشار نبود، فقدان تاريخ در فرم و محتواي دولت و فرم و محتواي جامعه سياسي/مدني بود: دخالت بيواسطه دستكم چهار كشور عامل تعيينكننده آتش جنگ داخلي بود. آگاهي و اراده سياسي مصر بيشك جلوي اين تنش ويرانگر را خواهد گرفت.
آنچه ميماند اين است كه آيا نيروي مردمي برخاسته از 30 ژوئن خواهد توانست محتواي خود ارتش را نيز تغيير دهد يا نه. روابط ارتش دولت اقتصاد و ائتلافي كه بهپشتوانه واشنگتن شكل گرفته بود به ترديدهايي درباره نيات و پيامدهاي مداخله ارتش راه ميدهد. اما ارتش صرفا به آن چيزي فرمان داد كه پيشتر به دست مردم كمابيش تحقق يافته بود. پس ارتش نوعي ژست ناب «مداخله» را گرفت كه البته ميتواند پيامدهاي نمادين و واقعي داشته باشد. ارتش نظير پادشاه شازده كوچولو رفتار كرد كه فقط چيزي را دستور ميداد كه شازده كوچولو از قبل انجامش را اراده كرده بود. فعاليتهاي اقتصادي ارتش و اصولا تاريخ مداخلههاي آن در گذشته مصر و ديگر كشورهاي خاورميانه يك چيز را مسلم ميسازد: مردم نميتوانند انرژي سياسي خويش را به ارتش تفويض كنند و بهاصطلاح به آن چك سفيدامضا دهند. اما سرانجام با قوه قهريهيي چنين تعيينكننده چه بايد كرد؟ دستكم در دو نمونه از انقلابهاي خاورميانه، انقلاب زماني پيروز شد كه ارتش به مردم پيوست، ايران و خود مصر. در سوريه ارتش به نيروي محركه جنگ داخلي بدل شد، در ساير موارد نيز ارتش عامل مستقيم كودتا بود. دوگانگي ارتش و دولت و دوگانگي اصليتر دولت/ارتش و مردم در مصر گوياي ساختار همه تقابلهاي دولتملتهاي مدرن است، همانچيزي كه يكي از متفكران كلاسيك جنبشهاي راديكال تحت عنوان تقابل ميان قدرت سازماندهيشده دولت و قدرت سازماندهينشده مردم توصيف ميكند. بدون پيوستن ارتش يا بخشي از آن به نيروهاي مردمي، اعتراض و جنبش مردمي ناگزير از تقابلي بهغايت حاد و مستقيم و توپر با تماميت نيروهاي قهريه سازماندهيشده دولتي خواهد شد. سرنوشت همه جنبشهاي بزرگ به تعيينتكليف با اركان غيردموكراتيك دولتملتها، يعني همان نيروهاي مسلح، گرهخورده باقي خواهد ماند.
هراس از اينكه قدرت برساخته ارتش بتواند قدرت برسازنده مردم را در خود ادغام كند يا، بدتر از آن، خود به قدرت برسازنده نظم قانوني بدل شود، هراسي بجاست اما نيروي يكسر نو و وضعيت سراپا بديعي كه در نظم سياسي خاورميانه در 30 ژوئن سربرداشت، عرصه را براي پيچشهاي تعيينكننده و فرمساز بعدي هموار خواهد ساخت. تفكر بايد با تضادها و خطوط گريز خلقشده در ميدان التحرير فعالانه مواجه شود.
احتمالا رويارويي بعدي در مصر، در وراي تكثر گروههاي سياسي و جدال كهنه «اسلامگرايي و سكولاريسم»، در وراي اين واقعيت كه عدهيي هم از معترضان التحرير خواهان اعاده نظم پيش از انقلاب بودند، ربطي به اقتصاد ارتش، به رابطهاش با ايالات متحده و بيزينس، به تركيب درونياش و حدزدن بر قدرتش گذر خواهد كرد. ارتش ژست حمايت از مردم را گرفته است و نيروي خود را در پس قدرت مقاومت مردمي پنهان ساخته است. محتواي بعدي اين مقاومت چه خواهد بود؟ مردم چگونه خواهند توانست نيروهاي مسلح مرموز را از كار بيندازند؟ پاسخ به اين پرسشها راه به وراي مرزهاي يك دولتملت، به واقعيت بهاصطلاح ژئوپوليتيكي منطقه و روابط ميان ارتشها و دولتها خواهد برد.
زوم
[واشنگتن پست چنين تيتري زده است: «ارتش مصر رييسجمهور را بيرون راند» هر چهار كلمه اين تيتر معنادار است: اين ارتش و نه مردم، بود كه رييسجمهور و نه محمد مرسي را بيرون راند و نه از او خواست كه مطالبه مردمي استعفا را برآورده سازد. تمام اين صورتبندي معرف اشارهيي هراسان و وحشتزده به وجود «خشونت» و تخطي از «نظم و قانون» است. اصطلاح فني آن چيزي نيست جز كودتا]
كمترين اطلاعات؛ بيشترين تحليلها
فواد شمس
«حالا كه همه درباره مصر صحبت ميكنند بنده هم يك چيزي عرض كنم كه لال از دنيا نرفته باشم: من كلا نفهميدم چي شد» اين جمله آرمان يكي از وبلاگنويسان سياسي و اجتماعي معروف وبلاگستان فارسي است كه در واكنش به اظهارنظرات مختلف اين روزهاي ايرانيان درباره وقايع مصر گفته است. اين جمله خلاصه و چكيدهيي است از آنچه اين روزها در فضاي رسانهيي و مجازي فارسيزبان درباره مصر در جريان است. شايد پر بيراه نيست اگر بگوييم ايرانيها بيش از خود مصريها درباره وقايع آن كشور به تحليلگري پرداختهاند اما نكته بارز تمامي اين نوشتهها آن است كه بسياري از آنان نه اطلاعات جامعي از مصر و تحولات آن كشور دارند نه از نزديك آن را پيگيري كردهاند؛ خلاصه آنكه واقعا در كل نفهميدهاند در آن كشور چه اتفاقي افتاده است. اما گويا اين روحيه ايرانيها ست كه درباره هر آنچه كمتر آگاهند، بيشتر حرف بزنند.
اين روزها كه ميدان التحرير قاهره دوباره به جوش و خروش آمده است، تحولات لحظهبهلحظه سياسي در مصر چشم تمامي جهانيان را خيره كرده است. در روزهايي كه «جنبش تمرد» (شامل جريانات مخالف اخوانالمسلمين از ليبرالهاي سكولار تا چپگرايان سوسياليست، تا جريانات اسلامگراي معتدلتر مخالف اخوانالمسلمين و حتي كساني كه سابقا به مرسي راي داده بودند) بعد از ماهها اعتراض توانست 22 ميليون امضا براي بركناري محمد مرسي، رييسجمهور اخواني، جمع كند. از آن طرف، بنا به اعلام رسمي وزارت كشور مصر، توانسته است 17ميليون نفر از شهروندان مصري را در شهرهاي مختلف آن كشور، از سوئز گرفته تا اسكندريه، از اسماعيليه تا قاهره به خيابان بكشاند. جنبش تمرد و مردم مصر در نهايت ارتش مصر را نيز وادار به واكنش كردند و ارتش با اولتيماتوم 48ساعته به مرسي وارد عرصه شد و نماينده اخوانالمسلمين را از سمت رياستجمهوري بركنار كرد.
نكته قابل توجه در واكنش رسانههاي فارسيزبان چه رسانههاي رسمي و دولتي، چه رسانههاي مستقل و غير رسمي و حتي شبكههاي اجتماعي كه ايرانيان در آن تحولات سياسي مصر را رصد ميكنند، آن بود كه بدون آنكه پيشزمينههاي اين جنبش و اعتراض مصريها را دنبال كنند، صرفا در روزهاي آخر ناگهان همراه با موج رسانهيي كه در جهان راه افتاد به تحولات مصر علاقهمند شدند. نخستين واكنشها به خبر بركناري مرسي از سمت رياستجمهوري بود كه نتيجه همراهي ارتش با خواست ميليونها مصري سازمان يافته در جنبش تمرد بود.
در ميان رسانههاي فارسيزبان داخلي و خارجي و شبكههاي اجتماعي از توييتر تا گوگلپلاس تا وبلاگستان فارسي و شبكههاي اجتماعي كاربران ايراني ناگهان از واژه «كودتا» براي اين اقدام مردم و ارتش مصر استفاده كردند. در مقابل، عدهيي از فارسيزبانان، همراهي ارتش با مردم مصر را نه كودتا كه يك انقلاب دوم ناميدند. در بين اين گروهها، چنان بحث داغي پيش آمد كه هر كسي كه نميدانست، فكر ميكرد اين افراد الان در خود ميدان التحرير هستند يا در يكي از قهوهخانههاي كنار رود نيل در قاهره نشستهاند و درباره تحولاتي كه جلوي چشمشان رخ ميدهد جدل ميكنند. در شبكههاي اجتماعي مثل توييتر و گوگلپلاس، جنگهاي كامنتي بين فارسيزبانان موافق و مدافع محمد مرسي و اخوانالمسلمين از يك طرف و كساني كه حركت ارتش مصر را در راستاي خواست مردم انقلابي ميدانستند، در گرفت. در اين ميان، نكته قابل توجه كماطلاعي تمامي فارسيزبانان از وقايع مصر بود؛ البته هيچ منبع موثق و مستقلي نبود تا وقايع مصر را به زبان فارسي گزارش كند. رسانههاي دولتي داخلي كه از ابتدا در قبال تحولات مصر موضعي نه چندان واقعبينانه داشتند، در ابتدا از محمد مرسي و اخوانالمسلمين حمايت ميكردند و آنان را نماد «بيداري اسلامي» ميدانستند. اما بعد از گذشت چند ماه، خصوصا با توجه به مواضع سوال برانگيز مرسي در مقابل اسراييل و امريكا، و دخالتهاي نابجا و جنگافروزانه او در سوريه و حمايت از تروريستهايي كه نام اخوانالمسلمين را يدك ميكشيدند، رويه صداوسيما و رسانههاي رسمي ديگر، مثل روزنامههايي چون كيهان نسبت به مرسي تغيير كرد. تا جايي كه حتي رويكرد انتقادي به وي گرفتند. همين مرور كوتاه نشان ميدهد در بازتاب تحولات مصر به نوعي سردرگمي در ميان رسانههاي داخلي ديده ميشد؛ از يك طرف، مخالفان مرسي اكثرا گروههاي سكولار و چپگراي سوسياليست هستند و از سوي ديگر، مرسي نيز قرائتي از اسلام سياسي ارائه داد كه از دل آن دفاع از تروريستهاي سوري د