خرید تور تابستان ایران بوم گردی

جایگاه نخبگان در بحران بن بست سیاسی

سیدمحمود کما‌ل‌آرا، پژوهشگر مسائل سیاسی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «جایگاه نخبگان در بحران بن بست سیاسی و ضرورت حفظ نظم توسط نخبگان سیاسی» نوشت:

برای شناخت یک جامعه با ثبات باید دید که آیا مرکز متشکل از نخبگان دارای منشاءهای اجتماعی یا برخاسته از بخش‌های مختلف است؟ آیا هر کدام سازمان‌ها و قواعد خاص خود را دارند یا خیر؟ آیا نخبگان بسیار منضبط و سازمان یافته‌ای وجود دارند که ایدئولوژی خاصی آنها را در مسیر خواسته‌های حاکمیت همبسته می‌سازد؟ آیا نخبگان برای ایجاد طبقه‌ای از روشنفکرانی که حامی و توجیه‌گر ایدئولوژی رسمی کشور هستند و جوی ساختگی از وجود اجماع نظر در کشور را به نمایش می‌گذارند، تلاش می‌کنند؟

نوسازی و توسعه سیاسی

شاید بتوان توسعه سیاسی را افزایش ظرفیت و کارآیی سیستم سیاسی در حل و فصل برخورد منافع فردی با منافع جمعی، حل تضادهای اجتماعی حاصل از رشد گروه‌ها و احزاب شکل گرفته در فرآیند پیشرفت تاریخی جامعه و ادغام گروه‌ها و احزاب در ساختار سیاسی و اقتصادی تصمیم‌گیری جامعه عنوان کرد. در جوامعی که دگرگونی‌های مثبت سیاسی و اجتماعی را تجربه کرده‌اند معمولا روابط دولت و جامعه از پویایی و هم‌افزایی چشمگیری برخوردار بوده است. به گفته پارسونز؛ «برای حفظ عملکرد مناسب سیستم‌های اجتماعی، اگر اعضای جامعه کاری انجام ندهند جامعه به‌زودی از حیات باز خواهد ماند».

گذار کشورهای جهان سوم از جامعه‌های سنتی به جامعه مدرن با پیدایش نهادهای به هم پیوسته مدرن مانند دولت ملی، ارتش ملی، بوروکراسی، اقتصاد، بازار، تکنولوژی مدرن و غیره صورت می‌پذیرد و رفاه مادی بیشتری را به دنبال می‌آورد. دولت‌های جهان سومی که اقدام به نوسازی می‌کنند این توسعه را به‌صورت خودکامانه و از بالا تنها در سطح اقتصادی به انجام می‌رسانند. این در حالی است که نظام‌های سیاسی سنتی آنها هنوز ظرفیت‌های لازم برای جذب مشارکت عمومی پدید نیاورده و بنابراین بحران سیاسی ناشی از آن می‌تواند در این جوامع به بی ثباتی و هرج و مرج و حتی انقلاب منجر شود.

برخی دولت‌های توسعه گرا در جهان سوم به هدف نزدیک شدن به مقوله دولت مدرن اقدام به انجام برنامه‌های فوریتی برای افزایش سطح تولید صنعتی و شهرنشینی و دیگر شاخص‌های یاد شده کردند (مانند ایران در زمان پهلوی دوم) نتیجه‌ای جز از بین رفتن انسجام سنتی، مهاجرت گسترده از روستا به شهر و تشکیل محله‌های فقیر نشینی در شهر ها، بیکاری وسیع و مانند آن حاصل نشد که سرانجام این گونه رژیم‌ها را دستخوش بی ثباتی سیاسی کرده و گاه به سرنگونی آنها منجر شد که در ادامه این مقاله به آن خواهیم پرداخت.

انقلاب از بالا، دخالت ائتلاف اجتماعی بین طبقات قدرتمند جامعه

بسیاری از دولت‌های آسیایی و آفریقایی هنوز به معنای مدرن جامعه نشده‌اند زیرا هنوز از مراکز اجتماعی قوی برخوردار نیستند. زمانی که دولت‌ها نتوانند نیروهای جدید شکل گرفته در جامعه را در صحنه تصمیم‌گیری‌ها سهیم کنند، جامعه در عرصه نهادسازی با شکست رو به رو شده و در نتیجه به جای توسعه سیاسی، بی نظمی و زوال روی خواهد داد.

قبضه سیاست توسط نیروهای اجتماعی برخوردار از قدرت، شاید روابط طبقاتی را استمرار بخشد اما بر اساس این روابط است که گروه‌های اجتماعی نقش خاص خود را در جامعه پیدا می‌کنند. این طبقات گروه‌های اجتماعی مسلط و فعال در حوزه تخصصی می‌باشند. اما نباید فراموش کرد که اختلاف نظر در گروه‌های اجتماعی امری ناگریز است. اندیشمندانی در علوم سیاسی، ساختار درونی شکاف‌های اجتماعی و اختلاف در درون نخبگان حاکم ملی را در اختلافات ایدئولوژیک – اختلافات محلی و منطقه‌ای – گروه های ذینفع خاص تفسیر می‌کنند.

در شرایطی دیگر و برای حل مساله ناشی از بی ثباتی سیاسی و بی نظمی اجتماعی، طبقات متوسط، حکومت را به دست نظامیان می‌سپارند و بنابراین آنارشی به این جوامع بازمی‌گردد. پس دلیل وقوع کودتای نظامی و ایجاد حکومت‌های نظامی در کشورهای در حال توسعه همین مساله می‌باشد.

از این رو باید گفت در جامعه صنعتی مدرن برخی جوانان گاه از نهادهای رسمی احساس نارضایتی می‌کنند زیرا عقیده دارند آنها با قانون‌گذاری و تحمیل محدودیت‌ها، خودجوش بودن انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهند. طعن‌آمیز آنکه این جوانان از مشارکت سیاسی برای تضعیف فرآیند صنعتی شدن استفاده می‌کنند.

ضرورت دخالت نخبگان در مسیر توسعه

هرچند دموکراسی زمینه مشارکت مردمی را در جامعه فراهم می‌کند اما از طرفی باعث تداوم سلطه نخبگان بر توده‌ها می‌شود. زیرا این نخبگان‌اند که از شیوه‌های مختلف، به‌عنوان تصمیم‌سازان، تصمیم‌گیران والگوسازان در فعالیت‌های مهم جامعه برگزیده می‌شوند و ایده‌های خود را در حوزه اجتماع جامه عمل می‌پوشانند.

کارل مانهایم می‌گوید: «در مراحل نخستین پیدایش مردم‌سالاری، فرآیند تصمیم‌گیری سیاسی در اختیار گروه‌های نخبه‌ای است که کم و بیش همگن هستند. در این مراحل مشارکت همگانی نیست و توده‌ها نمی‌توانند بر سیاست‌های حکومت تاثیر بگذارند، اما آن‌گاه که مشارکت همگانی می‌شود، گروه‌هایی که هیچ شناختی از واقعیت سیاسی ندارند یکباره وظایف سیاسی بر عهده می‌گیرند که حاصل کار پیدایش وضعیتی تضادآمیز می شود. او پوپولیسم را به معنای از دست رفتن همگنی میان نخبگان حاکم می‌داند که احتمال بروز اختلال دموکراسی مدرن را تشدید می‌کند»، او بر این باور است که در دموکراسی سیاسی در هر انتخابی خطر سقوط به دامان خودکامگی وجود دارد و برای جلوگیری از این امر باید دموکراسی سیاسی را جزیی از یک کل والاتر و برتر قلمداد کرد، کلیتی به نام “فرهنگ دموکرات”. برای رسیدن به این مقصود باید برخی اصول بنیادی دموکراسی را هم در معنای محدود سیاسی و هم در معنای وسیع فرهنگی آن در نظر داشت. که یکی از این اصول از منظر او عبارتند از: وجود نخبگان در جامعه دموکراتیک همراه با روش‌های نوین انتخاب نخبگان.

اهم نخبگان

مهم ترین این نخبگان عبارتند از: نخبگان سیاسی که به کار قانونمندسازی قدرت مشغول‌اند، و روشنفکرانی که به ساخت معناها و مفاهیم صدقی مشغول‌اند. آنها روشنفکرانی هستند که دست به کار تحکیم گروه‌های اجتماعی اصلی و سرانجام مشغول ایجاد اعتماد هستند. از طریق همکاری بین این نخبگان، حکومت می‌تواند بر کل مردم یک کشور قدرت اعمال کند. این نخبگان همیشه در حال برقراری اتحاد با ستیزش با یکدیگر برای کسب دسترسی به بازاهای بزرگ و تبدیل منابع اصلی (اطلاعاتی، اقتصادی و غیره) به قدرت سیاسی هستند و به انجمن‌ها نهادها و سازمان‌هایی که سیستم اجتماعی را تشکیل می‌دهند شکل می‌بخشند.

اهمیت نخبگان در زمان‌های تغییرات سریع فرهنگی، برجستگی بیشتری پیدا می‌کند چرا که آنها تغییر و تحولات فرهنگی و اجتماعی را سریع‌تر درک می‌کنند. آنها با سنجش شرایط جدید و متناسب با تحولات جدید، راه ها و الگوهای تازه‌ای به جامعه پیشنهاد می‌کنند.

برای شناخت یک جامعه با ثبات باید دید که آیا مرکز متشکل از نخبگان دارای منشاءهای اجتماعی یا برخاسته از بخش‌های مختلف است؟ آیا هر کدام سازمان‌ها و قواعد خاص خود را دارند یا خیر؟

مقصود این است که توانایی نخبگان حاکم و جایگاه نخبگان سیاسی درجهت ضرورت حفظ نظم سیاسی جامعه باشد.

نقش نخبگان در حکومت‌های توتالیتر

حال جای این نکته خالی است که در حاکمیت کاملا قدرت‌مند و تک‌جناح راست‌گرا مانند: فاشیسم ایتالیا، نازیسم آلمان یا جناح کمونیسم شوروی پیشین و چین که ویژگی مشترک آنها تعهد آشکار به ایدئولوژی خاص می‌باشد، نخبگان چه نقشی را در جامعه ایفا کرده و می‌کنند؟

آیا نخبگان بسیار منضبط و سازمان یافته‌ای وجود دارند که ایدئولوژی تک حزبی، آنها را در مسیر خواسته‌های حاکمیت همبسته می‌سازد؟ آیا برای ایجاد طبقه‌ای از روشنفکرانی که حامی و توجیه‌گر ایدئولوژی رسمی کشور هستند و جوی ساختگی از وجود اجماع نظر در کشور را به نمایش می‌گذارند، تلاش می‌کنند؟

نوسازی خودکامانه دوره پهلوی

در نظام خودکامگی هیچ چیز محدود کننده قدرت حکومت نیست و دولت می‌کوشد خود را کاملا از نیروهای اجتماعی مستقل سازد. به‌نظر هانتینگتن؛ «نظام‌های سیاسی سنتی یعنی نظام‌هایی که فقط به یک فرد وابسته است، ناپایدارترین نظام‌ها می‌باشد. هر چه نظام سیاسی از نهادهای متعدد و گوناگون‌تری برخوردار باشد، توانایی تطبیق و سازگاری‌یابی آن بیشتر می شود».

سبقه تقلید از غرب در حکومت خودکامه در ایران

دست کم از میانه سده سیزدهم خورشیدی ایرانیان به دنبال صرف منابع فکری، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی خود برای تبدیل ایران به ملت کشوری مدرن بوده‌اند. این گفتمان ابتدا در شکل تقلید از غرب خود را نشان داد و طیف عظیمی از روشنفکران لیبرال، ملی‌گرا، مارکسیست و غیره از آن طرفداری می‌کردند. در واقع ایرانیان تحت تاثیر اندیشه اروپایی”سلطه عام تمدن و فرهنگ غربی” که همان گفتمان نوسازی جهان‌شمول بود قرار داشتند. میرزا ملکم خان یکی از نخستین کسانی بود که از لزوم اخذ تمدن غربی در ایران سخن گفت. وی روزنامه قانون را در لندن به همین هدف چاپ کرد. تاثیرپذیری او از فرهنگ و تمدن مدرن به حدی بود که در ایران به تاسیس شعبه فراماسونری اقدام کرد و نام آن را فراموشخانه گذاشت. در این راه حتی موفق شد برای مدتی ناصرالدین شاه را نیز به عضویت این انجمن درآورد.

الگوی نوسازی پهلوی

بررسی سیاست‌های حکومت پهلوی روندی معکوس را نشان می‌دهد. مهندسی قدرت بسیج‌زدایی از جامعه، سرکوب گروه‌ها و احزاب مستقل، وابستگی به بیگانگان، ستیز با سنت‌ها و تلاش برای جایگزین کردن روندهای بومی با نسخه‌های تقلیدی غربی، ترویج کیش شخصیت پرستی، قائم به شخص کردن، دیوانسالاری و ارتش و… سیاست‌هایی بودند که در تعارض مستقیم با فرآیند دولت‌سازی و نهادینه‌سازی قدرت سیاسی و اجتماعی قرار داشتند.

الگوی نوسازی پهلوی “نوسازی خودکامانه” بود. خودکامگی نوعی دیکتاتوری سنتی است که احزاب، نهادها، ایدئولوژِی رسمی با قانون بر آن نظارت ندارند، نوسازی دوره‌ای مهم است که در آن تلاش برای گذار به جامعه کاملا صنعتی ایجاد طبقات جدید و تهدید طبقات قدیمی انجام می‌گیرد. در اثر این الگوی نوسازی، موانع بین دولت و جامعه گسترش یافته و مشروعیت دولت رنگ می بازد. خودکامگی با تضعیف گروه‌ها، جامعه را از توسعه باز می‌دارد. خودکامگان فردی مانند دو پادشاه پهلوی، در نخستین مراحل نوسازی می‌توانند دگرگونی موثری در جامعه پدید آورند ولی محدودیت‌های آنان بعدا در فرآیند صنعتی شدن آشکار می‌شود.

عدم توازن بین رشد و تغییرات فرهنگی و اقتصادی با رشد و توسعه سیاسی

بازاریان سازمان‌های سیاسی و روابط قدرت، واژگان و گفتمان هنجاری خاص خود را داشتند و روابط نزدیک خود را با روحانیت اسلامی شیعه حفظ کرده بودند. بازار صرفا یک محل تولید و تجارت نبود بلکه قلمرویی بود که مفاهیم ویژه مربوط به روابط قابل قبول اجتماعی را شکل می‌داد و تفسیر خاصی از قوانین الهی اسلام در آن نفوذ داشت و سازمان جمعی آن باعث بازتولید روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی موجود می‌شد که بقایای بازار متکی به آن بود. حمله به سنت و ایدئولوژی مذهب‌ستیز رژِیم شاه و واپس‌ماندگی توسعه سیاسی آن را باید عواملی برای وقوع انقلاب ارزیابی کرد.

با توجه به حمله به مذهب، روحانیون هم از این رو دریافتند که تنها راه نجات اسلام از چیرگی مکتب‌های فکری رقیب سوسیالیسم، غرب‌گرایی، نوسازی خودکامانه دست زدن به یک مبارزه عقیدتی است. عدم توازن بین رشد و تغییرات اقتصادی و فرهنگی با رشد و توسعه سیاسی (از جمله پیدایش نهادهای لازم برای مشارکت سیاسی) و ظهور بحران‌های این‌چنینی، رژیم پهلوی را دچار بن بست سیاسی کرد و در نهایت به‌وقوع انقلاب در ایران منجر شد.

گفتمان نوسازی سیاسی با تکیه بر فرهنگ، تمدن و مذهب و نیم نگاهی به غرب

نوسازی غرب از یک روند خطی گذار کرده و دولت مدرن ویژگی‌هایی همچون؛ شهرنشینی، باسوادی، رای دهی و استفاده از رسانه‌ها را دارد. مسیر نوسازی که از عصر اکتشاف رنسانس، اصلاح مذهبی، جنبش ضد اصلاح و انقلاب صنعتی عبور کرده است. یکسان پنداشتن توسعه سیاسی با غربی شدن برداشت متفاوتی دارد. همین گونه برداشت‌های غیرعقلانی از مدرنیته غربی، اندیشه‌هایی مانند سکولاریسم، ملی‌گرایی، دین‌ستیزی و دولت‌محوری را مورد ستایش روشنفکران در عصر مشروطه ایران قرار داده بود. از پنجره این دیدگاه رشد مدرنیته همراه رنگ باختن مذهب است. در حوزه سیاسی برخی عقلانی شدن را به معنی جایگزین شدن منابع مشروعیتی این جهان به جای منابع سنتی، مانند عوامل فوق طبیعی، مذهبی و غیره می دانند.

جامعه با از دست دادن شالوده مذهبی خود، در معرض این خطر قرار می‌گیرد که به یک نظامی که به‌صورت سازمان یافته غارت شود تبدیل می‌کند، نظامی که در آن تنها سود شخصی معنا داشته، نظم صرفا به هرج و مرج تبدیل شده و مفهوم انسانیت به ارزش کنشی افراد منحصر می شود. عصر مدرن نیز باید مذهب خاص خود را داشته باشد. به عقیده برخی اندیشمندان علوم سیاسی این مذهب را “مذهب جدید انسانیت” می‌توان نام گذاشت که مهمترین اصول آن خودباوری و علم باوری است.

گزیده ای از منابع :
• دلیرپور، پرویز، 1398، نوسازی و دگرگونی سیاسی
• محیط طباطبایی، 1381، رساله های میرزا ملکم خان
• مور، برینگتون،1369، ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی
• دیوید و استوکر، جری،1384، روش و نظریه در علوم سیاسی
• کاتوزیان، محمدعلی،1376 دو حکومت خودکامه: نظریه ای تطبیقی درباره دولت، سیاست و جامعه ایرانی
• عبدالکریمی، بیژن و قانعی راد، محمد امین، 1381، تبارشناسی عقلانیت مدرن
• با تشکر از راهنمایی آقای دکتر خانی، تحلیلگر مسائل سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا