خرید تور تابستان ایران بوم گردی

«چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم»

مریم پیمان در روزنامه ی شرق نوشت:

چند قدم از ایستگاه تا خانه پیاده آمده‌ام. قطره‌های عرق تمام بدنم را در بر گرفته‌اند. شالم را کمی بازتر می‌کنم و لباس نخی نازکم را تکان می‌دهم تا خنک شوم. چشمان متعجب جوانک روی من می‌لغزد و از کنارم می‌گذرد. درست، مثل من که در لحظه‌لحظه خلوتم لغزیدم و از ترس لرزیدم. روزانه این ترس برای من پررنگ‌تر و برای غیر من، کم‌رنگ‌تر شده است. هر بار که دلم برای چادرم تنگ می‌شود، با تردید، حسرت خورده‌ام. هر بار از گذشته‌ای با رنگِ سختِ مذهب سخن گفته‌ام با لبخندِ معنادار مخاطب روبه‌رو شده‌ام و هر بار که با دوستان نزدیکم خلوت کرده‌ام،  هرچه ادعا کردم به دینداری من رسیده‌ایم. دلیلِ تعجب واضح است؛ ظاهر و پوشش من در این سال‌ها دستخوش تغییر شده و مهم‌ترین دلیل آن، گرما بوده است. هوا گرم است و هر روز گرم‌تر از قبل؛ آزرده‌ام می‌کند. آتشِ عشقِ فرهاد، خسرو یا مجنون نیست. عارضه دارویی است که قدرت راه‌رفتن، نوشتن و از همه مهم‌تر دیدن را به من هدیه کرده است. دارویی که چه کمتر از ١٠ هزار تومان و چه بیش از ١٣٠ هزار تومان خریده شود، برای من، تعبیر «فأولئک اصحاب‌النّار هم فیها خالدون» است. گرم است، گرم است، گرم. برای دوستان و اطرافیانم که از داستانِ ام‌اسِ من خبر دارند، تغییر پوششم به عنوان یک زن ایرانی در این سال‌ها و حتی در هر سال، معنای خاصی نداشته است. اما بیمارانی را می‌شناسم که به‌ دلیل پنهان‌کاری از اطرافیان و حتی خانواده‌هایشان، نه‌تنها درباره بی‌طاقتی در برابر گرما نیازمند توجیه بودند بلکه درباره به‌سفرنرفتن در چله تابستان بارها دروغ گفتند و اَنگِ همراه‌نبودن و بدسفری را پذیرفتند.

صبح مرداد است. روزهایی که ظهرهای گرمی دارد. همکارانم اغلب به سفر تابستانی رفتند و من با ماشین و مترو راه را طی می‌کنم. هوای مانده اتاق با بازشدن در به صورتم می‌خورد. به سمت دکمه‌های سه‌گانه نجات‌بخش کولر می‌روم و با یک حرکت هر سه را می‌زنم. یاد نخستین روزهایی می‌افتم که به این ساختمان آمدم. شرط کردم که باید در اتاقی باشم که کولر گازی داشته باشد. برخی اتاق‌ها این امکان را دارند و برخی ندارند؛ اما کم‌کم با جابه‌جایی‌ها و از آن مهم‌تر با عجین‌شدن با همکارانم یادم رفت، چه شرطی را برای اتاق لحاظ کرده بودم. فضای دوستانه، محبت بی‌دریغ و از آن مهم‌تر دانش و بینش آنها من را در این ساختمان و اتاق «گرم» نگه می‌دارد و هر روز به‌جای تأثیر گرمای هوا، روحیه آنهاست که من را دلگرم‌تر کرده است. خنک‌شدن، راه‌های زیادی دارد؛ جلیقه یخ، بیرون‌نرفتن در ساعت‌های داغ مردادماه، استفاده از وسایل نقلیه خنک به‌ویژه مترو، پوشیدن لباس‌های نخی، خوردن میوه و صیفی‌جات آبدار، نوشیدن شربت‌های خاکشیر و آبلیمو و استفاده از ادویه و جالب‌تر از همه وضو با آب خنک. به‌هر‌حال، «زِ آستینِ طبیبان» و ناصحان «هزار خون بچکد»، برای همین هر کسی خودش بهتر می‌داند چطور خنک شود و من ترجیح می‌دهم «خزانه‌ای به کف آور»م «زِ» بودن با دوستانم «بیش».

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا