خرید تور تابستان ایران بوم گردی

روزه‌داری در جبهه به روایت یک رزمنده

 بچه شهرستان بود،انگار از استان‌های جنوبی آمده بود و حسابی لهجه غلیظ داشت و کمتر با کسی همکلام می‌شد.

آرام می‌آمد و آرام می‌رفت،وقت سحر و افطار که می‌شد گوشه‌ای می‌نشست و به بقیه نگاه می‌کرد. غذایش را نصفه می‌خورد و نیمه دیگرش را دست نخورده در سفره می‌گذاشت برای بچه‌های کرمانشاهی که می‌توانسنتد روزه بگیرند تا سحر چیزی برای خوردن داشته باشند.

یک روز کتاب قرآنی که همواره به همره داشت اتفاقی دست ما افتاد. کاغذی بیش بود. بر روی آن نوشته شده بود: خدایا من که مسافرم، مسافر راه نجات خاک تو، خودت روزه را بر مسافر واجب نکردی، دلم سخت برای روزه گرفتن تنگ می‌شود. تنها می‌توانم غذایم را با هم رزمانم تقسیم کنم. در ثوابشان شریکم کن اگر شهید شدم.

می‌دید که جوان‌ترها را گرما اذیت می‌کند وتاب تشنگی ندارند و سحر چیز زیادی برای خوردن نداشتند. وقتی ماشین حمل مهمات می‌آمد می‌دوید و جعبه‌های سنگین مهمات را به دوش می‌گرفت. فشارها را خودش تحمل می‌کرد که مبادا جوان‌ترها یک وقت خسته نشوند و فردا سحر برای روزه بیدار نشوند.

هر قطره عرق که از شدت آفتاب ظهر بر پیشانی‌اش می‌نشست؛ فکر کنم خدا یک فرشته برای شمارش خوبی‌هایش پایین می‌فرستاد. حاجی آنقدر فرشته داشت که همه دوستش داشتند، روزه‌های حاجی از همه مقبول‌تر بود.

****

دیروز رفتیم با دست‌های خودمان برادرمان را خاک کردیم. برادری که تا همان روز سحر کنار ما سحری خورد. برادری که خونش را وقتی به زمین ریختند زبانش روزه بود. دیروز رفتیم خاکسپاری برادرمان که همیشه وقتی رادیوها کار نمی‌کرد تا صدای اذان و دعای سحر بشنویم و افطارها “ربنا” گوش کنیم با صدای بلندش دعای روزهای ماه رمضان را از حفظ می‌خواند.

توی خاکریز شهیدش کردند، گلوله خمپاره از بالا آمد و زمین را درید و برادرمان را به آسمان برد. چیز زیادی ازش نمانده بود، از پلاک و پوتینش فهمیدیم خودش است. وقتی برگشتیم لباس‌هایمان همه خونی بود، دل کندن از برادرمان سخت بود، همه در آغوشش گرفتیم، وقتی که برگشتیم اذان مغرب بود، لباس دیگری نداشتیم که بپوشیم. با لباس‌های خونی که نمی‌شد وضو ساخت و نماز خواند.

***

این بار عملیات زیر آبی است، باید طوری از رودخانه رد شویم و آن طرف برویم که دشمن بویی نبرد، باید می‌رفتیم و اوضاع آن طرف را می‌سنجیدیم. 10 نفری بودیم که به جز دو نفر که از شهرستان آمده بودند و مسافر، باقی روزه بودند، پای رود که رسیدیم دنیا بر سرمان خراب شد، روزه‌ها را چکار باید می‌کردیم؟چطور باید سر زیر آب می‌کردیم که چشم‌های از حدقه درآمده دشمن تحرکات ما را نبیند، مگر می‌شد با زبان روزه سر را زیر آب کرد؟

همه با هم رفتیم زیر آب و حکم شرعی‌اش را به خدا سپردیم. با همه وجود تلاش می‌کردیم که آب به دهانمان نرود و با هر تنگی نفس زیر آن آب، صدام را لعنت می‌کردیم.

****

امروز رادیو نداشتیم، سحر 10 دقیقه زودتر از خوردن دست کشیدیم، چیز زیادی هم نداشتیم، کمی از غذای شب پیش مانده بود. همه سعی می‌کردند چیزی برای بقیه هم بماند.

امروز به خط مقدم اعزام می‌شدیم، برای افطار به پایگاه نمی‌رسیدیم، اصلا رسیدنمان با خدا بود، امروز روزه‌هایمان به جای 16 یا 17 ساعت احتمالا چندساعتی بیشتر می‌شود و شاید اصلا دو روز پشت سرهم روزه به هم وصل شود، بی‌سحر و افطار.

پیش آمده که می‌گویم. پیش آمده که بچه‌ها رفتند سر پست و وقتی با زبان روزه بازگشتند بیهوش بودند انگار. وقتی آمدند غذایی برایشان نگه داشته بودیم اما نان‌ها کمی خشک شده بود، با نان خشک افطار کردند، لیوان برای آب خوردن پیدا نمی‌شد و این بار هم وسایل جنگی را پارچ ولیوان کردیم که هم رزم‌ها روزه افطار کنند.

****

همیشه که روزه گرفتن‌ها با سفره سحر پر از میوه و سبزی و چای کم رنگ نیست، همیشه که برای افطار آش و حلیم داغ و زولبیا و بامیه جور نیست.

سال‌ها پیش کنسرو سرد و نان خشک و لوازم جنگی می‌شد مثلا افطاری و سحری و لوازم آن. روزه‌هایی که صاحبانش گاهی به افطار نرسیده به آسمان می‌رفتند. روزه‌هایی با صدای خمپاره،موشک، تانک، بوی آتش، گرمای مرز و تشنگی و گرسنگی کشیدن به سبک مردا خدا.

حال و هوای رمضان‌های جبهه اینطور بوده. خودشان هم می‌گویند از حال و هوای جبهه‌های رمضانی یا رمضان‌های جبهه‌ای. همانهایی که هشت سالی در جبهه روزه بودند. یکی از آنها حسین رضوان مدنی است. وی در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا- منطقه کرمانشاه- می‌گوید: همه در جبهه‌ها سعادت روزه‌داری نداشتند. خیلی‌ها مسافر بودند و جای مشخصی مستقر نبودند. یک روز در مرز بودند و یک روز در بخش تدارکات و پشتیبانی.

بعضی‌ها هم که بومی منطقه بودند یا قصد بیش از 10 روز ماندن داشتند روزه می‌گرفتند و در گرمای داغ تابستان با زبان روزه می‌جنگیدند و چه رزمنده‌هایی که با زبان روزه شهید شدند.

بعضی‌وقت‌ها غذا کم بود و مجبور بودیم گاهی کمی از غذای شام برای وعده سحر خود نگه داریم. از سفره‌های رنگین سحری و افطاری در جبهه خبری نبود و غذاها به نان و پنیر و کنسرو سرد محدود می‌شد.

چون رادیو و تلویزیون نداشتیم سحرها زودتر دست از خوردن می‌کشیدیم و افطارها دیرتر غذا می‌خوردیم و گاهی قبله را از محل ستاره‌ها پیدا می‌کردیم.

گاهی رزمنده‌ها سر پست یا عملیات بودند و افطار را چند ساعتی دیرتر می‌خوردند و یا حتی بدون سحری روزه می‌گرفتند.

چون در زمان جنگ هر لحظه امکان شهادت وجود داشت عبادت‌ها‌ و روزه گرفتن‌ها خالصانه‌تر بود و افراد بیشتر به خدا نزدیک بودند.

ما برای احیای دین خدا جنگیدیم و هرچقدر که با زبان روزه جنگیدن سخت بود، اما همه سختی‌ها را در راه خدا تحمل کردیم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا