خرید تور تابستان ایران بوم گردی

پلاسکو این‌جا تلنبار می‌شود

روزنامه ی «اعتماد» در گزارشی نوشت: «اینجا همه‌ چیز رنگ و بوی دیگری دارد. رنگ و بوی مرگ یا شاید رنگ و بویی از جهان فانی. اینجا شاید آخر خط «پلاسکو» باشد. آرامگاه نهایی باقی مانده‌های قدیمی‌ترین سازه بلندمرتبه مدرن پایتخت.

بارش نم‌نم برف یک لحظه هم قطع نمی‌شود. چند پلیس موتورسوار بیرون می‌آیند و بعد از خوش‌وبش با همکارشان که اسلحه به کمر در مقابل در قدم می‌زند، گاز می‌دهند و دور می‌شوند. ماشین پلیس کلانتری ١١٦ مولوی یک طرف و ماشین پلیس راهنمایی و رانندگی طرف دیگر در ایستاده‌اند و مواظب ورود و خروج آدم‌ها به داخل محوطه هستند؛ ضمن آن که مواظبند که خیابان ترافیک نشود. در مقابل در ورودی، یک ایستگاه کنترل سیار با یک میز که روی آن پتوی خوش‌رنگی انداخته شده، ایجاد کرده‌اند تا هر گونه ورود و خروجی را در دفتر مخصوصی که در نظر گرفته‌اند، ثبت کنند. دو نفر پشت میز نشسته‌اند و ورود و خروج کامیون‌ها و خودروها را ثبت و کنترل می‌کنند. هر کامیونی که وارد ساختمان می‌شود، پر است از ضایعات خاک و آهنی که اکثرا از آنها دود و بخار به هوا بلند می‌شود. کامیون‌ها توقفی مقابل در می‌کنند. مامورانی که کنار راننده کامیون‌ها نشسته‌اند، از ماشین پیاده می‌شوند و پای میز می‌روند تا مشخصات کامیون و بار را ثبت کنند؛ مامورانی که روی کاورهای‌شان عنوان «طرح انضباط شهری» حک شده است.

بوی خاک و بخار با نم‌نم دانه‌های برف قاطی می‌شود و بوی تلخ خاصی را با هر کامیون همراه می‌کند؛ بویی که تلفیقی است از سوختگی و خاک و بوهای دیگر. اینجا همه‌ چیز رنگ و بوی دیگری دارد. رنگ و بوی مرگ یا شاید رنگ و بویی از جهان فانی. اینجا شاید آخر خط «پلاسکو» باشد. آرامگاه نهایی باقی مانده‌های قدیمی‌ترین سازه بلندمرتبه مدرن پایتخت. تمام آوار ضایعات آهنی و خاک و کلوخ ساختمان پلاسکو با صدها کامیونی که در نظر گرفته شده، به اینجا آورده می‌شود تا در کنار هم تلنبار شود و بعد از اتمام مرحله خاک‌برداری آنها را تفکیک کنند تا هرگونه اشیای قیمتی، اسناد یا حتی شاید جنازه‌های سوخته شده احتمالی از دل آنها بیرون آورده شود. تابلوی زردرنگ بالای سردر ورودی حکایت از آن دارد که اینجا یکی از سیلوهای (ساختمان‌های بحران) ١٢٣ گانه ستاد مدیریت بحران تهران است. «پایگاه ناحیه ٤ منطقه ١٢». سیلویی واقع در خیابان مختاری که یک سر آن به خیابان خیام می‌خورد و سر دیگرش به خیابان تختی. دیوارهای سیمانی این سیلو که محوطه بسیار بزرگی در حد چندین هکتار را دارد، مانع از آن می‌شود تا بتوانی داخل را ببینی. فضا کاملا فضایی امنیتی و انتظامی است. این‌ طور که یکی از ماموران می‌گوید، گویا با دستور دادستانی اینجا تحت نظارت کامل است: «خب اموال مردم داخل این ضایعات است و باید از آنها حفاظت کرد.» یکی از کسانی که مسوول ثبت ورود و خروج کامیون‌هاست، مرد میانسالی است. او از پشت ماسکی که به صورت زده می‌گوید: «اجازه ندارید وارد شوید باید مجوز داشته باشید.»

‌ از کجا باید مجوز بگیرید؟

مرد: نمی‌دانم… فکر کنم از ستاد بحران.

کامیونی وارد و مرد مشغول ثبت اطلاعات آن می‌شود. مردانی با کاورهای ستاد بحران که کارت‌هایی با عنوان «عوامل اجرایی» در گردن دارند، دائما در حال تردد در محوطه هستند. دست راست در ساختمان سفید رنگی وجود دارد که در واقع همان سوله ستاد بحران است. کامیون‌ها از کنار این ساختمان عبور می‌کنند و به محوطه پشت ساختمان می‌پیچند تا بارشان، یعنی همان آوارهای پلاسکو را تخلیه کنند. کامیون‌ها تا وقتی دیده می‌شوند که پشت ساختمان سیلو نپیچیده باشند. مقابل ساختمان سیلو در داخل محوطه، با بشکه‌ای نصفه و نیمه، اجاقی درست کرده‌اند که از درونش آتش زبانه می‌کشد و کتری دود گرفته سیاهی رویش قل‌قل می‌کند. بخاری سرپایی محلی است برای جمع شدن افرادی که در روزهای سرد اینجا حاضر و مشغول کارند. آنها هر از گاهی دور آن جمع و کمی گرم می‌شوند و گپی با همکاران‌شان می‌زنند و دوباره سرکارشان برمی‌گردند. مردی که اطلاعات را ثبت می‌کند، می‌گوید: اینجا از خیلی از سازمان‌ها حضور دارند. وقتی از وی می‌پرسم که هر ساعت چند کامیون وارد و خارج می‌شوند می‌گوید: بستگی دارد… به‌ طور متوسط ٢٠- ١٠ کامیون.

اما مرد، تنها فردی نیست که اینجا اطلاعات کامیون‌ها را ثبت می‌کند، او می‌گوید: شیفتی عوض می‌شویم. چون در تمام ٢٤ ساعت کامیون‌ها می‌آیند و می‌روند. مرد جوان دیگری از پشت ساختمان سیلو به ورودی در نزدیک می‌شود و کاغذی که در دست دارد و حاوی تعدادی عدد و رقم است را روی پتوی قرمز رنگ روی میز می‌گذارد و به مرد اولی می‌گوید: بیا اینها را چک کن ببین با اطلاعات خودت می‌خونه؟… گویا وی مسوول این است که باز هم در داخل محوطه‌ای که نخاله‌ها را تخلیه می‌کنند، از مشخصات کامیون‌ها و آوارها آماربرداری کند. درست روبه‌روی در ورودی ستاد بحران، قهوه‌خانه‌ای قرار دارد که نامش مولاناست. با این که صبح است، باز هم چند نفری در داخل آن مشغول قلیان کشیدن هستند. با هر کامیونی که وارد ستاد بحران می‌شود، کسی چیزی می‌گوید:

– می‌گن امروز و فردا آواربرداری تموم می‌شه.

– نه بابا… مگه به همین سادگیه

-‌ هنوز تکلیف خیلی از افرادی که مفقودن مشخص نیست…

– ای بابا، مگه ممکنه کسی اون زیر زنده مونه باشه…

-‌  واقعا حادثه وحشتناکی است… شبانه‌روز دارن آوار می‌یارن و برمی‌گردن باز هم تموم نشده…

-‌  بنده‌خداها تموم ‌دار و ندارشون رو از دست دادن. خدا صبرشون بده…

-‌ ‌ای آقا اگر چند تا نردبوم بلند داشتن، شاید می‌تونستن تو همون ساعت‌های اولیه آتیش رو خاموش کنن و نذارن به بقیه طبقه‌ها برسه…

-‌  آقا دلت خوشه… کافیه یه آجر روی آجر بذاری تا شهرداری بلافاصله بیاد و تخریبش کنه… اون‌وقت چطور تا حالا نتونسته ساختمونی به این عظمت رو پلمب کنه…؟

و جملاتی از این دست که با هر پک قلیان بیرون می‌آیند و همزمان با ناپدید شدن دود قلیان، جای‌شان را به جملاتی دیگر می‌دهند. تعدد کامیون‌ها به حدی است که گاهی در هنگام ورود به محوطه تخلیه آوارها، با کامیون‌هایی که بارشان را خالی کرده‌اند و در حال ترک محل و بازگشت دوباره به محل حادثه برای بار زدن مجدد آوار هستند، شاخ به شاخ می‌شوند و ترافیک نیمه سنگینی را در خیابان مختاری رقم می‌زنند. از مرد ثبت‌کننده اطلاعات می‌پرسم: الان آوارها و نخاله‌ها تفکیک هم می‌شوند؟ مرد در پاسخ جواب می‌دهد: نه. الان فقط تخلیه می‌شوند تا بعدا تفکیک شوند. انتظار می‌رود تعدادی از مالباختگان برای جست‌وجوی اموال ارزشمند یا اسنادشان به محل تخلیه ضایعات بیایند ولی با این وجود مرد مسوول ثبت اطلاعات می‌گوید: نه. تا امروز کسی اینجا نیامده. یعنی اگر هم بیایند اجازه ورود ندارند.

برف حالا کمتر شده است اما هوا هنوز هم بس ناجوانمردانه سرد است. برای مرد ثبت‌کننده اطلاعات چتری پایه‌دار می‌آورند تا زیر باران و برف خیس نشود. مرد هر چند دقیقه یک‌ بار دست‌هایش را زیر می‌برد و بعد از چند لحظه آنها را بیرون می‌آورد. وقتی نگاه کنجکاوم را می‌بیند می‌خندد و می‌گوید: تعجب نکن. این زیر یه چراغ گذاشتیم تا یخ نکنیم… همکارش برای این که فضا را عوض کند به شوخی به وی می‌گوید: مواظب باش پتو آتیش نگیره و تو دیگه داستان درست نکنی… قبل از اینکه مرد جوابی بدهد، کامیون دیگری از راه می‌رسد و او مجبور می‌شود که حواسش را به ثبت اطلاعات آن بدهد. هر چه در خیابان مختاری از در ورودی فاصله می‌گیرید، باز هم می‌توانید صف کامیون‌ها را ببینید. درست چند متر بالاتر و در ضلع شمالی و غربی ستاد بحران یعنی خیابان جعفری زندگی اما جور دیگری جریان دارد. انگار نه انگار که در بیخ گوش‌شان آوارهای یکی از دردناک‌ترین حوادث طبیعی تاریخ پایتخت دارد بایگانی می‌شود! اینجا زندگی هنوز هم جریان دارد. مغازه‌های رطب فروشی خیابان تختی همچنان خرما می‌فروشند و پیرمردها در پارک کوچک خیابان جعفری روی صندلی‌ها نشسته‌اند و با هم گپ می‌زنند. تعدادی از ماموران شهرداری هم روی درخت‌ها هستند و مشغول هرس کردن درختان برای استقبال از بهار. بهاری که امسال بدون لباس‌های تولید شده در پلاسکو فرا می‌رسد و گروهی از حادثه‌دیدگان پلاسکو، دیگر در بین ما نیستند تا دوباره پای سفره هفت سین به استقبالش بروند. زندگی همچنان جریان دارد… اما ‌ای کاش…»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا