خرید تور تابستان ایران بوم گردی

روسیه روسیاه | «خاطرات تلخ»، انگاره ایرانیان از همسایه شمالی است

علی نیلی در یادداشتی در مجله کرگدن نوشت:

دو قرن سکوت که تمام شد، ایرانیان از اطاعت بغداد سر پیچیدند؛ در پایان یک قرن دیگر منازعه و کش‌مکش و حتی جنگ با بنی‌عباس، خاندان‌های ایرانی خلعت خلافت را از تن اعراب درآوردند و ردای رهبری این بخش از سرزمین‌های خلافت اسلامی را بر تن کردند. در میانه آن قرن و در میان درگیری‌های عرب و عجم، اقلیتی از علویان ایران، در جنوب دریای کاسپین، طبرستان، نخستین حکومت شیعی تاریخ را تاسیس کردند و به نام خود سکه زدند. رشته‌کوهی سترگ در جنوب و جنگل‌های انبوه در شرق و غرب و دریا در شمال، دژی طبیعی پدید آورده بود که خیال نواده حسن بن علی (ع)، زید بن حسن علوی را از لشکر بغداد و لشکر بلخ، وفاداران به خلیفه عباسی و یاران نو امیر سامانی آسوده می‌کرد. گزند اما از شمال رسید و بندر آبسگون و گرگان هدف تاخت و تاراج کسانی قرار گرفت که به زودی روشن شد نه عرب و نه عجم، که حتی مسلمان نیستند. از جزییات آن نخستین تجاوز روس‌ها به خاک ایران و جنگ درگرفته هیچ نمی‌دانیم جز آن‌که آن‌قدر طولانی بوده که علویان  طبرستان سکه منقوش به آیات اذن جهاد با کفار ضرب کنند.

30 سال بعد و در اوج منازعات علویان طبرستان و سامانیان، باز آبسگون هدف حمله قرار گرفت: «در این سال شانزده پاره کشتی در دریا پدید آمد از آن روسان…» در این هجوم از استراباد تا میان‌کاله غارت شد و عده زیادی کشته شدند. اسناد برجای مانده، از «دفع شر اجانب و کفار» خبر می‌دهند اما جزییات جنگ (که احتمالا در نگرفته) گزارش نشده است. به نظر می‌رسد روس‌ها به قصد ارعاب و غارت به این ناحیه حمله می‌کرده‌اند و قصدی برای ماندن و جنگیدن نداشته‌اند.

حمله دیگر، نه 30 سال که 3 سال بعد رخ داد و این‌بار ساری و پنج‌هزار هدف قرار گرفت: «قریب 500 کشتی که بر هر کدام آن 100 نفر سوار بود، وارد دریای خزر گردیده و قشون خود را در گیلان و دیلم و طبرستان و آبسگون پیاده کرده و بلاد النفاطه [شیروان] و آذربایجان را غارت و زنان و بچگان را اسیر نموده و همه‌جا را آتش زده و سوزاندند. مردم که تا آن وقت هیچ‌گاه مورد حمله و هجومی از طرف دریا نشده و در سواحل جز کشتی تجارتی و ماهی‌گیری ندیده بودند، از جور روس‌ها ناله و فغان بلند نمودند…»

چنین بود که سنتی تاریخی در شمال ایران، شیروان و آذربایجان و گیلان و طبرستان شکل گرفت؛ روس‌ها هر از گاه راهی جنوب می‌شدند و این سرزمین‌ها را غارت می‌کردند. این حملات گاه و بی‌گاه چنان بر ایرانیان گران آمد که بازتابی هم در هنر ملی‌شان، شعر یافت. از آن جمله نظامی گنجوی، از زخم نشسته بر روح هم‌وطنانش می‌گفت:

«…درآمد بر شاه نیکی سگال

بنالید مانند کوس از دوال

که فریاد شاها ز بی‌داد روس

که از مهد ابخاز بستد عروس

کس آمد کز آن ملک آراسته

خلالی نماند از همه خواسته

ستیزنده روسی ز آلان و ارگ

شبیخون درآورد همچون تگرگ

…جز از کشتگانی که نتوان شمرد

خرابی بسی کرد و بسیار برد

…همه شهر و کشور بهم بر زدند

ده و دوده را آتش اندر زدند

…اگر داد نستاند از خصم، شاه

خدا باد یاری‌ده داد‌خواه

ببینی که روسی در این روز چند

به روم و به ارمن رساند گزند

…ستانند کشور، گشایند شهر

که خامان خلقند و دونان دهر

همه ره‌زنانند چون گرگ و شیر

به خوان نادلیرند و بر خون، دلیر

ز روسی نجوید کسی مردمی

که جز گوهری نیستش زادمی…»

به‌زودی مقابله با روس‌ها، به جنگ با «کفار حربی» و جنگ اسلام و کفر بدل شد. دیگر این‌که به افسانه هم آمیخت چنان که در اسکندرنامه نظامی، اسکندر با لشکری که «ز نه‌صد هزارش عدد بیش بود» به مصاف «قنطال شاه روس» می‌رود و بعد از جنگی بزرگ، بر او پیروز می‌شود. خاقانی و دیگر شعرا هم از روس‌ها می‌گفتند و در مدایح سلاطین و امرا و پادشاهان جنوب و غرب خزر، به زانو درآوردن لشکر روس را مایه بزرگی آنان می‌شماردند. چنان که خاقانی در مدح یکی از حاکمان آن منطقه، که شیروان‌شاه خوانده می‌شدند، گفته است: «فتح تو به جنگ لشکر روس//تاریخ شد آسمان قران را».

روسیه این زمان البته کشوری با مرزهای مشخص و فرمان‌روایی واحد نبود و ادیبان فارسی‌زبان همه ساکنان شمال ترکستان را که «از جنس صقالبه» و «روی سرخ و موی زرد» بودند، روس می‌خواندند. به احتمال، تنومندتر و زورمندتر از اهالی ایران هم بودند که «دیو» توصیف می‌شدند.

غول مغول

جایی ثبت نیست اما مردمانی که رویارویی با غولان مغول را به تجربه زیستند، بعید نیست که رحمتی نثار دیوان روس کرده باشند. برای اینان، غارت راهی برای گذران زندگی بود و برای آنان غارت، هویت و معنای زندگی.

به هر روی، 250 سال از استیلای مغول‌ها که گذشت، روسیه معنای کشور گرفت. قول مشهور تواریخ این است که مغول‌ها آیین کشورداری را از ایرانیان آموختند و اسلاوها حکومت‌داری را از مغو‌ل‌ها ارث بردند. زبده‌ترین‌شان حتما «ایوان سوم»، نواده دیمیتری از اشراف مسکو بود که از اطاعت مغول‌ها سرپیچید و حاضر نشد خراج گزاف حاکمان سرای، پایتخت مغول‌های یک‌جا نشین‌ شده را بپردازد. همین ایوان سوم بود که بعد از چندی منازعه، روسیه را به عنوان یک واحد سیاسی مستقل و دارای هویت به جهان معرفی کرد.

هم‌زمان، ایران عرصه کش‌مکش دو تیره ترکمن، آق‌قویونلوها و قره‌قویونلوها بود. پس از مدتی جنگ، «اوزون حسن آق‌قویونلو» توانست بخش بزرگی از ایران (آذربایجان و گرجستان، عراق عرب و عراق عجم، فارس و کرمان) را به انقیاد خود درآورد.

همان‌وقت، در اسلامبول یا قسطنطنیه، «سلطان محمد دوم» پادشاهی می‌کرد و قلمروش را در جهت غرب به سرعت گسترش می‌داد. پای لشکریانش که به بوسنی رسید، حکومت ونیز به تکاپو افتاد و خواست متحدی برای خود دست‌وپا کند؛ سفیر ونیزی به دربار اوزون حسن مامور شد و به لطف سفارت‌نامه اوست که می‌دانیم هم‌زمان، اولین سفیر روس‌ها، «مارکو روفو» هم به تبریز آمده و پیام حاکم مسکو را به حسن بیک رسانده ‌است. ونیزی‌ها اتحاد علیه عثمانی را می‌خواستند و روس‌ها به دنبال متحدی بودند تا خود را از یوغ «احمدخان بن کچی محمدخان» خلاص کنند. این احمدخان از نوادگان چوچی، پسر چنگیز بود که دشت چپچاق، سرزمین‌های مابین رود ولگا و کوه اورال را هدیه گرفت. پسر همو، مسکو را خراج‌گذار مغولان ساخت تا قصه با احمد و ایوان رسید.

روفو همراه با فرستاده امیر حسن، نخستین سفیر ایران در روس که گم‌نام مانده و سفیر ونیز که مسافرت دست‌جمعی را کم‌خطرتر می‌دانست، روانه مسکو شد. این سفر 15 ماه به درازا کشید تا سند هرج‌ومرج و ناامنی آن‌سوی مرزهای شمالی ایران باشد. فقط در یک نمونه، بازگشت سفرا به پایتخت‌های‌شان، مقارن بود با فتح شبه‌جزیره کریمه به دست سپاهیان عثمانی.

خوف از مخوف

نوه ایوان سوم، بر خان‌های غازان و آلتون اردو پیروز شد، دشت چپچاق را گرفت و خود را به ولگا رساند. حالا قلمرو مسکو چنان گسترده شده بود که حاکمش، ایوان چهارم را تسار و بعدتر تزار بخوانند. ایوان مخوف سربرآورده و چند سالی مانده به هزاره اسلام، کل شمال خزر را منقاد خود کرده بود: «همین که سایه عقاب روس بر صفحه نیلگون دریای خزر افتاده، راه نفوذ روس بر قلمرو ممالک ایران نیز باز شد و فورا امرا و خوانین سست‌عنصر قفقاز که مدام خواه با یکدیگر و خواه با تاتارهای قریم در زد و خورد بودند، خواستار هم‌دستی و اتحاد با امپراطورهای روس که در نظر آن‌ها جانشینان امپراطورهای یونانی بودند، گردیدند.» (جمالزاده، 1372: 109) حاجی‌طرخان مهم‌ترین شهری بود که تحت تسلط روس‌ها درآمد؛ شهری که هیچ‌گاه رسما جزء قلمرو ایران به حساب نمی‌آمد اما هویتی کاملا ایرانی داشت. کم‌کم خوف از هجوم برنامه‌ریزی‌شده روس‌ها به مرزهای ایران در جان مرزنشینان می‌نشست.

این‌سو، نوه دختری امیرحسن آق‌قویونلو، اسماعیل میرزا، به خون‌خواهی پدر، بر حاکمان شیروان شورید و بعد آذربایجان و طبرستان را به اطاعت خود درآورد و به زودی، پادشاه ایران شد. او سلسله‌جنبان امپراتوری صفوی بود.

ماه عسل شاه و تزار

تزار روس از جانب تاتارها بیمناک بود و شاه ایران از جانب سلاطین عثمانی، نگران. بیم و نگرانی دو حکومت را به هم نزدیک کرد تا جایی که به ثبت تواریخ، سفرایی میان مسکو و قزوین در رفت‌وآمد بوده‌اند. مشهورترین‌شان یک انگلیسی بود که در مسکو تجارت‌خانه‌‌ای بزرگ دایر کرده و امتیاز کشتی‌رانی از تزار گرفته بود. کار «مستر جنکینسن» چنان بالا گرفته بود که وقتی از جانب تزار راهی دربار طهماسب اول صفوی شد، نامه ملکه انگلستان به شاه ایران را هم در جیب داشت! دربار صفوی هم هادی‌بیک نامی را راهی مسکو کرد تا پیام دوستی ایرانیان را به روس‌ها برساند. هنوز گرفتن امتیاز و انحصار تجاری رسم نبود و سفرا، بیشتر پیامبران صلح و جنگ بودند.

از شاه عباس کبیر تا پطر کبیر

اسناد برجای مانده از روابط ایران و روسیه نشان می‌دهد از حدود سلطنت شاه‌عباس اول در ایران، دربار روسیه نظم و نسقی یافته بود به مراتب بهتر و کاراتر از دربار ایران چه آن‌که مشروح مذاکرات سفرا و وضع سفر، تشریفات استقبال و پذیرایی، هدایای ارسالی و دریافتی، مسیر و مشکلاتش در طرف روسی ثبت و حتی منتشر شده است.

بر این اساس است که می‌دانیم تزار روس، شاه ایران را مالک شیروان (بخشی از قفقاز) می‌دانسته و پیشنهاد داده «بر ضد دشمنان خود عهدنامه اتحاد ببندیم.» نیز این‌که  نخستین‌بار، شاه عباس صفوی بخشیدن باکو و دربند را به تزار روس مطرح کرده با این قید که حتی اگر او لشکری به یاری ارتش ایران نفرستد. دیگر این‌که نخستین سفیر شاه عباس که از راه خزر عازم مسکو بود، در نزدیکی باکو مورد هجوم ترک‌ها قرار گرفت و از این‌جا معلوم می‌شود در این زمان باکو در اشغال قوای عثمانی بوده است. تعجبی هم نداشت؛ شاه ایران تازه از سرکوبی اوزبک‌های مهاجم خراسان‌ خلاص شده بود و هنوز برنامه‌ای برای بیرون‌راندن عثمانی از خاک کشورش نداشت.

همان اسناد طرف روسی نشان می‌دهند شاه ایران از تزار روس توقع هم داشته: «مقداری خز و سنجاب و سمور خوب و بازهای شکاری خاکستری که دارای خال‌های سرخ باشند و برای شکار در صحراهای ایران لایق باشد برای ما بفرستند.» (همان: 124)

جالب است که در مذاکرات سیاسی فرستاده شاه‌عباس و وزرای روس در کاخ «کرمل»، آنان با اشاره به مذاکرات پیشین و نامه‌ها، باکو و دربند را از طرف ایرانی مطالبه می‌کنند و سفیر ایرانی هوشمندانه منکر قضیه می‌شود و تقصیر را به گردن نابلدی مترجم و اشتباه او می‌اندازد و می‌گوید در این‌خصوص دستورالعملی ندارد و قصدش فقط ابلاغ پیام دوستی و مودت شاه ایران بوده و اعطای باکو به مسکو، بسته است به تصمیم دولت مسکو برای کمک به ارتش ایران در مقابل عثمانی.

در همین اثنا بود که خانات خیوه، خراج‌گذاران سنتی ایران در شرق خزر، به دست اوزبک‌ها افتاد و آنان تا نیمه‌های خراسانات پیش آمدند. دیگر این‌که ایالت آذربایجان چند باری میان ایران و عثمانی دست به دست شد.

می‌دانیم شاه عباس به سرپنجه تدبیر، همه ایران را متحد کرد و بر اوزبک و عثمانی چیره شد بدون آن‌که از کمک روس‌ها بهره‌ای ببرد. مقارن همین ایام، مسکو وارد دوره‌ای از ناآرامی و زدوخوردهای سیاسی شد و تخت سلطنت چند شاه و قیصر را به خود دید تا عاقبت سرسلسله رومانف‌ها بر تخت نشست و سنت مبادله سفیر با دربار ایران را احیا کرد. در فاصله‌ای که ایران آرام می‌شد و روسیه دست‌خوش تحولات سیاسی بود، اعزام ایلچی و تحف به دربار روس متوقف نشد و وقتی میخائیل فئودورویچ رومانف تاج‌گذاری کرد، روسیه و ایران همسایه بودند. تمام اراضی شیروان و گرجستان به تملک ایران درآمده بود.

شاه عباس اول، سال 1037 قمری از دنیا رفت و پس از او، به ترتیب صفی و عباس ثانی و سلیمان به سلطنت رسیدند. در واقع کار ایران و روس در دوره اخلاف عباس کبیر و از نیمه دوم سده نخست هزاره دوم هجرت بالا گرفت. در غرب خزر، اگر امیر گرجستان به روس‌ها مایل بود، بنای ناسازگاری با دولت ایران می‌گذاشت و گاه کار به لشکرکشی هم می‌کشید. در شرق خزر، راه‌زنان اوزبک هم به ابزار سیاست حاکم کرمل بدل شدند و گاه به تحریک آنان سرزمین‌های شرق خزر را ناامن می‌کردند. از این‌جاست که «قزاق» وارد ادبیات سیاسی ایران می‌شود؛ دسته‌ای خودگردان، قوی‌بنیه و غارتگر که از لطف تزار به توپ و قایق هم مسلح شده بودند و غرب دریاچه آرال را برای صفویان ناامن می‌کردند. 

نقار اما زمانی پیش آمد که دولت روسیه از ایران کمک خواست و پاسخ نگرفت؛ روسیه و عثمانی در جنگ بودند و مسکو به اعتبار عهدنامه‌های پیشین متقاضی سپاهی 20 هزار نفره از ایران بود. شاه سلیمان در پاسخ تعلل کرد و بعد از پذیرفتن چند سفیر و دریافت چند نامه، عاقبت به رای بزرگان قوم از مساعدت به روس‌ها خودداری کرد. تهدید الکسی، قیصر روس که روابطش با ایران را قطع می‌کند هم موثر نیفتاد و اعزام نیرو به پشتیبانی روس منتفی شد.

آفتاب اقتدار صفویان با سلطنت سلطان حسین به بام افتاد. درست برعکس رومانف‌ها که با رسیدن پطر به حکومت روسیه، مقتدرتر از همیشه بودند.

تا این زمان روس‌ها در گشودن مسیر تجاری امن و ارزان از خیوه و بخارا و سمرقند به هندوستان توفیقی نیافته بودند. غیر از قزاق‌ها که مسیر را ناامن می‌کردند، شاهان ایران هم متوجه این خراج‌گذاران تاریخی خود بودند و گاه با تهدید و گاه تطمیع، به سنت ازدواج یا لشکرکشی، بخشودن مالیات یا هر وسیله دیگر، نمی‌گذاشتند این خان‌نشین‌ها یک‌سره به دامن روسیه بغلتند.  

اما سلطان‌حسین حوصله سیاست‌ورزی نداشت و به خیال، هنرپرور بود. همین شد که سفیر پتر، نرسیده به اصفهان گزارش اضمحلال پیوندهای اجتماعی در ایران را به اطلاع تزار رساند. پیش‌تر گرجی‌ها و حالا خانات خیوه و بخارا به روسیه متمایل بودند. سفیر روسیه از علاقه ایلات ارمنی قفقاز به تزار اطلاع یافت، برای نخستین‌بار حق تاسیس کنسول‌گری دائمی روسیه در گیلان را گرفت، دستورالعمل انتقال مرکزیت تجارت ابریشم گیلان از ازمیر و حلب به پترزبورگ، پایتخت جدید دولت تزاری را اجرایی کرد و به مزد، حکومت حاجی‌طرخان را گرفت تا عملیات آتی راحت‌تر اجرا شود.

حالا محمود افغان بر میراث صفویان احاطه داشت و همو به سفیر روس پیغام داد که «لگزستان و داغستان» را مهم نمی‌شمارد و بهتر است تزار حمایت از تبعه خود را خود برعهده بگیرد! به این ترتیب فصل سرد پاره‌تن‌های وطن سررسید. 

همه از نتایج سحر

برای اشغال قفقاز، روس‌ها آتش اختلافات مذهبی را هم روشن کردند و میانه شیعیان و اهل سنت و ارامنه منطقه را برهم زدند. یکی از این زدوخوردها، بهانه حمایت از عیسویان منطقه را به شاه روس داد. دو ماه قبل از تسلیم سلطان‌حسین، پتر با قوای پرشمارش دربند را اشغال کرد و مترصد اشغال باکو بود که خبر پیش‌روی عثمانی‌ها در خاک ایران را شنید. به ملاحظه ضعف تدارکات و بیماری سربازان، رویارویی با عثمانی‌ها را صلاح ندید و به مقر خود بازگشت.

طهماسب دوم بر تخت نشسته بود و سفیری به دربار تزار فرستاد. او حمایت در مقابل افغان‌ها را می‌خواست و پتر هم پذیرفت به شرط آن‌که کل ایالات غرب خزر تا گیلان، مازندران و استرآباد به روسیه واگذار شود، هزینه لشکرکشی و تامین علوفه دام و سلاح بر عهده دولت ایران باشد و پس از تثبیت سلطان صفوی، تجار روس بدون عوارض و مالیات مجاز به فعالیت باشند! شرایط چنان ننگین بود که شاه نصفه نیمه ایران هم آن را نپذیرفت. گرچه به منطق قدرت، پذیرش یا مخالفتش چندان اهمیتی هم نداشت؛ روسیه و عثمانی پیمانی بستند که به موجب آن، باریکه‌ای در غرب خزر از آن روس‌ها و ایالت آذربایجان و شیروان از آن ترک‌ها می‌شد.

مقارن با مرگ پطر کبیر، نادر افشار توانست باز ایران را آرام و مدعیان را سرکوب کند. نادر جنگاور بود و سیاست نمی‌دانست اما به همان صفت جنگاوری و شجاعت، اوزبک‌ها را از شرق خزر و عثمانی‌ها را از غرب خزر راند و روس‌ها را مجبور به تخلیه رشت و گنجه کرد. قوای روس تا پشت رود کور عقب نشستند و قرار شد از ادعاهای ارضی خود دست بشویند. بخت اما با ایرانیان یار و عمر نادر به دنیا نبود. او درگذشت و همسایه شمالی به رهبری کاترین، باز چنگ و دندان نشان داد.

از این زمان تا مرگ کاترین، گرجستان تقریبا از دست رفت، گرچه تفلیس چند بار توسط لشکر ایران فتح شد و امرایش، عهد سرسپردگی با ایرانیان بستند اما به محض برهم‌خوردن ثبات سیاسی در ایران، باز به دامان روس‌ها می‌غلتید. این بار نوبت سرسلسله قاجار بود که حاکمیت ایران بر قفقاز را تثبیت کند. آغامحمدخان از اهمیت آن ناحیه و طمع روس‌ها بر آن خبر داشت که چند بار لشکر گران به آذربایجان برد و یک‌بار هم همه خاک گرجستان را به توبره کشید و گرج‌ها را منقاد خود کرد. اما کار روزگار چنین نماند؛ با مرگ تقریبا هم‌زمان کاترین در روسیه و پادشاه قجر در قلعه شوشی (شیشه و شوشا) قره‌باغ، دوره کوتاهی آرامش برقرار شد و بعد، تزار روس با صدور یک ابلاغیه، گرجستان را به خاک کشور ملحق کرد.

مدیریت جنگ از بستر

دنیا به سرعت تغییر می‌کرد و گاه خبری از تحولات جهان به طهران می‌رسید. ناپلئون که بزرگ‌ترین دشمن غربی تزارها بود، سفیری به دربار فتح‌علی شاه قاجار فرستاد تا با حضور عثمانی اتحادی سه‌گانه علیه روس‌ها تشکیل دهد. شاه ایران که عراق عربش را عثمانی‌ها و داغستانش را روسیه در تصرف داشتند، خیال‌های بزرگ در سر می‌پروراند و به ژنرال فرانسوی پیشنهاد می‌کرد روسیه میان سه امپراتوری ایران و عثمانی و فرانسه تقسیم شود!

از این‌جای قصه را تقریبا همه می‌‌دانیم. روس‌ها به تجربه جنگ‌های اروپایی‌شان به فنون رزمی و تسلیحات پیشرفته مجهز شده بودند و بعد از امضای پیمان صلح با ناپلئون، بی واهمه جدی، به تعبیر رویای قدیم همت گذاشتند. بعد از الحاق تفلیس، نوبت ایروان و نخجوان رسید.

ساخلوی ایروان در برابر مهاجمان روس مقاومت و تلفات سنگینی به آن‌ها وارد کرد. شاه شل قاجاری از کیلومترها دورتر، میدان جنگ را رصد می‌کرد و شرح رشادت‌هایش را برای همتای فرانسوی خود می‌نوشت.

غیر از همه تغییرات فنی در جنگ‌ها که ایرانیان از آن جا مانده بودند، این نخستین رویارویی جدی قوای ایرانی با یک نیروی خارجی بود که شاه به عنوان فرمانده قوا، بدون درگیری در جنگ دیگری در آن حاضر نبود و از بستر، صحنه زدوخورد را مدیریت می‌کرد! نتیجه کمابیش روشن بود؛ داغستان و ناحیه شمال رود کور، شکی و شیروان از دست رفت و ایران مجبور به امضای معاهده صلح گلستان با روس‌ها شد.

پس از این شکست مفتضحانه، شاه خوش‌گذران به فکر چاره افتاد و در نهایت، کار مدیریت سپاه و صحنه جنگ را به ولی‌عهد کاردانش، عباس‌میرزا واگذار کرد اما شکاف فناوری میان دو کشور و اختلاف سال‌های ثبات دربارهای دو شاه بیش از آن بود که فقط به کاردانی عباس‌میرزا پر شود.  

15 سال بعد، باز عهدنامه دیگری به ایران تحمیل شد. این‌بار روس‌ها تبریز را در تصرف داشتند و پایتخت را تهدید می‌کردند تا طرف ایرانی از قفقاز و قره‌باغ، آذربایجان شمالی و ایروان و نخجوان چشم پوشید و تعلق‌شان به روسیه را تصدیق کرد. چه تحقیری بالاتر از این‌که عودت دارالسلطنه تبریز به ولی‌عهد، منوط شده بود به امضای واگذاری بخش دیگری از سرزمین. با امضای عهدنامه دوم، غرور ملی ایرانیان لگدمال شده بود و این در مشاهدات دیگران هم بازتاب داشت: «سفیر تزار در طهران، در حکم یک نفر انگلیسی نزد یک راجه هندی می‌باشد.» (افشار، 1370: 578)

نکته مهم درباره مناطق از دست‌رفته ایران این بود که مهاجمان شمالی هنرمندانه و هوشمندانه و تردستانه، هویت ایرانی را می‌زدودند و منطقه را اسلاویزه می‌کردند. به همین دلیل برای بسیاری که از آن مناطق عبور می‌کردند، باورپذیر نبود که در قطعه‌ای از خاک ایران پاگذاشته‌اند. ساخت استحکامات نظامی و ایجاد نمایندگی سیاسی گشاده‌دست در مذاکره، از جمله سیاست‌های موفق روس‌ها در هویت‌سازی برای پاره‌های تن ایران بود.

قتل در مقابل تحقیر

از بندهای عهدنامه صلح این بود که هر یک از اتباع ایران که خود را زیر پرچم روس بیاورد، شهروند آن دولت تلقی می‌شود. همین کافی بود برای آن‌که وقتی میرزایعقوب، از عمله خلوت و خزانه‌داران حرم شاه به سفارت روسیه پناهنده شد، گردبادی برپا شود که ریشه سفیر را از خاک حیات برکند. تا همین‌جا شاه که به سبب پرداخت خسارت‌های سنگین به افلاس هم افتاده بود، دیگر احترامی نزد مردم نداشت. این خبر که محرم حرم شاه شیعه به سفارت کفار روس پناه برده، با شایعه ربودن دو زن مسلمان برای هبه به پناهنده مجرم با هم آمیخت و به تعطیلی بازار انجامید. حالا بر سر منابر از هتک زنان مسلمان قفقاز هم روضه‌ها خوانده می‌شد. جمعیتی در مقابل سفارت روسیه گرد آمد و در آن فضای ملتهب، جوانی به ضرب گلوله یکی از محافظان سفارت از پای درآمد. خون مردم به جوش آمد و سفارت روسیه آماج حمله قرار گرفت. ساعتی نگذشته بود که همه محافظان و کارمندان سفارت و حتی سفیر از پای درآمدند. مهاجمان اجساد را برهنه کردند و از آنان پشته ساختند همه به تلافی آن‌چه در آن دو دهه بر مسلمانان قفقاز رفته بود.    

وجه‌المصالحه امنیت هندوستان

غرب خزر به شرحی که رفت از دست رفت و حالا روس‌ها متوجه شرق خزر بودند. حال انگلستان هم جای پایی مطمئن در دربار ایران داشت و می‌توانست چند حرکت بعدی فرمانروایان پارس را بخواند. اوضاع کشور چنان مغشوش بود که آنان با حذف ایران، بر سر خانات شرق خزر با روس‌ها مذاکره می‌کردند. بزرگ‌ترین هدف انگلستان، تامین امنیت هندوستان بود. روس‌ها پیام را دریافتند؛ انگلستان به شرط تضمین امنیت هند، حاضر است حاکمیت روسیه بر خان‌نشین‌های آسیای میانه را بپذیرد و از تلاش برای قانع‌کردن ایران هم مضایقه نکند.

عظمت امپراتوری روس چنان ملکه ذهن شاهان ایران شده بود که حاضر نبودند حتی لشکرکشی و جنگ برای نجات خیوه و بخارا و سمرقند و خوقند و خوارزم و… را خیال کنند. 

لشکرکشی روس‌ها به آن نواحی ابتدا به بهانه ایجاد امنیت راه و سرکوبی ترکمنان راه‌زن، همان قزاق‌هایی که روزگاری سیاست ایشان در قبال ایران را پیش می‌بردند، آغاز شد. روس‌ها از شاه ایران تقاضای تامین تدارکات ارتش‌شان را می‌خواستند و ناصرالدین‌شاه هم به والی خراسان دستور حمایت از روس‌ها را داد. کمی بعد، خبر رسید ارتش روسیه، بعد سرکوب راه‌زنان، رحل اقامت می‌اندازد و در شهرهای آزادشده می‌ماند. خبر به تواتر به گوش شاه که رسید، اعتراض نه چندان مقتدرانه کرد. می‌شود حدس زد که هیچ‌کس نمی‌خواست شاهد جنگ دیگری باشد که نتیجه‌اش از قبل معلوم بود. این شاه، حداقل سفر رفته بود و از نزدیک شاهد جاماندن کشورش از قافله تمدن بود. در سفرش به پترزبورگ، به تماشای باله و سیرک و شکار نشست اما حاضر نشد به دیدن کارخانه موزائیک‌سازی برود تا برای تفاوت دو دربار دلیل داشته باشیم. (شیروانی، 1396: 52) به هر ترتیب، قرن هجدهم میلادی تمام نشده بود که روس‌ها مالک‌الرقاب تمام خانات و خراج‌گذاران ایران شدند و انیران را تصاحب کردند.

خنجر از پشت

از این‌جای داستان دیگر به گوش همه‌مان آشناست. روس‌ها که از میانه دوره ناصری به یکی از اصلی‌ترین بازیگران و گاه بازی‌گردانان صحنه سیاست ایران بدل شدند. قوای نظامی قزاق و نهاد اقتصادی بانک استقراضی را آنان بنیاد کردند و به این اعتبار، در یارگیری هم موفق بودند و توانستند عده زیادی از رجال ایرانی را به رنگ خود درآورند گرچه تقریبا در همه بزنگاه‌های مهم، و به سود منافع‌شان، پشت متحدین ایرانی خود را خالی کرده و آنان را به ‌دست سرنوشت سپرده‌اند.

تلخ‌ترین یادگار مانده ایرانیان از همسایه شمالی، شاید خنجری بود که با حمایت از محمدعلی‌شاه و عمال استبداد، به مشروطه‌خواهان زد. مرگ مظفرالدین‌شاه و کش‌مکش‌های بعدی دربار شاه متوفی و ولی‌عهد در راه و مجلس تازه تاسیس و دولت بر سر قدرت، سفارت روسیه در تهران تعارف را کنار گذاشت و رسما شاه جدید مخالف مشروطه را تحت‌الحمایه خود اعلام کرد. کمتر از 100 سال قبل، اشغال دارالسطنه تبریز چون داغی بر پیشانی شاه و دربار، موجب رسوایی بود و حالا شاه ایران به سفارت روس پناه می‌برد تا تاجش را ضمانت کنند.

 آن ایام ایرانیان آن‌قدر پیش رفته بودند که نتوان خبرهای مهم بین‌المللی را از ایشان پنهان کرد و بنابراین از معاهده 1907 روسیه و انگلستان خبر داشتند و بیشتر می‌سوختند. شرح آن ایام از زبان کسی که زندگی‌اش کرده خواندنی‌تر است: «اگرچه روس‌ها بعد از قرارداد 1907، ضدیت علنی با انگلیسی‌ها نمی‌کردند و رقابت سابق بین این دو حریف در کار نبود، ولی بدشان نمی‌‌آمد که همان‌طور که انگلیس‌ها در سفارت خود به آزادی‌طلبان پناه داده و طرفدارانی پیدا کرده بودند، آن‌ها هم به وسیله طرفداری از استبداد، برای خود هواخواهانی از مستبدین پیدا کنند تا از حیث مرام و مسلک هم ایران را به دو منطقه نفوذ تقسیم‌کرده باشند.» (مستوفی، 1386: 1145) و «کلنل روس که رئیس قزاق‌خانه بود اگرچه ظاهرا در تحت امر وزارت جنگ، ولی در باطن از سفارت روس بیشتر از وزیر جنگ ایران اطاعت داشت.» (همان: 1146) و همو شرح می‌دهد که شاپشال، معلم «یهودی تعمیدیافته جنوب» محمدعلی شاه، با وجود طرد از دربار، رابط میان شاه و سفارت و رئیس قزاق‌خانه بود و با یافتن سیلاخوری‌ها، فوج مسلح بی‌سروصاحب، به شاه علامت داد که وقت عملیات فرارسیده است: «یک روز صبح قزاق‌ها به مجلس حمله کرده از چهار جهت مرکز آزادی‌خواهان یا به قول معروف زمان، کعبه آمال ملت را به زیر گلوله توپ گرفتند.» دوره استبداد صغیر با حمایت آشکار روس‌ها آغاز شد. قیام مجاهدان تبریز و بختیاری‌ها و گیلانی‌ها شهره‌تر از آن است نیاز به بازخوانی داشته باشد جز آن‌که یادآوری کنیم روس‌ها کینه اهالی تبریز را به دل گرفتند و بعدا تلافی این پای‌مردی را درآوردند.

بساط شاه قاجار برچیده شد اما دخالت‌های سفیر روسیه در امور داخلی ایران، درازدامن‌تر از این حرف‌ها بود. به‌زودی عده‌ای از قجرزادگان و تجار و ماموران دون‌پایه دولتی، به وفاداران نشان‌دار سفارت بدل شدند که حتی از استنطاق و جواب پس دادن به دولت ایران معاف بودند.

قتل صنیع‌الدوله، از معدود وزرای کاردان و وطن‌دوست و صنعت‌پرور ایرانی به دست دو تبعه روس، هنوز از مبهمات تاریخی عصر مشروطه است از آن وجه که عاملان ترور به مجازات نرسیدند و از آن مهم‌تر این‌که فرزند لایق مخبرالدوله هدایت مخالف استقراض از دول خارجی بود و ایده احداث راه‌آهن سراسری ایران با تکیه به منابع داخلی را در سر می‌پروراند و می‌دانیم این‌دو هیچ به مذاق تزار رومانف روس خوش نمی‌آمد. آن دولت در قتل هم که دخالت نکرده باشد، مماشاتش با قاتلان یک وزیر از دولت مستقر همسایه، به قدر کفایت تحقیرآمیز بود.

ماجرای اولتیماتوم

 مورگان شوستر، به اصطلاح امروز مشاور مالی و حسابرس بود و به تدبیر مجلس از ینگه دنیا انتخاب و استخدام شد تا در تعارف و تقابل سفارت‌خانه‌های روس و انگلیس، جانب یکی را نگیرد که دیگری برنجد. شوستر آمریکایی خزانه‌دار کل شد و سروسامانی به مالیه دولت ورشکسته ایران داد. مالیات‌ستانی و ضبط اموال متخلفان یکی از وظایف اداره او بود که حالا ژاندارم‌های متحدالشکل داشت.

مجلس شاه زاده شعاع‌السلطنه را به تحریک علیه ملت و دولت و فرار مالیاتی  و سوءاستفاده از موقعیت متهم کرد. او از شهره‌ترین تحت‌الحمایه‌های روس بود و به محض آن‌که احتمال توقیف اموالش فزونی گرفت، سالدات‌های روس به مراقبت‌شان گماشته شدند.

شوستر اما اهل تعارفات شرقی و مماشات‌های ایرانی نبود و راه‌حل جایگزین نمی‌شناخت. اموال شعاع‌السلطنه را ضبط کرد که به نوعی اغلام جنگ به سفارت روسیه بود. مجلس به پشتیبانی از شوستر درآمد و سفیر، یادداشتی اعتراضی به وثوق‌الدوله، وزیر امور خارجه فرستاد. دولت عملا میان مجلس و سفارت گیر کرده بود و سیاست دفع‌الوقت را پیش گرفت اما چندی بعد، دولت روسیه به دولت ایران اولتیماتوم داد که شوستر را اخراج و دیگر بی‌اذن و رضایت سفارت، مستشار استخدام نکند، اموال ضبط‌شده را بی‌کم‌وکاست برگرداند و وزیر خارجه برای عذرخواهی رسمی به محل سفارت برود! این‌همه مجازات استخدام یک مشاور مالی بدون رضایت مسکو بود.

هنوز اولتیماتوم به خاتمه نرسیده بود که شوستر از مرز خارج شد اما روس‌ها فرصت را برای تسویه‌حساب با اهالی تبریز مناسب دیدند و روز اول سال نو عیسوی، مقارت با روز عاشورا، در تبریز حمام خون به راه انداختند. مشهورترین روحانی آزادی‌خواه آذربایجان، ثقه‌الاسلام را به همراه چند نفر از معاریف شهر به دار آویختند و چند ده نفر دیگر را هم کور کردند یا لب دوختند.

خیانت به جنبش جنگل

اقدامات روس‌ها در جنگ جهانی اول هم از تلخ‌ترین یادمانده‌های خاطر جمعی ایرانیان است و به قدر کافی مشهور. قول کمتر مشهورتر، کاری است که آنان با کوچک‌خان جنگلی و جنبش اعتراضی‌اش کردند. میرزا، مسلمانی مومن و وطن‌دوست بود و گرچه خام‌اندیشانه عقوبت دولت مرکزی را در سرمی‌پروراند، می‌توانست رهبر جنبشی اعتراضی بماند که نمی‌گذارند دولت، بمانند قرارداد 1919، استقلال ایران را پشت پرده معامله کند. او اما خام روس‌هایی شد که حالا ژست انقلابی گرفته بودند و با الغای قراردادهای استعماری تزارها، برای خود اعتباری هم دست و پا کرده بودند. میرزا با همبستگی بلشویک‌ها، استقلال جمهوری شورایی گیلان را اعلام کرد و با این کار، زنگ تجزیه‌ای را به صدا درآورد که حتی هوادارانش در تهران را لرزاند و به سکوت واداشت. روس‌ها به میرزا قول داده بودند در مقابل «تحریکات انگلستان و عمال نابکارش و تشبثات مرکز» حمایت کنند. اما سرنوشت میرزا و جنبش جنگل، در مذاکرات خصوصی روس‌ها و انگلیسی‌ها تعیین شد و آنان ناگاه قوای خود را از انزلی و رشت فراخواندند. عاقبت کار روشن بود…

اشغال آذربایجان و فروختن پیشه‌وری

جنگ جهانی دوم با نقش محوری ایران در رساندن تدارکات جنگی به ارتش سرخ خاتمه یافت. اشغال کشور و تبعید پهلوی اول، پرده دیگری از تحقیر ملی ایرانیان بود اما روس‌ها به همین بسنده نکردند و پس از جنگ، حاضر نشدند قوای‌شان را به پشت مرزها منتقل کنند. ژنرال استالین خواهان امتیاز نفت شمال بود و در بازی کشیدن نقشه جهان جدید با چرچیل و آیزنهاور، کارت معتبری می‌خواست. توده‌ای‌ها در تهران و دموکرات‌ها در آذربایجان، سیاست‌های ژنرال را پیش می‌بردند. به زودی، رهبر فرقه دموکرات،  سیدجعفر پیشه‌وری، به ستاره صحنه بدل شد و دولت نیمه‌‌خودمختار آذربایجان را تشکیل داد.

این گره به دستان سیاست‌مدار استخوان‌داری چون قوام باز می‌شد. او توده‌ای‌ها را با اعطای چند وزارت‌خانه آرام کرد، یک دیپلماسی فعال جهانی را در پیش گرفت و به دیدار استالین رفت. وعده‌های قوام و تهدیدهای ایالات متحده، بالاخره استالین را قانع کرد که دست حمایتش را از پشت فرقه بردارد. به‌زودی ستون‌های ارتش رهسپار آذربایجان شدند و پس از چند درگیری محدود با متجاسرین، پرچم ایران به جای پرچم فرقه بر فراز استانداری تبریز برافراشته شد.

پیشه‌وری که تا هفته پیش دستورهای شدادوغلاظ مقاومت و آمادگی دفاعی از باکو و مسکو می‌گرفت، حالا دستور ترک مخاصمه داشت. سرگردان راهی اتحاد جماهیر شوروی شد و ناباورانه، مورد بازخواست و غضب قرار گرفت. عاقبت هم در تصادفی مشکوک جان باخت. هم‌قطاران پیشه‌وری در فرقه دموکرات هم سرنوشت بهتری از او نیافتند و پای برخی‌شان به گولاک‌ها هم باز شد. این مزد کسانی بود که بی‌شائبه در خدمت روس‌ها، به کشور و مردم خود خیانت کردند.

خالی‌کردن پشت مصدق

تنفر از روس‌ها به دهه 1320 محدود نماند. وقتی پس از مدت‌ها ایرانیان به پیرمردی در قامت یک قهرمان ملی اعتماد کردند، روس‌ها و روسوفیل‌ها به مسیر کارشکنی افتادند. اسناد برجای مانده نشان می‌دهند فقط تشکیلات بزرگ و مطلع سازمان افسران حزب توده برای پیروزی بر کودتاچیان کافی بود. غیر از آن‌که به یقین می‌دانیم رهبران حزب از چندی پیش، خبر وقوع اتفاقی در ابعاد کودتا را داشتند اما مترصد فرصتی بودند که بتوانند اطلاعات خود را به قیمت بفروشند. حیرت‌آورترین پرده این ماجرا، طلاهای توقیفی ایران بود که می‌توانست دولت ملی را حداقل پند ماه بیشتر در اداره بدون نفت اقتصاد کمک کند. استالین اما صبر کرد تا مصدق ورافتاد و طلاها را در اختیار دولت کودتا گذاشت تا باور کنیم روس‌ها چشم دیدن موفقیت یک دولت ملی در ایران را نداشتند.

طرد منتقدان

تا مدت‌های مدید، این تصور موجه از سیاست روسیه در ایران می‌رفت که حساب رفتار و کردار حزب توده ایران از حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی جداست و خطاهای کمونیست‌های ایرانی را نباید به پای میراث‌داران لنین نوشت. بر پایه این خودتحقیری آشنا، رفتارهای رهبران حزب توده ایران ناشی از کم‌‌ظرفیتی، آموزش ندیدن‌، بی‌اطلاعی و پرادعایی معمولی است که به هر حال نزد ایرانیان دیده می‌شود و از خصایص اخلاقی آنان است اما وقتی چند چپ اصیل ایرانی، تقریبا به یک شیوه توهین شنیدند و نفرین و تکفیر و طرد شدند، بطلان استقلال حزب توده ایران به اثبات رسید.

خلیل ملکی از سرآمدان روشنفکری ایران و سوسیالیستی مومن بود. می‌گفت می‌شود کمونیست و مارکسیست بود اما سرسپرده روس‌ها نشد. او از حزب توده اخراج شد اما نه به همین سادگی؛ نشریات حزب در وهنش از هم سبقت می‌گرفتند و خائن و منافق نامیدندش. ملکی البته به اعتبار پایمردی‌اش در حمایت از مصدق، چنان که انتظار می‌رفت طرد نشد و نزد حامیان دولت ملی، اعتبار و آبرویی داشت.

دیگر منتقد حزب توده و پدر روسش، جلال آل‌احمد بود. او زبانی تیز و گزنده داشت و در نقد، حد نمی‌شناخت. این خصیصه گاه دوستانش را هم می‌آزرد. اما همه متفق‌اند که سید اندیشه‌های چپ داشته و میانه‌ای با سرسپردگی و گوش به فرمانی نداشته. او از حزب توده برید و بعدتر، یکی از جدی‌ترین منتقدانش شد و همین سبب شد تا دهه‌ها پس از مرگش، لعن شود و حتی هنرش، نویسندگی هم بی‌اعتبار و آبکی جلوه کند.

مصطفی شعاعیان، دیگر منتقد سیاست‌های روسیه بود. او که مشی مسلحانه را برای مبارزه با رژیم پهلوی انتخاب کرده بود، کتابی مفصل در نقد سیاست روس‌ها در قبال جنبش جنگل نوشت و آن‌جا روس‌ها را خائن به آرمان‌های مارکس خواند. وقتی چین میزبان فرح پهلوی شد و استقبالی کم‌نظیر از او به عمل آورد، نقدی بر «تفاله‌های مائوئیسم» نوشت و شوروی و چین را تیغه دیگر قیچی امپریالیسم خواند. باورش سخت است اما شعاعیان هم از حزب توده رانده شد، هم از سازمان چریک‌های فدایی خلق و هم از سازمان مجاهدین خلق که هر سه داعیه مبارزه با امپریالیسم و حمایت از خلق و زحمتکشان داشتند.

عجیب‌تر از همه این‌ها، اتفاقی بود که برای ایرج اسکندری، یکی از آن 53 نفر مشهور و عضو هیات موسس و دبیرکل سابق حزب توده افتاد؛ چند ماه بیشتر از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که نشریه تهران‌مصور، گفت‌وگوی سردبیرش، مسعود بهنود با اسکندری را منتشر کرد. او در این گفت‌وگو، نورالدین کیانوری، دبیرکل فعلی حزب توده را به عضویت در سازمان جوانان حزب نازی متهم کرد و گفت دبیرکل حاضر، به فرموده مسکو به این سمت منصوب شده است در جلسه‌ای متشنج و با وجود مخالفات جدی قدیمی‌های شورای مرکزی. او حرف‌هایی درباره حزب توده زد که از زبان هیچ‌کس و در هیچ‌کجا شنیده نشده بود.  

تهران‌مصور، همان روز انتشار نایاب شد. در فضای انقلابی، پرفروش‌شدن مجلات چندان اتفاق غریبی نبود اما نه در این حجم و نه به این سرعت. تحریریه تهران‌مصور این شماره را تجدید چاپ کرد اما این هم افاقه نکرد و مشخص شد توده‌ای‌ها سازمان‌یافته تهران‌مصور را خریده‌اند اما گفته‌های نواده عباس‌میرزا، ولی‌عهد قاجار، مهیب‌تر از آن بود که پنهان بماند. از جزییات حمله به چاپخانه و سوءقصد به سردبیر و فرستادن واسطه‌های بی‌شمار و سندسازی علیه خبرنگاران مجله و جلسات میانجی‌گری که درگذریم، می‌رسیم به مسافرت ناگهانی اسکندری به آلمان. او که آمده بود بماند، پس از تحمل فشارهای سنگین حزب توده‌ ایران و حزب کمونیست شوروی و احتمالا دیگر احزاب کمونیست اروپایی، مجبور به ترک وطن شد. مشابهت الگوی طرد منتقدان ایرانی سیاست‌های شوروی، تقریبا جای شکی باقی نمی‌گذاشت که حزب توده ایران مجری سیاست‌های روسیه در ایران است و همین برای عمق بخشیدن به تنفر ایرانیان از همسایه شمالی کافی بود.

اتفاقات و رویدادهای پس از انقلاب میان ایران و شوروی و ایران و روسیه هم تازه‌تر از آن است که نیاز به یادآوری داشته باشد. به بوشهر و برجام و پسابرجام هم که نپردازیم، فقط حمایت‌شان از صدام، نمی‌گذارد خاطرات تلخ ایرانیان از روسیه به بایگانی راکد برود و بپوسد. یکی از منشیان دربار ایران، پس از گلوله‌باران حرم رضوی توسط روس‌ها، شرح حوادث را ذیل عنوان «سیاه‌کاری روسیان رو سیه» به نگارش درآورد.

منابع:

  • جمالزاده، محمدعلی؛ تاریخ روابط روس و ایران، نشر بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1372.
  • افشار، محمود؛ گنجینه مقالات، جلد دوم، مقالات ادبی تاریخی و اجتماعی، نشر بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1370.
  • اتکین، موریل؛ روابط ایران و روس، ترجمه محسن خادم، مرکز نشر دانشگاهی، 1382.
  • کلی، لارنس؛ دیپلماسی و قتل در تهران، ترجمه غلامحسین میرزاصالح، انتشارات نگاه معاصر، 1385.
  • صلاح‌الدین منانف، بهرام‌الدین؛ برگ‌هایی از تاریخ مناسبات روسیه و ایران، ترجمه تورج اتابکی، نجم کاویانی و خلیل وداد، نشر چشمه، 1396.
  • شیروانی، علی‌اکبر؛ سن‌پترزبورگ موزیکانچی دارد، نشر اطراف، 1396.
  • رسول‌زاده، محمدامین؛ جمهوری آذربایجان، ترجمه تقی سلام‌زاده، نشر شیرازه، 1380.
  • مستوفی، عبداله؛ شرح زندگانی من، نشر هرمس، 1386.
  • آرشیو اسناد شخصی نگارنده.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا