دوازده بند به پاس وظیفهشناسی یک نماینده اصولگرا
به گزارش انصاف نیوز، سید ضیا مرتضوی در روزنامه ی جمهوری اسلامی نوشت:
۱- امیرالمومنین علی(ع)، آن گونه که خود اشاره کرده، در گذشته، دوستی برجسته داشته است که از او با تعبیر «اَخٌ فی الله؛ برادر ایمانی» یاد میکند و در فرازهایی چند به ستایش و شرح ویژگیهای وی میپردازد، اما نامی از وی نمیبرد. نزدیک به همین سخنان که در نهج البلاغه آمده، در چند گزارش شیعی و سُنّی از امام حسن مجتبی(ع) نیز نقل شده و برخی خردهگیری کردهاند که چرا جناب سید رضی آن را به علی(ع) نسبت داده است؟ با فرض نخست، درباره اینکه مقصود چه کسی است، چند احتمال داده شده است، از جمله اینکه مقصود حضرت بیانی کلی است. یکی از افراد که اوصاف یادشده بر او تطبیق شده حضرت ابوذر، رضوانالله علیه، است؛ همو که حکومت وقت و سپس عامل او در شام، معاویه، تاب تحمل زبان صادق و صریح و شجاع او را نداشتند و حکم تبعید او به غربتگاه بیابانی «ربذه» داده شد. گوینده سخن هر کدام از آن دو امام بزرگوار(ع) که باشد و هر کسی که مقصود باشد اما در نوع خود بسی زیبا و کمنظیر است که کسی در چنان سطحی از فضایل و کمالات قرار گیرد که شخصیتی مانند امیرالمومنین(ع) یا امام حسن(ع) در ستایش وی این گونه سخن گوید، ستایشی که امام(ع) در پایان سخن خود، پایبندی به آن و رقابت بر سر آن را از دیگران میخواهد و تاکید میکند اگر هم نمیتوانید پایبند همه باشید دستکم بخشی از آن را عمل کنید.
۲- امام(ع) در این ستایشنامه میگوید:
«آنچه این برادر را در چشم من بزرگ میداشت کوچکی دنیا در چشم او بود.
او رها از سلطه شکم خود بود، از این رو آنچه را نمییافت هوس نمیکرد و وقتی مییافت زیادهروی نمیکرد.
بیشتر روزگارِ خود ساکت بود اما اگر سخن میگفت، (از قوّت سخن خود) دیگر سخنوران را کنار میزد و دل تشنه پرسشگران را سیراب میکرد.
به چهره تکیده مینمود و دیگران او را ناتوان میشمردند، اما وقت جدّیت که میرسید، چون شیر بیشه بود و چون مار بیابان.
برهانی نمیآورد جز آنکه حاکم و فائق بود (یا: برهانی نمیآورد مگر آنکه داوری حضور داشت).
هیچ کسی را بر سر کاری که در مثل آن عذری مییافت، نکوهش نمیکرد، تا عذر او را در آن کار بشنود.
از دردی شکوه نمیکرد جز به وقت خوب شدنش.
آنچه خود عمل میکرد میگفت، و آنچه خود عمل نمیکرد نمیگفت.
اگر در سخن گفتن، مغلوب هیاهوی دیگران میشد، اما در سکوت کسی بر او چیره نمیشد.
بر شنیدن حریصتر بود تا سخن گفتن.
وقتی دو کار برای او پیش میآمد، مینگریست کدام به هوا و هوس او نزدیکتر است تا خلاف آن کند.»
۳- ما نمیدانیم این فرازها به واقع درباره کیست؟ اما از این گزارش میدانیم هر کسی بوده «حب دنیا» را که به گفته امام صادق(ع) «ریشه» همه خطاها و گناهان است، از دل خود دور کرده بود. این بود که به رغم نگاههای تحقیرآمیز، به وقت نیاز و احساس وظیفه، کسی نمیتوانست او را با «تهدید» یا «تطمیع» از صحنه بیرون کند. انسانی منطقی بوده و بیهوده سخن نمیگفته است و بر مدّعا و برهان خود «اعتماد» کامل داشته و از طرح آن پیش داوران «واهمه» نداشته است. اهل گلایه بیجا و شعار دادن توخالی نبوده است. دیگران چه بسا با هیاهو و پرگویی، بر او پیشی میگرفتهاند اما نمیتوانستهاند «سخن بحق» او را بربایند یا «سکوت بجای» او را بشکنند. او نه چنان بوده که راه رسیدن به دنیا و خواستههای زودگذر را نداند، بلکه بر سر دو راهی، در عین آگاهی، پشتپا به راهی میزده که دنیا را در آن میدیده است و گرنه، به عنوان مثال، میتوانسته به جای سخن گفتن «بحق»، سکوت کند و به جای سکوت بجا «سخن» بگوید و «کَم لَه مِن نظیرٍ»!
۴- از سوی دیگر باز در نهج البلاغه آمده است که امیرالمومنین(ع) شنید جناب عمار بن یاسر با یکی از بهانهجویان، بحث و کشمکش میکند. حضرت به عمار فرمود:
«عمار! او را واگذار؛ که او از دین، جز آنچه او را به دنیا نزدیک و نزدیکتر کند، بر نگرفته است، و حقایق را از سر عمد، بر خود پوشیده داشته تا شبهات را عذر لغزشهای خود سازد.»
این فرد را که امیرالمومنین(ع) در فرازی کوتاه اما بس گویا معرفی کرده است، کموبیش میشناسیم، ولی این یادداشت نه جای نام بردن از او و شرح پرونده سیاهش است، نه نگارنده خود را مجاز به شبیهسازیهای رایج! میداند و نه قصد این دارد که فردی یا گروهی یا جریانی را در شمار آن فرد روسیاه قرار دهد. اما دو نکته از سخن امام(ع) درباره این فرد فرصتطلب که «زبانی» دراز و بافنده داشت و به نادرستی معروف به «زیرکی» شده بود، بسی شایسته توجه است. یکی «استفاده ابزاری از دین» و اینکه او در ادعای دینداری خود، تنها همان اندازه را چسبیده و سپر قرار داده بود که او را به اهداف دنیایی نزدیکتر کند و در سایه آن به خواستههای نفسانیخود برسد؛ یعنی واقعیتی که در تاریخ زندگی سیاه او ثبت است، و دیگر «ناآگاهی همراه با تقصیر» و اینکه به هدف عذرتراشی و بهانهگیری، با آگاهی و به عمد، واقعیات جامعه و حقایق موجود را بر خود پوشیده داشته بود و خود را از آن بیخبر میگذاشت یا بیخبر نشان میداد تا وقتی به او گفته میشود چرا به مسئولیت خود عمل نمیکند و چرا سکوت کرده و اقدامی نمیکند، با عذرتراشی بگوید: من خود را «درگیر» ماجرا نمیکنم! آیا میان کسی که واقعیات را «میبیند» و سکوت میکند و آن کسی که همه راههای دیدن را دارد و «نمیخواهد ببیند»، فرقی هست؟ این است که امیرالمومنین(ع) در جای دیگر نهج البلاغه، در اشاره به آگاهی کامل خود از واقعیات موجود جامعه میگوید: «بینش و فراستم همراهم است؛ نه بر خود پوشیده داشتم و نه دیگران توانستهاند آن را بر من پوشیده دارند: و انّ معی بصیرتی، ما لَبّستُ علی نفسی و لا لُبِّس علی» و هشدار داده است: « بسا عالمی که نادانیاش او را کشته است و دانش همراهش به سود او نیست.»
۵- به راستی چرا شهید غریب آیتالله مدرّس، «مدرّس» شد؛ آن هم نه اینک، بلکه در همان دوره رضاخانی؟ و به تعبیر حضرت امام خمینی، رحمهالله علیه، در دیدار نخستوزیر وقت، آقای مهندس میرحسین موسوی و هیئت وزراء «آن وقت هم که (مدرس) میرفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب میبردند. من مجلس آن وقت را هم دیدهام. کانّه مجلس منتظر بود که مدرّس بیاید؛ با اینکه با او بد بودند، ولی مجلس کانّه احساس نقص میکرد، وقتی مدرس نبود. وقتی مدرس میآمد، مثل اینکه یک چیز تازهای واقع شده.»
امام خمینی در این جلسه که به تفصیل درباره آن شهید عزیز سخن گفته و چند نمونه از شجاعتهای وی را بازگو کرده، با طرح پرسش یادشده پاسخ میدهد:
«برای اینکه وارسته بود، وابسته به هواهای نفسانی نبود، «اتّخذ الهَهُ هواه» نبود…برای مقام و برای جاه و برای وضعیت کذا نمیرفت عمل بکند، او برای خدا عمل میکرد… از هیچ کس هم نمیترسید. وقتی رضاشاه ریخت به مجلس که فریاد میزدند آن قلدرهای اطرافش که زنده باد کذا و زنده باد کذا، مدرس رفت ایستاد و گفت که مرده باد کذا، زنده باد خودم. خوب، در مقابل او، شما نمیدانید حالا، در مقابل او ایستادن یعنی چه و او ایستاد. این برای این بود که از هواهای نفسانی آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود.»
این همان واقعیتی است که خود آن عالم و فقیه آزاده، جناب شهید مدرس، هم به عنوان یک قاعده بر آن تاکید کرده که «باید جان انسان از هر گونه قید و بندی آزاد باشد تا مراتب انسانیت و آزادگی خویش را حفظ کند»، و هم در نطق معروف خود در استیضاح دولت «مستوفی الممالک» در باره آزادگی خود از هر نوع «طمع» گفته است: «من ده رئیس الوزراء و چهل، پنجاه وزیر را دیدم و رد کردم؛ اگر هر کدام از اینها در این مجلس مدعی شد که مدرس یک توقعاتی از من کرده است، آن شخص خیلی مرد است. یک کاغذ در هیچ کابینه ندارم. هیچ تقاضایی از کسی نکردهام. این حرفها را باید گذاشت «موقع» خودش.»
و گویا یک «موقع» آن اصفهان در جمع علماء بود که گفت: «اگر من نسبت به بسیاری از اسرار آزادانه اظهار عقیده میکنم و هر حرف حقی را بیپروا میزنم، برای آن است که چیزی ندارم و از کسی هم چیزی نمیخواهم. اگر شما هم بار خود را سبک کنید و توقع را کم کنید، آزاد میشوید.»
۶- پرهیز از «طمع» و «ترس» در وجود آن عالم ربانی و نماینده راستین، جناب مدرس، چنان بود که به نقل فرزندش، سیدعبدالباقی، «زمانی آقا به ذاتالریه شدیدی مبتلا شده بود و دکتر امیر اعلمالملک که «نماینده» مجلس و موافق با «اکثریت» مجلس بود، طبیب معالج او بود. در آن زمان من شاگرد مدرسه طب دارالفنون و مشغول مطالعه دروس خویش بودم. آقا به دکتر امیراعلم گفت: جناب دکتر! به این عبدالباقی نصیحت کنید طب نخواند. دکتر امیراعلم گفت: چرا آقا؟ طب صنعت خوبی است. مدرس با لحنی جدّی گفت: میترسم مثل شما «طمّاع» و «ترسو» گردد!»
و در از خودگذشتگی چنان بود که باز به نقل آن فرزند «روزی مشیرالدوله پیرنیا، در کنار مدرس نشسته و از جریان روز و سیاست دولت صحبت میکرد؛ در ضمن با اندوهی عمیق از مدرس پرسید: آقا! پس چه زمانی این مملکت اصلاح خواهد شد؟ مدرس گفت: روزی که انگلستان در جزیرهاش محصور گردد و شما برگردید نائین و رضاخان برود به آلاشت و من هم بروم به ولایت خودم!»
آری «آنکه شیران را کند روبه مزاج / احتیاج است، احتیاج است، احتیاج» و گرنه مدرس که به تعبیر امام خمینی «یک سید لاغر با لباسی کرباسی»، چه چیز میتوانست مانع حریت رای و سخن او باشد؟
این است که همو در نترسیدن پدر خود نقل کرده است: «شهربانی رضاخان با شدت، طرفداران مدرس را توقیف و به سختی مورد آزار و شکنجه قرار میداد و دلیل میآورد که «اینان ممکن است شورش کنند و ایجاد بلوا نمایند.» مدرس در مجلس شدیداً اعتراض نمود و یادم هست که چنین مثالی آورد: مسافری با شتر خود از یزد میگذشت، در بیابان نزدیک به آن شهر خسته شد و شتر را در بیابان رها کرد و خود در کناری خفت. لحظاتی بعد، از سر و صدا متوجه شد که یک نفر شتر را سخت زیر ضربات چوب گرفته و مرتب میگوید: بیصاحب! اگر من اینجا را کاریده بودم که تو حالا چریده بودی!»
۷- قضیه یادشده شتربان را آن شهید والامقام در جای دیگر نیز در بیان اینکه نمیداند حبس و تبعید او به خاطر چیست آورده است:
«تبعید به جهت این است که شخص عیبی، نقصی یا فعلی دارد که در محل خاص فساد او به غیر سرایت میکند، او را فقط از آن محل اختیاراَ یا اجباراً باید دور کرد. اما جای مخصوص، دیگر به اختیار خود آن شخص باید باشد. قطع نظر از اسلام، عقل هر عاقلی هم بر این حکم میکند و گواهی میدهد… من خود در این تاریخ قریب هفده ماه است تقریباً دویست فرسنگ راه از محل اقامت خود تبعید و در یک مخروبهای محبوس هم هستم با مامورین مختلف الصفات والاخلاق و… نمیدانم این مجازاتهای متعدده و مختلفه از روی چه تقصیری است که من نه در خود سراغ دارم و نه از کسی شنیدم و نه کسی به من اظهار کرد. فقط شبی که رئیس کل نظمیه آمد به جهت تبعید من با آن حرکات و حرفهای خارج از نزاکت و انسانیت، مقارن جدایی که من با مامورین در اتومبیل بودیم و او درب اتومبیل ایستاده بود، سر را به زیر انداخته اظهار داشت: شما انگلیسی هستید!! ماموریت داشت در این اظهار یا از خود گفت، نمیدانم. از کوزه همان تراود که در اوست. در هر صورت گمان میکنم حکایت من و کسانی که مرا اسیر و تبعید کردهاند حکایت آن «دشتبان» راه یزد است با شتردار: شترداری در راه یزد شترهای خود را برای چرا در بیابان رها کرده خار میخوردند. دشتبانی از قریه نزدیک آمده شروع کرد شترها را با چوب زدن و مانع از خار خوردن آنها شد. صاحب شترها سوال کرد که چرا مانع چرای شترها هستی؟ چون دشتبان «حرف حسابی» نداشت سر را به زیر انداخته گفت: اگر من این محل را کاشته بودم تو حالیه چرانیده بودی!»
۸- اسماعیل بن فضل هاشمی که معروف به «بصری» است، از شیعیان ساکن بصره بود و آن زمان شیعیان در بصره در اقلیت بودند. وی به نقل موثق جناب کلینی، در دیداری که با حضرت صادق(ع) داشت، امام(ع) (درباره امنیت اظهار عقیده و آزادی بیان شیعیان در بصره) از او پرسید: آیا در جایی گرد هم آمده مینشینید تا (با یکدیگر) سخن بگویید و آنچه خواستید بر زبان آورید و از هر کسی که خواستید برائت جویید و به هر کسی خواستید اظهار پیوند و دوستی کنید؟ اسماعیل که خود راوی این پرسش و پاسخ است، گفت: آری. امام(ع) فرمود: «و آیا زندگی جز این است: و هل العیش الا هکذا؟»
آیا به راستی نباید این سخن امام(ع) را با «آب طلا» نوشت و بر دروازه هر شهر و دیاری آویخت که «زندگی» جز در سایه امنیت عقیده و آزادی بیان «زندگی» نیست؟ شیعیان بصره به فرض با تلاش و تدبیر و دلسوزی زمامداران عباسی، در ناز و نعمت مادی به سر ببرند اما اگر در بیان افکار و آرای خود حتی درباره اشخاص، آزادی لازم و امنیت پس از آن را نداشته باشند، در منطق امام صادق(ع) در واقع چیزی به نام «زندگی» ندارند. این است که امام(ع) از وضع مالی و مادی شیعیان بصره نپرسید، بلکه از آزادی بیان و عقیده مردم به ویژه سران و سرشناسان شیعه که در اقلیت بودند، پرسید و آن را ملاک اصلی داوری خود درباره وضع آنان قرار داد. همان آزادی و امنیتی که خود امام(ع) در مدینه نداشت و به نقل جناب مجلسی، بارها این آرزو را با اشاره به خلیفه عباسی بر زبان آورد کهای کاش (دستکم) این طاغیه به من اجازه میداد در طائف، جایی مناسب برای زندگی علمی با شما یاران خود فراهم سازم و من هم به او تعهد میدادم که هیچ گاه علیه او قیام نکنم!
۹- اینکه مجلس شورای اسلامی چه جایگاهی دارد و هر نماینده دستکم بر پایه قانون اساسی چه وظایف و اختیاراتی دارد، امری «مستور» نیست تا نیاز به شرح آن باشد و کسانی که به زور بازو و فریاد، مانع سخن گفتن میشوند و حامیان پنهان و آشکار آنان نیز ناآگاه به آن نیستند. مشکل اصلی این است که در جامعه ما برخی از یک سو، خود را صاحب یا صاحب اصلی میدانند و به هر دلیل «همه چیز» را برای «خود» میخواهند و اگر هم به دلیلی، دیگران به میدان راه داده شوند، دغدغه اصلی و آشکار و پنهان آن «صاحبپنداران!» این است که به هر شکل، میدان از دست نرود؛ حتی به اینکه برگه نطق یک نماینده را، مانند آنچه اخیراً صورت گرفت، «قاپیده» و «مچاله» کنند! و از سوی دیگر، نفوذ و پایگاه واقعی را به رغم ادعاهای مکرر، چنان سست میبینند که بار مخالفت محدود و نقد دلسوزان جامعه و نظام را نیز بر نمیتابند. در نگاه اینان حتی نمایندهای مانند دکتر علی مطهری که خود جزئی از نظام قانونگذاری کشور است، نباید بر خلاف تشخیص و خواست آنان حتی «سخن» بگوید و به عنوان مثال، تاکید کند این کار یا آن کار، مخالف قانون هست یا نیست!
۱۰- شاهدیم کسانی به رغم این همه امکاناتی که در کشور در اختیار دارند و به برخورداری خود از رسانههای مختلف، از جمله استفاده وسیع و حتی انحصاری از رسانههایی که متعلق به همه مردم است، یکی از دغدغههای اصلیاشان ایجاد محدودیت در آزادی بیان و مانعتراشی در مسیر اشخاص و جریانها و رسانههای منتقد است و حتی هزینه جلوگیری از نطق نماینده مجلس را بر خود و با صد تاسف بر بخشی از نظام اسلامی میخرند. اینان به تعبیر اخیر آیتالله هاشمی رفسنجانی «در ابراز نگرانیها و تهدیدات سیاسی خود کسانی را مخاطب قرار میدهند که در جامعه هیچ یک از ابزار قدرت و تبلیغات، به جز رای مردم را ندارند.» اما یک پرسش مهم در برابر اینان این است که اگر هم قصد خدمت به اسلام و انقلاب و نظام اسلامی باشد، اما آیا نباید از خود پرسید تا کی میتوان چنین روشهایی را ادامه داد؟ مگر چنین است که چرخ روزگار همیشه بر مدار خواست ما میگردد و همواره قدرت به زیر کشیدن صدای دیگران را خواهیم داشت؟
امروز ممکن است به هر دلیل، قدرت و رسانههای در اختیار، صدای ما را به ظاهر، برتر و رساتر از هر صدایی نشان دهد که بر مخالفان و منتقدان خود، حتی اگر در اقلیت باشند یا این گونه نمایانده شوند، فرود میآوریم، اما داوری جامعه و تاریخ همواره در اختیار ما نیست. اگر در تاریخ این کشور، روزی به دستور سیدمحمد تدین، صدای سیلی نمایندهای از اکثریت، به نام دکتر حسین «احیاء السلطنه»! آن هم در دفاع از جمهوریت! به گوش جناب مدرس، در مجلس پیچید، و اگر مدرس را با قدرت گرفتن رضاخان به تعبیر خود آن شهید غریب در مخروبهای در خواف محبوس کردند و مدتها اجازه قرآن خواندن و کتاب خواندن به او ندادند و حتی نزدیک یک سال نگذاشتند آن عالم ربانی و سید عزیزی که چند دوره در کسوت نمایندگی به مردم خدمت کرده بود، موی سر خود را بتراشد! و پس از حدود ۱۶ ماه لوازم تحریر به او داده شد؛ ولی برای نگارش وکالتنامه طلاق همسر خود که درخواست کرده بود یا نفقه به من داده شود یا طلاق! اما و اما چه کسی پیروز واقعی این میدان بوده است؛ مدرس یا آنان که چنین رفتار کردند؟ شایسته است همه با هم با دیده عبرتبین، این قطعه دردناک از رویدادهای این کشور را که در پی میآید بخوانیم؛ قطعهای که در ۲۱ و ۲۲ بهمن ۱۳۰۸ نگارش شده است:
۱۱- شهید غریب، جناب مدرس که توانسته بخش بسیار کوتاهی از سرگذشت ماههای اولیه تبعید خود در خواف را در ماههای بعد بنویسد، در ۲۱ بهمن ۱۳۰۸ از جمله نوشته است: «منزل مرا که با مامورین مراقبم تقریباً یکی بود جدا کردند در سمت… دالانچهای که تقریبا دو ذرع و چهاریک، در یک ذرع و چهاریک بود، گلیمچهای تقریباً دو ذرع در یک ذرع انداخته با پوستین نیمداری که داشتم، در آنجا منزل کردم و اغلب اوقات درب آن دالانچه باز نبود. در امور زندگی هم فقط اسم نان و آبی برده میشد…. در ملاقات اخیر دو مطلب به مامور مذکور (که از نظمیه مشهد آمده بوده است) گفتم: یکی آنکه اگر مقصود تلف کردن من است چرا این رویه و تضییقات غیر مرسوم و غیر عادی را پیش گرفتهاید که مرا زجرکش کنید. ممکن است اگر این ماموریت را دارید در محوطه محبس شما سه نفرید، مرا گرفته بخوابانید و این قطعه سنگی که تقریباً بیست من است روی من بگذارید تا من تلف شوم، زیرا من چارهای ندارم، ولی به شما میگویم حیات و ممات به اراده حق تعالی است…. دیگر اینکه معاش مرا که روزی پنج قران بود فقط دو دانه نان قرار دادهاید که نیم قران است؛ خیلی بیمناسبت است عُشر (=یکدهم) کردن؛ اگر زیادتر ممکن نیست، خوب است مقرر کنید همان نیم قران را در اختیار من گذارند؛ شاید روزی مقتضی شد که به مصرف غیر نان برسانم…نتیجه این شد که از شب عید نوروز من در همان دالانچه با همان فرش و همان پوستین و مقرری مذکور میگذراندم. نمیدانم حبس منفرد معنیاش این است؟! حبس معذب معنیاش این است؟! حبس تاریک معنیاش این است؟! حبسی که موجب تلف بشود معنیاش این است؟! شب عیدی گذشت چه گذشتنی!… ولی من خودم به اشتغالات جوارحی و فکری… شبم چون روز و روزم با حالِ روشن به سرعت میگذشت.»
۱۲- و در ۲۲ بهمن نوشته است: «ز زندگانی دنیا همین پسند آمد / که زشت و نیک و بد و خوب در گذر باشد… بعد از ورود مامور جدید به من خبر دادند دستور جدیدی را که ما منتظر بودیم آورده و مصارف و معاش کما فی السابق از این تاریخ روزی پنج قران خواهد بود، به اختیار شما. معلوم است که این مطلب خیلی موجب توسعه گردید ولی بعض مطالب در بوته اجمال ماند. از قبیل قرآن خواندن و کتاب خواندن و غیرهما. مثلاً تقریباً یک سال است که سرم تراشیده نشده! اگر چه گیسوان داشتن و بعد از شصت سال تاسی به بعض اجداد کردن مانعی ندارد و فقط خلاف عادت و معتاد امثال ماها است؛ اگر هم با این حال بمیریم و به همین کیفیت محشور شویم خودش نشانه و علامتی است…»
آری و خداوند قادر حکیم، وقتی مردم اراده کردند، سرنوشت این کشور عزیز را چنین رقم زد که در همان ۲۲ بهمنماه که آن شهید غریب از ستم رضاخان و عوامل سرسپرده و دنیاطلب او شکوه میکند، به دست شاگرد مکتب او، حضرت امام خمینی و ایستادگی و جانفشانی ملت فداکار طومار آن رژیم ستمپیشه در هم پیچد و نظامی اسلامی جایگزین آن گردد که «استقلال» و «آزادی» از مهمترین شعارها و بنیانهای آن معرفی شده است. مباد که رفتار ما چنان از اهداف این انقلاب اصیل و نظام برخاسته از آن و از خواست مردم دور افتد که زمینه اثرگذاری تبلیغات دیگران در «بزک» کردن رژیم ستمشاهی را فراهم سازد و این نکتهای بود که رهبری معظّم انقلاب، اخیراً به مناسبت سالروز ۱۹ دی، نسبت به آن هشدار دادند، هشداری که در نگاه این طلبه ناچیز، موضوع آن را نباید در تلاش معاندان با نظام و انقلاب محدود ساخت؛ چرا که بیشک یکی از آثار واضح بخشی از رفتارهای موجود در سالهای اخیر از جمله وقوع و ظهور مفاسد کلان، همان «بزک» شدن رژیم ستمشاهی است؛ رژیمی که یک قلم روسیاهی آن این است که به حبس در تبعید و آزار آیتالله مدرس بسنده نکرد و سرانجام پس از نه سال و یک ماه و ۲۴ روز، آن «سید عزیز» را مظلومانه و غریبانه به شهادت رساند. رحمهالله علیه و صلواته و برکاته و در پایان، این جمله مکتوب آن شهید غریب را در تبعید بازگو میکنیم که دعای همیشگی همه ما میباشد: «خداوند اسلام و ایران را از شرّ دشمنان خارجی و داخلی مصون فرماید. آمین یا رب العالمین».
انتهای پیام