جز به رندی راه نیست

آرش قلعهگلاب، روزنامهنگار و طنزنویس در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «جز به رندی راه نیست» نوشت:
نقد و بازخوانی و بازاندیشی جامعه شناسانهی یک بیت از حافظ ( ما را به رندی، افسانه کردند/ پیران جاهل، شیخان گمراه)
گهگاه با خواندن و یا شنیدن اشعارحافظ، تلنگرهای ذهنی سختی ما را به تأمل در ساختار ذهنی این شاعر بزرگ و ملی وا میدارد و اندیشهی حافظ در برخی از اشعارش، دستمایهای میشود برای تأمل در ساختار ذهنی و کهن جامعهی ایرانی.
چندی ست که با خواندن چندین و چند بارهی اشعار حافظ، سخت غرق و گرفتار بیتی از حافظ شدهام و پیش خود فکر میکنم که آیا به راستی، پیران جاهل و شیخان گمراه، ما را به رندی افسانه کردهاند؟
بیگمان میتوان اذعان نمود که خود حافظ، با ایمان تمام به این امر، این بیت را نوشته است، اما این که در هزارهی دوم شمسی، همچنان باید همچون حافظ اندیشید و باور داشت، بسیار برایم دشوار مینماید و فکر میکنم این امر خود احالهی ضعف و سستی و بیتدبیری به غیر است، هرچند نمیتوان کتمان کرد که نه در زمانهی حافظ زندگی میکنیم و نه حافظ با زندگی در زمانهی ما، چنین بیتی را سروده است.
و حال که امکان این را داریم حافظ را دوباره خوانی کنیم و بازاندیشانه در اشعارش غور نماییم، چرا نباید از خود سؤال کنیم، پس سهم افسانهشدگان از رندی پیران جاهل و شیخان گمراه، چه اندازه و چه بوده است؟ بی شک از حافظ نمیتوان در این امر مدد یافت، اما مگر ما را مجال این نیست که از خود سؤال نماییم:
اگر که افسانه شدگان را، به رندی، پیران جاهل و شیخان گمراه، به راه گم کشاندهاند پس دیگر چه جای ملامت بر ایشان است؟
افسانهشدگان، آیا در مسیر این گمراهی، هیچ از خود سؤال ننمودهاند که به کدام سو میروند و به کدام ره میشتابند؟ آیا این حوالت بیارادگی و بیمایگی به غیر نیست؟ که اگر هست، پس چرا روح جمعی ما ایرانیان را به چنین درکی نایل نیامده است؟ و سخن که به سرانجام امور میافتد، چرا شانه از قبول عام مسؤلیت وامینهیم و سرانجام امور به غیر وا میگذاریم!
شاید شنیدن این سخن بر بسیاری گران آید، اما باید بپذیریم که، نه شیخان گمراه و نه پیران جاهل، هیچ یک ما را افسانه نکردند، ما نیز از ابتدای ورودمان به هستی، افسانه نشده بودیم، بلکه تن دادنمان به همراهی با پیران را افسانگی پنداشتیم تا بیمنزلتی و بیارادگیمان را به دوش نکشیم و بر دوش غیر و دیگری اندازیم.
نمیتوان انکار کرد که این ذهنیت تاریخی، همچون سد سکندر، تمامیت تاریخ ما را فراگرفته است و مانع فراروندگی بیشتر اذهان جمعی ما ایرانیان، در بسیارانی از امور شده و ناگزیر، باید اعتراف نمود همین ذهنیت تاریخیست که همچنان ما را ترغیب میکند تا دست رد به سینهی تغییرات اجتماعی سُترگ بزنیم و خیال آسوده را، در مواجه با طوفان حوادث زندگی، نرنجانیم.
اگرچه بیشتر ما، در طول تاریخ این چنین زیستهایم و عجز و خواستمان را برای تغییر، در فرافکنی به امور دیگر حواله کردهایم، اما باید باور کنیم که این گریز را، جز به بیراه و ترکستان راهی نیست و تنها راه پیش رو، مواجهه با مشکلات و حل آنها با سعی و تلاش وافر و ایمان به سرانجام کار است.
و آیا هرگز از خود سؤال کردهایم که این سعی و تلاش را در چه بُعدی باید به کار بندیم؟ همراهی بیقید و شرط با پیران و یا جدایی مطلق از آنان؟
میتوان حتم داشت که هر دوی این شروط، در زمانهی اکنون، وافی به مقصود نخواهند بود، یکی به سرسپردگی مطلق میانجامد و دیگری به تقابل بیفرجام.
گمان نگارنده بر این است که، تنها راهِ میانه و اصلاح این همراهی بی قید و شرط، تعامل سازنده با پیران است و بس.
و دور نیست تصور کنیم اگر حافظ نیز در زمانهی ما میزیست، ممکن بود که بیتی چنین میسرود:
گرچه جز رندی نباشد راه شیخ/ راه ما هم جز به رندی، راه نیست.
انتهای پیام