خرید تور تابستان ایران بوم گردی

دغدغه وطن از فردوسی تا ملک الشعرای بهار و امروز

عباس آخوندی در روزنامه جهان صنعت نوشت: حال ایران سخت ناخوش است و همه در پی چاره‌جویی فردی و یا جمعی هستند. لیکن، گوییا زندگی در اضطراب بخشی از سرنوشت ایرانیان بوده و هست.

تاریخ نشان می‌دهد که هزار سال پیش فردوسی حکیم در زیر حاکمیت محمود غزنوی دچار همین اضطراب بوده است. صد سال پیش نیز وقتی ملک‌الشعرای بهار دستاوردهای مشروطه را در حال از دست‌شدن می‌دیده، شوریده و سراسیمه بوده‌است. نکته مهم نحوه‌ی رویارویی این دو بزرگ تاریخ ایران با این وضعیت بوده‌است. هر دو بزرگ ریشه را در غربت ایران در ایران تشخیص داده‌اند. لذا، بیش از اینکه به مسائل روزه‌مره بپردازند مساله ایران را مطرح کرده‌اند. چون نیک تشخیص داده‌بودند که شرایط نابه‌هنجار روز ایران ریشه در فراموشی هویت ایران پس از ورود عربان مسلمان به آن و پدیداری به نام ایران پس از نهضتی به نام مشروطه است.

امروزه که به شرایط ایران نگاه می‌کنم مساله این است که بیش از 40 سال است که انقلاب گذشته است و هم‌چنان مساله ایران به فراموشی سپرده شده و یک سری آموزه‌هایی بی‌بنیان به نام دین و یا مارکسیسم وطنی جایگزین مفهوم ملت ایران شده‌است. شوربختانه، نخبگان سیاسی و دولت‌مردان سرگشته و حیران بدون توجه به ریشه و با تکیه به همان آموزه‌هایی که ایران را در این وضعیت گرفتار کرده‌اند، در پی چاره جویی هستند. صحنه‌ی سیاسی ایران صحنه اتهام‌زنی، هتاکی و بی‌حیثیت سازی افراد نسبت به یک‌دیگر شده‌است. یکی بحث سیاست خارجی، برجام و اف‌ای‌تی‌اف و نظیرهای آن را به میان می‌آورد و دیگری در پی اتوپیاهای قدسی؛ فارغ از جریان فسادهایی که در پناه آن‌ها است می‌باشد. و واقعیت آن است که چنان‌چه هر یک از این دو حاکمیت مطلق یابند هیچ رهیافتی برای برون‌برد ایرانیان از این وضعیت ندارند. هم‌چنان‌که هم‌اکنون، یکی از آنان در حال حاضر فعال مایشاء است و در عین حال سرگشته و حیران کاسه چه‌کنم به دست گرفته‌است. چرا که آنان ایران را نمی‌شناسند. آن را فراموش کرده‌اند و فاقد نظریه روشن برای حاکمیت ملی و استقرار دولتِ مدرن ملی می‌باشند و به آن حس تعلق ندارند.

فهم من از حکمت فردوسی همین است که او به‌خوبی یافته بود که فراتر از گرفتاری‌های زمانه که روزی و امنیت ایرانیان را در آن زمان در نوردیده بود، ایران را در آینه شکسته می‌دید. لذا، در پیِ بازآفرینی مفهوم ایران بود. به همین سان، رویکرد ملک‌الشعرای بهار است. او نیز که برباد رفتن تمام دستاوردهای مشروطه را با رگ و پوست خود حس می‌کرد ریشه را در شکست مفهوم ملت ایران و مفهوم ملی در جریان مشروطه می‌دید. او که افزون بر شاعری، سیاست‌ورزی فعال در تمام زندگی خود بود و با مساله‌های روز درگیر بود، در عین‌حال، مساله اصلی را در شکل‌گیری وارونه مفهوم ملی و مفهوم دولت-ملت مدرن در ذهن ایرانیان جستجو می‎کرد.

تجربه‌ی شخصی من از بیش از 40 سال سیاست‌ورزی پس از انقلاب در ایران نیز این است که ریشه‌ی تمام اضطراب‌های موجود بی‌توجهی به پدیده‌ی مفهوم ملت_دولت مدرن است. ساختار حکمرانی که پس از انقلاب بر ایران حکفرما شد فاقد هرگونه نظریه‌ی روشن در باره ملت و شهروند ایران و عناصر مقوم آن و دولت مدرن ملی است. این ضعف به‌وضوح در قانون اساسی مشهود است و اگر عمری بود زمانی به آن خواهم پرداخت. از اینرو است که با گذشت بیش از 40 سال از انقلاب، با شدت و ضعف متفاوت در وضعیت بی‌دولتی به‌سر می‌بریم و طرفه آن‌که در عین بی‌دولتی گروهی انتظار یافتن راه برون‌رفت از شرایط نابهنجار موجود از سوی دولت هستی نیافته هستند. گروهی بر این باورند که حال که سه قوه کم‌وبیش از منظر مشرب سیاسی یک‌دست شده‌اند، فارغ از مردمسالاری، امکان تصمیم‌گیری و اجرای مصوبات حاکمیت فراهم آمده‌است. حال آن‌که این توهمی بیش نیست. چرا که کشور هم‌چنان به شکل ساختاری دچار پدیده‌ی چنددولتی و یا به تعبیر دیگر بی‌دولتی است. اساسا ساختار موجود مفهوم ملت را نپذیرفته است تا بتواند بر اساس آن دولت واحد ملی استوار سازد. هم‌چنان پنج دولت بر ایران حکم می‌رانند و از سرِ تدبیرِ سازمانی همراستا شده‌اند. بنابراین، همگرایی موجود کاملا سطحی و موقتی است و تا زمانی ادامه دارد که با واقعیت سخت روبرو نشده‌اند. و به محض آن‌که با آن مواجه شوند، با یکدیگر درگیر خواهند شد. نشانه‌های این رویارویی را در همین بحث گندم دیدیم.

به‌هرروی، هیچ قصد ورود به مساله‌های روز را ندارم. تنها می‌خواستم بگویم که مساله ایران هم‌چنان سردرگمی در درک مفهوم ایران، به رسمیت شناختن ملت ایران در بستر مدرن آن و دل‌بستگی به ایران است که هنوز در دستور کار حاکمیت و هم‌چنان جامعه‌ی نخبگی ایران قرار نگرفته است. با هم شعر شادروان بهار را بخوانیم و بیندیشیم:

ای خطهٔ ایران مهین‌، ای وطن من ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز آشفته کنارت چو دل پر حزن من
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من
بس خار مصیبت که خلد دل را بر پای بی روی تو، ای تازه شکفته چمن من
ای بار خدای من گر بی‌تو زیم باز افرشتهٔ من گردد چون اهرمن من
تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن هرگز نشود خالی از دل محن من
از رنج تو لاغر شده‌ام چونان کاز من تا بر نشود ناله نبینی بدن من
دردا و دریغاکه چنان گشتی بی‌برک کاز بافتهء خویش نداری کفن من
بسیار سخن گفتم در تعزیت تو آوخ که نگریاند کس را سخن من
وانگاه نیوشند سخن‌های مرا خلق کز خون من آغشته شود پیرهن من
و امروز همی‌گویم با محنت بسیار دردا و دریغا وطن من‌، وطن من

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا