خرید تور تابستان ایران بوم گردی

هیچکس، شهاب حسینی، ابراهیم حاتمی‌کیا، مسعود کیمیایی

/ به بهانه‌ی «خروج» حاتمی‌کیا /

علیرضا احمدی، فیلمساز، در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز به بهانه‌ی فیلم «خروج» ابراهیم حاتمی‌کیا، به تبارشناسی نقدهای وارد شده بر این فیلم پرداخته است که در ادامه می‌خوانید:

چندی پیش به بهانه حواشی فیلم روز صفر ساخته آقای ملکان و البته بیشتر به خاطر رفتار آقای فراستی بحثی را مرور کردیم [لینک]. این متن در ادامه همان بحث است. اینطور شروع کنیم، ماجراهایی که برای هر کدام از ما در زندگی رخ می دهد، انشای نانوشته نیست بلکه تکرار انشاهای فراموش شده است.

قبل از این که سیر مطلب همه‌ی رشته‌ها را به هم ببافد، بهتر است مشخص کنیم که آه و ناله‌هایمان اینبار به بهانه‌ی فیلم جدید آقای حاتمی کیاست. قصد پرداخت به خود فیلم را نداریم. می خواهیم نقد‌های وارده به این فیلم را تبارشناسی کنیم. فیلم در حال دریافت بازخوردهای منفی است و هنوز چیزی از پخش اینترنتی و اکران (drive-in cinema) فیلم نگذشته است که صدای غرغر همه بلند شده است. همین اول امر بگوییم، اشتباه‌ترین برداشت از متن پیش رو این است که تصور کنید قصد دفاع از فیلم یا کارنامه‌ی پدیدار آورنده‌اش را داریم، که صد البته نه، هرگز.

ماجرای آقای حاتمی کیا به نحوی همان ماجرای خیل کثیری فیلمساز است که مانند همه‌ی هنرمندان شبیه خودش چشم به دیالوگ‌های داخل (بخوانید امواج) دوخته است. فیلمسازانی که اگر خوش شانس باشند می‌توانند گاهی با دست باز عمل کنند، مثل همین اکران ویژه که نصیب دیگر جریانات سینما نمی‌شد. چیزی که خلق شده است، چنین شکل گرفته که می‌تواند همه‌ی صاحبان اندیشه و جریانات مقابل را درخود ببلعد. دلیل این قدرت عمل، امواجی همیشگی و نظام تغییر دهنده‌ای است که سخت بتوان از آن جان سالم بدر برد و هر که باشی این امواج از هرجا که بوزد، تن بدهی بلندت می‌کند و به هوا می‌برد و کی تنها بمانی … خدا می داند. البته بخش زیادی از این ماجرا به سیر غلط نقد در رابطه موج‌ها و صاحبین اندیشه برمی‌گردد و فیلمساز در این وادی بیشتر اوقات مجبور به اتخاذ موضعی نزدیک به یک طرف می‌شود. کلیت بحث اینک، فهم همین هزارتو است.

فرهنگ غلط ضمیمه‌ایِ دیگری هم دراینجا وجود دارد. گزاره‌ی «شیر جنازه‌اش هم شیر است»، غالب ترین شعاری است که وقتی شیر باشی به آن باور می‌کنی و در عمل اتفاقات نادرستی از آن نشات می‌گیرد. چرا که از نظر من کبوتر و غزالی که تا آخرعمر سر حال باشند بیشه‌ی زیباتری درست می‌کند تا کلکسیونی از جنازه‌ی شیرها.

در خلال جشنواره فیلم فجر سال 98 آقای شهاب حسینی انتقاداتی در مورد آقای مسعود کیمیایی و انصراف او از جشنواره کردند و به خاطر فیلم‌های بد آقای کیمیایی آن را بی‌تناسب دانستند. البته قضاوتی که از حرف‌های شهاب حسینی شد هرگز نزدیک به مصاحبه‌ی معروف آقای کیارستمی در مورد سانسور و آنجایی که دعوت به نگاه سازنده به داخل دارد، نبود که باید می‌بود. در این بین برای شکل گرفتن همه‌ی جوانب بحث، شما را دعوت می کنم شرایط داخلی هنر را از منظر سروش لشکری یا «هیچکس» در آهنگ چرا نمی‌میری ببینید. رفتار عمومی که با هنرمند می‌شود او را دغل‌باز و فرصت‌طلب می‌کند. مثلا فیلم بد می‌سازد اما قبول نمی‌کند. چراکه از خود می‌پرسد پیش از این چرا نمی‌گفتند که بد است و در بسیاری از موارد راست می‌گوید و ذهن هنرمند با تمجید و تحسین غلط، اشتباه پرورش پیدا کرده است و حالا دنبال تئوری‌های توهمی برای علت نقدهای منفی می‌گردد. ما در تاریخ هنری خود نمونه‌های مثبتی مثل بازخورد آقای بیضایی به نقدهای آخرین فیلم‌شان را هم تجربه کرده‌ایم، اما سر مشق نکردیم.

برگردیم به بحث، آقای حسینی در جایی از حرف‌هایش  مستقیما و تند آقای کیمیایی را خطاب قرار می‌دهد. همه می‌دانیم این دو نفر خرده حسابی با هم ندارند و آنچه ما به عنوان مخاطب می‌شنویم اظهار نظرهای بی‌پروایی بوده و احتمالا غیر غرض‌ورزانه. این یک واقعیت است که تاختن به آقای کیمیایی دیگر ارزش چندانی ندارد. همانطور که تاختن به آقای حاتمی‌کیا، چرا که حداقل هر دو مدتی است فیلم‌های خوب نمی‌سازند و این فرایند را در کارنامه‌ی کاری‌شان تغییر نداده‌اند. اما چیزی که اینجا باعث می‌شود، ایشان هنوز برای این بحث‌ها محل مناقشه باشند، این است که هر دو نماینده‌ی خوبی برای حرکت رو به افولی است که رابطه غلط نقد، سوبسید و دیالوگ حرفه‌ای هنرمندان با حوزه اندیشه در سال‌های اخیر طی کرده است.

اگرچه در دل گفته‌های بالا فرافکنی وجود دارد که می‌خواهد هنرمند را از تمامیت تقصیرش مبرا کند، اما واقعیت این است که شما فیلم خوب نمی‌بینید چون شرایط ساخت فیلم خوب وجود ندارد. به این معنی که اینجا، یعنی در ساختن جو اشتباهِ دیالوگ بین اثر هنری و مخاطب – منتقد و فضای دیالوگ اندیشه – است که مستقیما هنرمند خطا کرده است. روی سخن ما هم هنرمند و هم همه‌ی طرفین است. بله شرایط ساخت فیلم خوب نیست چون فیلم بد تشویق می‌شد. حال چه این تشویق‌ها را مریدان یک جریان کرده باشند و چه سرمایه‌گذاران دولتی برای توجیه تصمیمات‌شان در مورد بودجه‌ی عمومی کشور. مجموعه‌ای از تشویق‌ها، تحسین و تمجید‌ها و بعد از آن هر وقت لازم باشد صف شکنانه به مصاف هر اندیشه‌ی مخالفی رفتن و آن اندیشه را تماما دیگری فرض کردن باعث شده است که انحصار افکار عمومی و هزاران بلای دیگر شکل بگیرد و در این جریان به طور ناخواسته هنرمند مرده سربلند است، نه تماما ولی نزدیک به آن گزاره هایی که هیچ کس می گوید( اگر درست برداشت شده باشد). مثلا آقای فرج الله سلحشور در این جنگ خیر و شر راحت شد، چون سریال یوسف پیامبر سریال بدی بود و احتمالا ایشان سریال بعدی را هم همانطور بد می‌ساخت. اما الان همه‌ی بحث‌ها تمام شده و دیگر کسی به شکل اثر که آنقدر عجیب و غریب بد شده کاری ندارد و تنها مفاهیم مشترک آن با داستان پیامبر و قصص قرآنی مورد توجه است؛ در حالیکه تمام دست اندرکاران باید پاسخگوی کار تولید شده باشند. اما بدِ ماجرا این است که اگر آقای سلحشور بودند هم بحث درست و منطقی شکل نمی‌گرفت که از دل آن سریال بعدی درست ساخته شود و بحث‌ها تمرکز معنایی خودش را در تقسیمِ فرصتِ دریافتِ بودجه پیدا می‌کرد و اندیشه از بین می‌رفت و مخاطب هم به عنوان سرمایه‌گذار فیلم و تماشاگر آن ضرر می‌کرد. این مثال خیالی الان در مورد تمام اجزای بدنه‌ی سینما و فیلمسازی در حال جریان است و مصداق دارد.

از آنجایی که در یادداشت قبلی [لینک] در مورد تاثیر نوع نگاه حاکم بر دیالوگ اندیشه در خارج از این کشور و به طور مشخص دیالوگ‌های درون فستیوال‌های بین المللی و آنچه فیلمسازان ما در حلقه‌ی آن قرار می‌گیرند بحث شد، کمی هم آن را ادامه می‌دهیم. به طرز جالبی فیلمسازانی که به هر شکل استقبال بین‌المللی و فستیوالی از کارهای‌شان می‌شود در این حرکت اشتباه نمی‌افتند، البته اگر به اقتضائات دیالوگی جریانی که در آن هستند وفادار بمانند. احتمال اصلی این است که آنها خود را یکسر دیالوگ و کشمکش منفعت و سود در جریان داخل که بین طیف‌های گفته شده وجود دارد نمی‌دانند و تنها سعی می‌کنند که فیلم خوبی بسازند. این فیلمسازان فهمیده‌اند که هیچ قضاوتی -حتی آنچه خوانش سیاسی از آثارشان را منجر می شود- محصول نوع جذب سرمایه و پاسخ و توجیه‌های عجیب و غریب نیست و دست آخر کیفیت کارشان است که تعیین کننده است. حتی در مواردی فیلمسازهایی مثل آقای جلیلی تمام نقدهای داخلی، فرم نگاه و ارتباط فیلمساز با جریان داخلی را تحت شعاع قرار نمی‌دهد. اما مثلا فیلمسازانی دیگر هستند که به محض ورود به نگاه داخلی، به این وضعیت دچار شده و تغییر رو به افول می‌کنند. پس باز می‌توان اینجا فیلمساز را قربانی جریان حاکم بر محیط دیالوگ اندیشه‌ای دانست که نهایتا به طور جدی چشم به حمایت دولتی و ارگانی دارد و حتی طرفداران دو آتشه و متعصب هم جمع کرده است. این خطر را می‌توان در کارهای آخر آقای مجیدی و بسیاری دیگر دید. اگر جریانی که اسم آن را فیلم جشنواره‌ای سازی بگذاریم -به اشتباه-، ممکن است دچار تکرار شود، اما می‌داند با حرف زدن و مصاحبه و لابی‌گری تا وقتی کیفیت کارش پایین باشد ثمره‌ای نخواهد گرفت و این نکته ممیزه جدی است که ضمنا به ما یادآور می‌شود اینجا چیزهای خراب زیادی وجود دارد.

حالا به یک چشم دیگر به این ماجرا نگاه کنید و ببینید ما فیلمسازان زیادی که تنها برای مصرف داخلی کار کرده‌اند و هنوز دارند خوب کار می‌کنند نداریم. این گفته اگرچه کلی‌گویی غیرکارشناسانه و با قیافه‌ای دارای تهمت است و خیلی سختگیرانه می‌توان آن را قبول کرد، اما اگر منافع خودمان را کنار بگذاریم واقعیت انگار همین است.

به این مثال‌ها توجه کنید: شاید آقای میرباقری به لحاظ کیفی بسیار مراقب آثارش باشد اما تبدیل به یک جریان شکل تولید برای سریال‌های تلویزیونی نشده و نمونه‌های کلاه پهلوی و معمای شاه و… با هزینه‌ی زیاد همزمان تولید و بد از آب در می‌آیند پس تلویزیون در حاشیه‌ی امن این بحث نیست اگرچه ساز و کار آن باید با این حجم از نظارت و پیش تولیدهای قاعدتا مهندسی‌شده‌تر و توانایی صرف بودجه، بهتر از این باشد. فیلمسازانی که سریال‌های ابن سینا و روزی روزگاری و یا سربداران را ساخته‌اند نیز یا بعد از آن افت کردند و یا در حالتی از فیلم نساختن قرار دارند. مثل آقای بیضایی و یا تقوایی برای سینما که دیگر هیچ کدام از ما گویا امیدی به دیدن آثار دیگری از ایشان نداریم. نمونه‌هایی مثل آقای امیر نادری و یا مرحوم شهید ثالث را هم باید دیگر فیلمساز متعلق به جریان داخل کشور ندانیم. با همه‌ی دیالوگ‌های اینستاگرامی که حتی بین این افراد و فضای داخلی می‌شود آنها اثربخشی داخلی را بر هر نحو، از دست داده‌اند. مثلا آقای وثوقی دیگر نمی‌تواند نمونه‌ای برای شیوه‌ی بازیگری امروز باشد، هرچند گاه‌گداری کسی برود و به ایشان سری هم بزند، پس به این ترتیب ما آنها را هم از دست داده‌ایم.

شاید اینجا نمونه‌های جوان که فیلم‌های بهتری می‌سازند نادیده گرفته شده باشند، اما باید توجه کرد که ممکن است،نظام پیرمردی با آن بروکراسی سخت و عذاب‌آور و گاهی احمقانه جایش را به یک نظام پرسرعت و جوان بدهد که در یک حالت مصرفی، میل به پخته شدن آنها نباشد و تمام تلاش این متن حذر دادن این طیف است و مرور گذشته برای همین است. پس این طیف سوژه نیستند بلکه مخاطب این هشدارند. هم آنان که فیلمساز خواهند شد و هم آنان که مدیر و هم آنان که منتقد، چرا که ثابت شد در حال حاضر دم‌های هر سه به هم گره خورده است.

بیایید یک بار دیگر برای جلوگیر از پراکندگی و همزمان نتیجه‌گیری نگاهی به این پازل کنیم. نقد‌هایی به فیلم آقای حاتمی‌کیا وارد است ولی بد ماجرا این است که همین دستانی که الان نقد می‌نویسند روزگاری مجسمه‌ی او را می‌ساختند و هنوز هم می‌گویند فلان فیلم -دیده بان- بهترین فیلم اوست؛ اما هم آن موقع و هم برای همیشه اشتباه می‌کردند. بعدتر خوانش‌های اجتماعی‌ای از آژانس شیشه‌ای کردند که هم آن موقع هم همیشه اشتباه کردند. این سنگ بناها دیگر خلق شده و وقتی مثلا آقای شهاب حسینی به آن می‌تازد یا همه خجالت می‌کشیم باور کنیم که آنچه ساختیم غلط بود و یا وارد لوپ بی پایان آهنگ «چرا نمیمیری؟» آقای هیچکس می‌شویم. پس میل به ساختن را از دست می‌دهیم و یادمان م‌ی‌رود که نهایتا بزرگترین فیلمسازان و اثرگذارترین آنها -مثل آقای کیارستمی که هم در داخل و هم در خارج از کشور جریان ساز بود- دقیقا به ما می‌گویند ما باید با نگاه داخل و به خودمان همه چیز را درست کنیم و بتوانیم جریان دیالوگ زنده‌ای داشته باشیم. راستگوتر باشیم، عمیق‌تر باشیم و کمتر منفعت طلب.

همه چیز فدای ایدئولوژی

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. یادداشت بی سروته،مغشوش،گنگ وبی معنایی است.که با چند ویرایش هم نمی توان خواند.این محاکات اقای فیلمساز،دلیلی ندارد،ذهن خوانندگان راهم آشفته کند.تبارشناسی نقد،دیالوگ داخل،بلعیدن صاحبان اندیشه،امواج همیشگی نظام تغییردهنده تئورهای توهمی برای علت نقد،همه نشانی ار ماراتون مهمل با فی دارد.نقد و نظر،اندیشه سوز و عرق ریزان روح است وفرق می کند با گپ و گفت واسمون ریسمون بافتن.

  2. می توانید تغییراتی در جمله بندی هایتان داشته باشید تا نثرتان آسانتر و روانتر شود. برای مثال:
    “حالا به یک چشم دیگر به این ماجرا نگاه کنید و ببینید ما فیلمسازان زیادی که تنها برای مصرف داخلی کار کرده‌اند و هنوز دارند خوب کار می‌کنند نداریم.”
    به ایین شیوه اصلاح شود: اگر به چشم دیگری به این ماجرا نگاه کنید خواهید دید ما فیلمسازان زیادی نداریم که در گذشته تنها برای مصرف داخلی کار کرده باشند و اکنون کیفیت کارهایشان همچون گذشته باشد”
    فکر کنم درست تر هم باشد البته این نظر من است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا