خرید تور تابستان ایران بوم گردی

روایت جمعیت امام علی از وضعیت «احد» و «صمد»

کانال جمعیت خیریه امام علی ع در روایتی از وضعیت احد و صمد نوشت:

دو برادر ۷ و ۸ ساله که با کار اجباری سهم عمده‌ای در تامین مایحتاج خانواده بر عهده داشتند؛ اما دیگر در بین ما نیستند. آن ها در حریق گاراژ محل جمع آوری ضایعات که در آن کار می کردند زنده زنده سوختند و فریادشان را کسی توان یاری نبود.

▪️ “اعتیاد والدین و حضانت احد و صمد”

پدر تجربه پنج بار ترک ناموفق اعتیاد را در دو سال گذشته داشته است و مادر در زمان وقوع حادثه در کمپ ترک اعتیاد است.

علی رغم مشخص شدن اعتیاد والدین و عدم صلاحیت آن ها در نگهداری از بچه ها، بهزیستی احد و صمد را به پدر تحویل می دهد. شاید امروز خود پدر هم فکر می‌کند که کاش حداقل تا زمانی که بتواند از اعتیادی که زندگی او را به اینجا رسانده جدا شود، بچه ها را به او نمیدادند.

حتما امروز خودش هم راضی نیست که بچه ها را به خاطر انگیزه ی درمان یا کمک خرج پیش خودش در وضعیت خطرناک نگه داشته است.

▪️ “نبود اوراق هویت و محرومیت از تحصیل”

هیچ یک از دو کودک شناسنامه، کارت اقامت یا گذرنامه نداشتند. به همین دلیل از تحصیل محروم می مانند. پدر و مادر نیز به دلیل اعتیاد و بسیاری مشکلات دیگر از گرفتن کارت آبی از اداره اتباع برای رفتن آن ها به مدرسه سر باز می زنند. رفتن کودکان به مدرسه، می‌توانست به آنها فرصت دهد کودکی کنند، اما ظرفیت مدارس و زمان محدود ارائه‌ی کارت هویت و هزینه های تحصیل باعث شد این حق هم از این کودکان دریغ شود.

▪️ “به سوی قربانگاه”

احد و صمد در چهارراه های شهر کرج کار می کردند؛ اما با ورود بهزیستی به زندگی این دو برادر و تهدید آنها به رد مرز کردن، پدر که ازین مساله واهمه داشت محل کار کودکان را تغییر می دهد و آن ها را به یک گاراژ جمع آوری ضایعات که خود نیز در آن جا کار می کند، می برد. به این طریق، کودکان زباله گرد می شوند و این بار در جایی ناامن و به دور از چشم مردم به کار خود ادامه می دهند.

▪️ “روایت حادثه”

ساعت ۱۰:۱۵ دقیقه صبح روز حادثه یکی از اعضای جمعیت امام علی که به طور مستقل با بچه ها در ارتباط بوده است با نماینده جمعیت در کرج تماس می گیرد و اطلاعات اولیه راجع به ماجرا را به وی می دهد.

ساعت ۱۱:۰۰ پس از تماس مجدد با ایشان، وی خبر می دهد بچه ها پس از یک نوبت کار صبح به اتاقی در گاراژ بر می گردند تا خود را گرم کنند و دوباره به سر کار بروند. کپسول آتش می گیرد، منفجر می شود و کودکان در اتاق حبس می شوند.

نجم الدین (پدر بچه‌ها) با دیدن صحنه به کمک پسرها می شتابد اما خود نیز دچار سوختگی شدید می شود و کاری از او ساخته نیست. تا زمان آمدن ماشین های آتش نشانی هر لحظه بر شدت آتش افزوده می شود و افراد حاضر در محل نمی توانند با دستان خالی به کودکان کمک برسانند. کار آتش نشانی به دلیل شرایط نامساعد محل ضایعاتی با مشکل مواجه می شود و به کندی پیش می رود.

به همراه مادر بچه ها که از کمپ خارج شده است به تهران می رود تا به وضعیت بچه ها رسیدگی کند. اما کودکان در همان محل حادثه جان سپرده اند. احد و صمد به همراه پدر به بیمارستان یافت آباد منتقل می شوند اما کاری از دست کادر پزشکی بیمارستان هم برنمی آید.

▪️ “مشکلات دفن”

به دلیل نداشتن اوراق هویت کودکان، بیمارستان از تحویل پیکر کودکان امتناع می کند. پدر نیز هیچ گونه اوراق هویتی نداشته، ازدواجهای او هیچ جا ثبت نشده است و با توجه به درصد بالای سوختگی توانایی تحویل گرفتن کودکان را نداشته. بنابراین یکی از اقوام احد و صمد پیگیر امور اداری تحویل اجساد می شود و پس ازچند روز اجازه دفن کودکان گرفته می شود. گفته می شود کودکان در امامزاده ای دفن شده اند، اما آن ها با کمال تاسف در بیابانی خارج از محدوده امامزاده و نزدیک به آن در خاک آرام گرفته اند.

احد و صمد رفتند. رفتند تا با رفتنشان ما را از خواب غفلت بیدار کنند. دیگر کار از کار گذشته؛ اما احدها و صمدها بسیارند؛ مانند جاوید، دوست این دو برادر که روز حادثه همراهشان بود اما جدا شدن او از بچه ها برای خرید خوراکی او را از این مهلکه نجات داد. هزاران جاوید و احد و صمد شب و روز در این دیار زباله گردی می کنند و انسانیت همچنان رنگ می بازد.

#زباله_گردی_حق_کودکان_نیست

گزارش یک روزنامه

داغ سنگین «احد» و «صمد»

روزنامه ی دولتی «شهروند» در گزارشی نوشت:

دیوار، آبی است. سقف، آبی است. در آبی است و چشم‌های زن‌ها رنگ خون است، قرمز قرمز؛ رنگ خون «احد» و «صمد» که آن روز موقع طواف دادنشان در خانه کوچک «بسم الله» و «رخساره» و «گل‌پری»، روی گل‌های قرمز دو قالی خانه ریخت و سخت پاک شد؛ سخت تر از داغ بر دل نشسته پدر و مادر افغان «احد» و «صمد» ٧ و ٨ ساله.

داغ سنگین «احد» و «صمد»

«احد» و «صمد» بهرامی را تا همین دو روز پیش کسی نمی شناخت؛ آنها دو کودک از هزاران کودک مهاجری‌اند که در خیابان‌ها و کارگاه‌های ایران کار می‌کردند و پول به خانه می‌بردند. آنها هم پنجشنبه‌شب گذشته وقتی تازه سرهایشان را از سطل‌های زباله تهران بیرون آورده و ضایعات جمع شده را به کارگاه بازیافت درغنی آباد یافت آباد بردند تا تحویل پدرشان بدهند و بعد انفجار کپسول گاز آنها را در اتاق کوچک کارگاه حبس، تنشان را تکه تکه و جانشان را تمام کرد. «آن روز آنها را در کاور مشکی آورده بودند. ما بچه‌ها را دیدیم. همه جا را خون برداشته بود. خون نمی ایستاد. احد کم سوخته بود اما صمد زیاد. سر صمد منفجر شده و شکم احد پاره شده بود.»

«احد» و «صمد» را حالا خیلی‌ها می‌شناسند؛ دو کودک زباله‌گردی که پنجشنبه شب گذشته در کارگاه بازیافت زباله تنشان تکه تکه شد و بعد از چند روز، تازه دیروز خبر مردنشان به همه رسید. مردم ملک‌آباد، جایی نزدیک زندان قزلحصار اما حالا تقریبا یک هفته است که از داغ خانواده بهرامی‌اند که خبر دارند؛ از داغ «رخساره» و «گل‌پری» که دخترعمو و البته هووی همند؛ هر دو همسر «بسم الله بهرامی»اند، مردی که آن شب وقتی دید انفجار کپسول گاز، در اتاق کوچک کارگاه را روی پسرهایش قفل کرده، خودش را وسط آتش انداخت تا آنها را نجات دهد و البته که دیر رسید و حالا بی خبر از مرگ آنها در بیمارستان الغدیر تهران بستری است با دست و پاهایی سوخته و ٥٥ درصد سوختگی.

صدای «احد» و «صمد» یک هفته است در این خانه نمی آید؛ در خانه ای که اندوه، یک هفته است خودش را از دیوارهای کهنه آن بالا کشیده و خودش را سفت در دل دو هووی خانه بهرامی جا کرده است؛ خانه ای که حالا زن‌های فامیل، دور تا دورش را پر کرده و به سوگ نشسته‌اند. «رخساره»، مادر «احد» است؛ زن ٢٢ ساله ای که تازه از اعتیاد و کمپ زنانه تهران برگشته تا بنشیند این گوشه، در اتاق سرتاسر آبی خانه «بسم الله» و زانوهایش را بغل کند؛ زانوی غمی که سخت سنگین است.

گریه به زن‌ها اجازه حرف زدن نمی دهد و هووی «رخساره»، «گل‌پریِ» ٢٥ ساله که در ١٥ سالگی او را به زن دومی شوهرش دادند و او را از هرات به ایران فرستادند، بیشتر نای حرف زدن دارد. آنها دو بچه دیگر هم دارند؛ «امین» و «نازگل» که سرخوشانه در کوچه‌های تنگ ملک‌آباد بازی می‌کنند، بی خبر از آوار غمی که بر مادرهایشان ریخته است. «امین» برادر یک ساله صمد است و مادرش می‌گوید خیلی شبیه اوست. گل پری مثل خیلی از همشهری هایش که آنها را در هرات جا گذاشته و به ایران آمده است، «بچه» را فقط پسر حساب می‌کند.

چندتا بچه داری؟

هیچی. یک دانه داشتم، آن هم خدا او را از من گرفت.

و بعد زن‌های فامیل می‌گویند او یک دختر کوچک هم دارد؛ «نازگل» را. عمه بچه‌ها همین چند دقیقه پیش تشنج کرده و او را جمع و جور کرده اند. «گل پری» می‌گوید احد و صمد تازه یک هفته بود که با پدرشان کار می‌کردند. «پول نداشتیم که آنها را به مدرسه بفرستیم.»

وقت مرگ «احد» و «صمد» را «گل‌پری»، ساعت چهار صبح جمعه بود که فهمید؛ «ساعت ١٠ شب به شوهرم زنگ زدم گفتم کجایی؟ گفت داریم ضایعات جمع می‌کنیم. ساعت چهار صبح بود که خبر دادند اینطوری شده. شوهرم یک ماه بود که ضایعات جمع می‌کرد، قبل از آن کمپ بود. شیشه و دوا می‌کشید. خودم کشاورزی می‌کردم و زندگی را می‌چرخاندم. گوجه می‌کاشتیم و خیار. چون در زمستان کار کمتر شده بود، بچه‌ها هم یک هفته بود بیشتر از قبل سر کار می‌رفتند. خانواده اش افغانستانند.»

او از رابطه اش با هوویش یا همان دخترعموی سال‌های دورش می‌گوید: «هیچ وقت ما با هم دعوا نکردیم. الان این از ذهنم بیرون نمی رود که خودم بچه‌ها را کتک می‌زدم، حوصله ام نمی گرفت و گاهی اذیتشان می‌کردم. الان همه اش درگیر این موضوع هستم.همان روز اول رخساره را خبر کردم که اینطور شده است؛ گفتم بالاخره مادر است، یک وقت نگوید که چرا بچه که اینطوری شد من را خبر نکردی؟ فکر کردم که اگر بچه اش را نبیند و او را خاک کنند، خیلی سخت تر است.

زنگ زدم به کمپ و او را خبر کردم. احد و صمد گاهی دعوا می‌کردند و بیشتر وقت‌ها با هم دوست بودند. این بچه‌ها را خودم بزرگ کردم.» «احد» و «صمد» را در یکی از بیابان‌های اشتهارد خاک کردند؛ جایی دور از خانه، جایی که برای قبرهایش می‌شود که پول نداد و می‌شود که در خاکش، تن دو کودک افغان «غیرقانونی» را خاک کرد. «گل پری» اما دیگر نه دلش ملک‌آباد را می‌خواهد نه دلش، توان رفتن هر روزه به اشتهارد. در سر او حالا هوای دیگری افتاده است: «دوست دارم برگردم افغانستان، الان من دیگر اینجا چه کار می‌کنم؟ بدون بچه هایم چطور اینجا بمانم.»

ملک‌آباد؛ مأمن کودکان زباله گرد
ملیحه میرجعفری، مدیر خانه علم ملک‌آباد جمعیت امام علی (ع) یکی از نخستین کسانی است که از ماجرا باخبر شد. او سال‌هاست که مددکار کودکان افغان کارگر است و از ماجرای آن شب اینطور می‌گوید: «صمد و احد بهرامی، هفت و هشت ساله بودند؛ یکی شان از یک مادر است و یکی از مادر دیگر؛ دو هوو با هم زندگی می‌کنند. مادر احد سالم است اما مادر صمد، معتاد است و دو ماه کمپ بوده، وقتی می‌شنود که بچه اش مرده از کمپ می‌آید خانه. «بسم الله بهرامی»، پدر احد و صمد هم معتاد است و همین چندماه پیش از کمپ آمده است.»

او می‌گویدبیشتر بچه‌های ملک‌آباد به تهران می‌روند و دستفروشی می‌کنند: «احد و صمد هم دستفروشی می‌کردند و همین دوماه پیش در طرح جمع آوری کودکان کار، یکی از آنها را می‌گیرند و به بهزیستی می‌برند. بعد از آن خانواده مراجعه کرد و بچه را پس دادند و پدر آنها برای اینکه دوباره بچه‌ها را نگیرند، آنها را به کارگاه بازیافتی که خودش در آن کار می‌کرد، برد؛ در غنی آباد نزدیکی یافت آباد.

آنها از سطل‌های زباله، پلاستیک و زباله و … را جدا می‌کردند و به کارگاه می‌بردند. شب جمعه، بچه‌ها به طبقه بالای کارگاه می‌روند تا خودشان را گرم کنند و بعد کپسول می‌ترکد و همه جا آتش می‌گیرد؛ در بسته می‌شود و بچه‌ها متاسفانه از بین می‌روند. پدر هم همان موقع خودش را می‌رساند و می‌رود وسط آتش تا آنها را نجات دهد ولی بچه‌ها مرده بودند. پدر هم ٥٥ درصد سوختگی دارد و در بیمارستان الغدیر یافت آباد بستری است.»

میرجعفری می‌گوید جمعیت امام علی (ع) در ملک‌آباد ٢٠٠ بچه را تحت پوشش دارد که ٧٠ درصد این کودکان مهاجر و ٣٠ درصدشان ایرانی اند: «خیلی از بچه‌هایی که برای درس و کلاس‌های مختلف می‌آیند، باز هم کار می‌کنند. چون تا بخواهی بچه ای را از چرخه کار خارج کنی، شاید باید ١٠ سال کار کنی؛ باید مادر او را توانمند کرد، پدرش را از چرخه اعتیاد خارج کرد و کلا کار فرهنگی زیادی در این زمینه نیاز است. بعضی از این خانواده‌ها حتی با وجود آنکه به نان شب خود نیازمند نیستند بازهم بچه‌ها را به کار می‌گیرند چون این موضوع در فرهنگ آن‌ها است که بچه باید کار کند.»

مدیر خانه علم ملک‌آباد جمعیت امام علی (ع) از بچه‌هایی سخن می‌گوید که بیشترشان در ملک‌آباد ضایعات جمع آوری می‌کنند: «حتی بچه‌هایی هستند که در خود این محله زباله گردی می‌کنند، چون خانواده‌ها می‎خواهند بچه هایشان «دمِ چشمشان باشند» ولی خب خیلی از خانواده‌ها هم بچه‌ها را برای زباله گردی به تهران یا کرج می‌فرستند.»

میرجعفری درباره شرایط محل کار این بچه‌ها می‌گوید: «در گاراژهایی کار می‌کنند که پیمانکاران شهرداری مسئول آنها هستند، درواقع هر کدام از این پیمانکاران مسئول یکی از این گاراژها هستند. آنها این بچه‌ها را به کار می‌گیرند، چون نه اوراق هویت دارند نه قرار است آن‌ها را بیمه کنند.» به گفته مدیرخانه علم ملک‌آباد جمعیت امام علی (ع) حتی اگر این بچه‌ها در گاراژ بمیرند پیمانکارها مسئولیتی ندارند: « این گاراژها پر از کودک و نوجوانند؛ خانواده‌های خیلی از این بچه‌ها اصلا اینجا نیستند و آنها پولی را که به دست می‌آورند به افغانستان و دیگرشهرها می‌فرستند.»

او درباره دو کودکی که اخیرا در آتش سوزی یکی از این گاراژها از بین رفتند می‌گوید: «این دو مشتی هستند نمونه خروار، برای همه بچه‌هایی که در این گاراژهای پر از ضایعات، کار و حتی زندگی می‎کنند، ممکن است این اتفاقات بیفتد.این گاراژها اصلا شرایط استانداردی ندارند و بسیار خطرناکند.

در بسیاری از کارگاه‌ها، حدود ٤٠ بچه کار می‌کنند و اگر چنین اتفاق‎هایی برای آنها بیفتد، یک فاجعه است.» ملیحه میرجعفری می‌گوید: «به نظرم دیگر وقت آن است که از صاحبان و پیمانکاران این گاراژها سوال شود که چرا بچه‌های زیر ١٥ سال را به کار می‌گیرند. مثل خیلی از کشورهای دیگر هم که پناهنده و مهاجر دارند، مهاجرانی که در ایران زندگی می‌کنند هم باید از شرایط تقریبا مناسبی برخوردار باشند.»

او درباره آینده این بچه‌ها نگران است، به گفته این فعال حقوق کودک، مهاجران در این آب و خاک زندگی می‌کنند، بومی همینجا می‌شوند و در نهایت ایران را وطن خودشان می‌دانند. اگر ساختارهای دولتی و رسمی این مهاجران را قبول ندارند، پس آنها اینجا چه می‎کنند؟ بالاخره باید برای آنها چه کرد؟ او معتقد است: «ما آنقدر کودکان زباله گرد را می‌بینیم که به آن ها، به کارشان و به وضع ناگوار زندگیشان عادت کرده ایم، اینکه مدام سرشان داخل سطل زباله است، برایمان عادی شده و انگار حتما باید یک اتفاق خاص بیفتد یا فاجعه ای رخ بدهد تا یک حرکت اجتماعی در این باره صورت بگیرد.»

مدیرخانه علم ملک‌آباد جمعیت امام علی (ع) می‌گوید: «بچه‌هایی که ما با آنها در ارتباطیم، دچار حوادث مختلفی می‌شوند. مثلا یک بار «پیمان» آمده بود و وسط چهارراه کتک خورده و چشمش آسیب دیده بود یا «جاوید» ناخنش موقع کار، زیر گاری گیر کرده و از جا کنده شده بود. همین چندوقت پیش یکی از بچه‌ها که شب در راه خانه بود، توسط یک نفر چاقو خورده و چندین روز در آی سی یو بیمارستان مدنی بستری بود.»

به گفته میرمحمدی: «در خیابان حوادث زیادی برای این بچه‌ها اتفاق می‌افتد. آزارهای جنسی هم در بین این بچه‌ها خیلی زیاد وجود دارد و خیلی هایش را ما متوجه نمی شویم، بعدا در رفتارهای آنها نمود پیدا می‌کند. همین دیروز از یکی از بچه‌ها که هفت سالش است تست روانشناسی گرفتیم و متوجه شدیم به او تجاوز شده است.»

گزارش خبرگزاری سازمان تبلیغات

باز در گوش این نداها؛ آی آدم ها

دفتر زندگی احمد و صمد با یک حریق در گاراژ جمع آوری ضایعات بسته شد؛ سرنوشت ۱۵هزار کودک کاری که در کلانشهر تهران روزانه ۱۶ساعت کار می کنند، چگونه قرار است ورق بخورد؟خبرگزاری مهر، گروه جامعه‌- سیامک صدیقی: ساعت کار رسمی در ایران با احتساب تعطیلی پنجشنبه و جمعه، ۸ساعت است. اما این زمان برای ۱۵هزار کودک کار که هر روز در گوشه و کنار تهران می بینیمشان، تا ۱۶ و ۱۷۷ ساعت هم می‌رسد. با سرمایی که به پوست بدن‌شان می ماسد تا ترحم ایجاد کند.

دانستن اسمشان چه اهمیتی دارد؛ سعید، علی، سیاووش، بابک یا… احد و صمد؛ مهم این است که ساعت‌ها چشم به چراغ راهنمایی می‌دوزند که قرمز شود و کاسبی کنند.

و باز، خوش به حال کودکان کاری که جلوی چشم اجتماع حضور دارند.

معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور چندی پیش عنوان کرد که براساس برآورد سازمان بهزیستی استان تهران ۷ هزار کودک کار و خیابان در تهران وجود دارد.

کودکانی که آن قدر آن‌ها را دیده ایم که به حضورشان عادت کرده‌ایم؛ دائم زیر پوست این شهر جلوی چشم ما می‌آیند و می‌روند و گاهی می‌میرند.

۷هزار کودکی که در آمارهای دیگر، تعدادشان را تا ۱۵ و ۲۰هزار نفر هم تخمین می‌زنند.

احمد و صمد هم دو کودک خردسال از همین حدود ۱۵هزار کودک کاری بودند که در سطح پایتخت از سر چهارراه‌ها گرفته تا کوره‌های آجرپزی به بیگاری و گدایی مشغولند و «نان» پاره، شکمشان را سیر می‌کند.

احد و صمد؛ دو کودک کار زباله‌گرد ٧ و ٨ ساله‌ای که این روزها نامشان پررنگ شده است؛ دو کودکی که پایشان از گشتن و جستجو کردن زباله‌های سطح شهر به شبکه‌های اجتماعی باز شده است. دو کودکی که در حریق یک گاراژ جمع‌آوری ضایعات سوختند.

کودکانی که قدشان به شیشه خودروها هم نمی‌رسد

با نزدیک شدن به زمستان روز به روز بر تعداد کودکان کار افزوده شد؛ موضوعی که البته از نگاه مسئولان و رسانه‌ها مغفول نماند.

اسماعیل دوستی در دویست و نود و نهمین جلسه شورا گفت: مدتی است که دوباره شاهد ازدیاد متکدیان در سر تقاطع ها هستیم، متکدیانی که اغلب کودکان کوچکی هستند که حتی رانندگان خودرو ها هم قادر به دیدنشان نیستند.

دوستی تصریح کرد: متاسفانه این کودکان توسط افرادی کنترل می شوند و بیم آن می روند که حتی مواد مخدر نیز جابجا کنند من خود بارها به عینه دیده ام که خودرویی ۸، ۹ کودک را در سر تقاطع پیاده کرد در حالی که وضعیت زننده ای داشتند تا به کار تکدی گری مشغول شوند.

جرم آشکار در خیابان‌های کلانشهرها

بر اساس قانون اساسی اگر اشخاصی اطفال را به کار اجباری وادار کنند، به مجازات بین سه ماه تا دو سال حبس محکوم خواهند شد.

صریح ترین قانونی که در تقابل با پدیده کودک آزاری به تصویب رسیده، قانون حمایت از کودکان و نوجوانان (مصوب ۱۳۸۱) است که شامل ۹ ماده است. برخی از آن‌ها به شرح زیر است:
‌ماده ۲ – هر نوع اذیت و آزار کودکان و نوجوانان که موجب شود به آنان صدمه‌جسمانی یا روانی و اخلاقی وارد شود و سلامت جسم یا روان آنان را به مخاطره اندازد، ممنوع است.

‌ماده ۳ – هرگونه خرید، فروش، بهره‌کشی و به کارگیری کودکان به منظور ارتکاب‌اعمال خلاف از قبیل قاچاق، ممنوع و مرتکب حسب مورد علاوه بر جبران خسارات وارده ‌به شش ماه تا یک سال زندان و یا به جزای نقدی از ده میلیون (۰۰۰ ۰۰۰ ۱۰) ریال تا ‌بیست میلیون (۰۰۰ ۰۰۰ ۲۰) ریال محکوم خواهد شد.

‌ماده ۴ – هرگونه صدمه و اذیت و آزار و شکنجه جسمی و روحی کودکان و نادیده‌گرفتن عمدی سلامت و بهداشت روانی و جسمی و ممانعت از تحصیل آنان ممنوع ومرتکب به سه ماه و یک روز تا شش ماه حبس و یا تا ده میلیون (۰۰۰ ۰۰۰ ۱۰) ریال جزای‌نقدی محکوم می‌گردد.

‌ماده ۵ – کودک‌آزاری از جرائم عمومی بوده و احتیاج به شکایت شاکی خصوصی‌ندارد.

‌ماده ۶ – کلیه افراد و مؤسسات و مراکزی که به نحوی مسئولیت نگاهداری وسرپرستی کودکان را بر عهده دارند مکلفند به محض مشاهده موارد کودک آزاری مراتب راجهت پیگرد قانونی مرتکب و اتخاذ تصمیم مقتضی به مقامات صالح قضائی اعلام نمایند. تخلف از این تکلیف موجب حبس تا شش ماه یا جزای نقدی تا پنج میلیون (۰۰۰ ۰۰۰ ۵)‌ ریال خواهد بود.

با این حساب ما هر روز شاهد بروز جرم در چهارراه‌ها هستیم که نیاز به رسیدگی به آن‌ها ضروری است.

مُسکن مقطعی برای آسیبهای اجتماعی

مجتبی عبداللهی معاون فرهنگی اجتماعی شهرداری تهران با اشاره به آسیب های اجتماعی شهر تهران می‌گوید: وضعیت کودکان کار و خیابان با توجه به مسائل جامعه به ویژه شهر تهران مناسب نیست و این کودکان از جایگاه حقیقی و حقوقی کودکان شایسته خود برخوردار نیستند. هم اکنون در سطح شهر تهران کودکان بسیاری هستند که توسط باندها و گروه های خاص بکارگیری می شوند و در شرایط نامناسب و با تحمل فشارهای روحی روانی بالا زندگی می کنند که این موضوع در جامعه در قالب معضلات اجتماعی چون تکدی گری، دستفروشی، بزهکاری و… بروز و ظهور دارد.

معاون شهردار تهران با تاکید بر اینکه شهرداری تهران تنها حلقه ای از زنجیره ساماندهی متکدیان است، خاطرنشان می‌کند: به طور حتم، موفقیت طرح‌ها در گرو تداوم همکاری تمامی سازمان ها است. البته تاکنون همکاری ها در سطح خوبی انجام شده و امیدواریم سازمان های مسئول به تدریج سطح همکاری خود را ارتقا دهند.

مرتضی طلایی، نائب رئیس شورای اسلامی شهر تهران نیز در گفتگو با خبرنگار مهر با تاکید بر این مطالب می‌گوید: آسیب‌های اجتماعی مشکلی بین بخشی است که باید با تحقق مدیریت واحد شهری حل شود، گفت: آسیب‌هایی مانند معتادان، متکدیان، کودکان کار و خیابان و… که نیاز به همکاری مشترک میان قوه قضائیه، شهرداری، کمیته امداد، وزارت رفاه و… است با تلاش یک نهاد حل نمی‌شود، اگر هم برنامه‌ای توسط یک مجموعه انجام شود، مُسکنی مقطعی برای این بیمار در حال دست و پا زدن است که می‌تواند چند روزی آن را آرام کند.

وی اضافه می‌کند: ما این تجربه را در محله هرندی داشتیم، آیا محله هرندی با اقدامات شهرداری پاکسازی شد؟ همه می‌دانیم که این‌طور نیست، بلکه آسیب‌ها به محلات اطراف منتقل شده و وضعیت محلات اطراف بدتر شده است.

روزهای آلوده تهران پشت سر هم تکرار می شود و کودکان کار، به چهره ثابت کلانشهری بدل شده اند که همه ما به حضور آن ها عادت کرده‌ایم. و در این میان هر از گاهی صدایی از فاجعه‌ای بلند می‌شود و دو سه روزی بخشی از جامعه را دل مشغول می‌کند و… باز هم تکرار و تکرار و تکرار.

«آی آدم ها

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا