خرید تور تابستان ایران بوم گردی

من ام‌اس را انتخاب می‌کنم یا او مرا؟!

مریم پیمان در روزنامه ی شرق نوشت:

«خاک بر سرت!» چشمان خشمگین زن به دختر جوان خیره شده بود. شک کردم. شاید این جمله از زبان هیچ‌کدامشان ساطع نشده بود. «توی بی‌شعور این مرض را از کجا آوردی؟» متأسفانه درست شنیده بودم. «تو دیگر دختر من نیستی! بی‌آبرو!» این جمله‌ها داستان یا تخیل من نیست. باور کنید! این عبارت‌هایی است که یک مادر به دخترِ بیمارش می‌گفت. کنجکاو شدم و خیره به آنها در سالن یکی از نهادهای مربوط به بیماران ام‌اس به زمین چسبیده بودم. از حرف‌های آنها و گفت‌وگویشان با کارمند پذیرش فهمیدم که در ٢٤ سالگی پی به بیماری دختر برده‌اند و همسرش او را به جرم بیماری ترک کرده است. در چنین شرایطی که معلوم بود دخترک هم، تازه دچار حمله شده است، مادرش او را مورد عتاب قرار می‌داد و مقصر می‌خواند؛ دخترِ بیمارِ شهرستانی تنهایی که از نگاه مادرش، عامل ایجاد بیماری و مقصر مطلقه‌شدن خود بود. هرگز آن صحنه را فراموش نمی‌کنم؛ حتی اگر هفت‌سالی که گذشته به ٧٠ سال تبدیل شود. مردی از بیماری زنش ترسیده بود و او را طلاق داده بود. بی‌آنکه به سرنوشت دختر بیندیشد.

نقطه‌ای روی قفسه سینه‌ام در سمت چپ درد می‌کند. انگشتانم گزگز می‌کنند. گرمای اردیبهشت اثر گذاشته و بخواهم و نخواهم باید باور کنم هوا امسال قرار است گرم‌تر از همیشه باشد. واقعیت این نیست. واقعیت این است که گرمای ناشی از استرس بیشتر از همیشه است. شوخی نیست. در ١٨ سال گذشته به شکلی زندگی کرده‌ام که آدم سالم هم، تجربه دردهای قلبی و عصبی را حتما در بزنگاه‌ها تجربه می‌کرد، چه برسد به من! منی که با وجود پلاک‌هایی در مغز و نخاع و داشتن نام یک بیماری، کارهای وحشتناک ازم سر زده است. فشار درس و کار هم‌زمان، مرگ پدری که دردانه‌اش بودم، ازدواج در شرایط مخالفت عمومی، کار از نوع خبرنگاری سیاسی در سال‌های سخت، ناامیدی در سال‌های گذشته و طلاق در روزهای سپری‌شده! داستان هرچقدر شیرین بود، تلخ نبوده است و خوبی داستان این است که اگر همین‌جا هم تمام شود، اگرچه پایان خوشی از نگاه بیرونی ندارد اما وزنه شادمانی‌ها و رضایت آن سنگین‌تر از نارضایتی‌ها و نگرانی‌هاست. اما نقطه شروع برای ایجاد شکاف و سنگین‌ترکردن کفه ترازوی زندگی به‌نفع شادمانی و مطلوبیت همین‌جاست. باید دست جنباند و زندگی را به شکل دیگری دنبال کرد. این روزها، یاد آن دخترک ٢٤ساله شهرستانی لحظه‌ای از من دور نمی‌شود. من کجا و او کجا! من همه‌چیز را خودم انتخاب کردم و او قربانی انتخاب‌های دیگران بود. من شبکه‌ای از انسان‌ها و روابط در کنار خودم دارم که هر سختی‌ای را به آسانی تبدیل می‌کند و خدایی که توکل به او برای من کافی است.

بیماری، تحصیل، کار، ازدواج و طلاق. همه انتخاب‌های من بودند اما آن دختر برای بیماری، برای ازدواج و برای طلاق هم انتخاب شده بود. برخی از ما انسان‌ها عادت کرده‌ایم که انتخاب کنیم و برخی دیگر، انتخاب بشویم. شاید هم این عادت نیست و این هم یک انتخاب است. انتخاب از نوع انتخاب‌کننده‌بودن یا انتخاب‌شونده‌بودن. من از دسته اول بودم. حتی بیماری و سلامت هم در دستان من بودند و هستند. آیا درست بوده است؟ این انتخاب با ماست که بخواهیم از کدام دسته باشیم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا