خرید تور تابستان ایران بوم گردی

یک تاریخ، یک فیلسوف

محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه، در یادداشتی با عنوان «یک تاریخ، یک فیلسوف» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

محمد زارع شیرین کندی

اسلام شناس سخت گیری چون ابوحامد غزالی ابن سینا را خارج از اسلام و کافر به شمار آورد و ارسطوشناس کم نظیری چون ابن رشد او را خارج از ارسطو و خائن به او قلمداد کرد. در جامعۀ دینی، یا می بایست مفسر و شارح آموزه های دین باشی یا مترجم و شارح اندیشه های ارسطو؛ حد وسط این دو فلسفه ورزی است که کار هر کس نیست زیرا عملی است به غایت دشوار و خطیر و ظریف و نیازمندِ بضاعت و شجاعت. این خود بسی تفکرانگیز می نماید. ظاهرا وضع و سرنوشت یک متعاطی جدی فلسفه در عالم اسلام جز این نمی توانست باشد. زیرا  هیچ گونه فلسفه ورزی بدون تایید و تصویب و تصدیق متولیان دیانت نمی توانست به فرجامی نیک بینجامد.

به گفتۀ ژرف و سنجیدۀ لئواشتراوس، در جهان و فرهنگ اسلام، فلسفه مجبور بوده است که دردادگاه شریعت از خود دفاع کند. ازین رو، فلسفه بدون نوعی آمیزش اجباری با کلام و الاهیات نمی توانست شکل و قوام گیرد و آغازشود. این در حالی است که فلسفۀ فارابی و ابن سینا و زکریای رازی و برخی معاصران آنها هنوز تازیانه ها و شلاق های شرعی متدینانی مقتدر و ذینفوذ مانند غزالی و ابن تیمیه و سهروردیِ صاحبِ رشف النصائح الایمانیه و کشف الفضائح الیونانیه را به خود ندیده است. بعد از غزالی، فلسفه چنان به لاکِ انزوا و انفعال فرو می رود که به دشواری از کلام وعرفان و اشراق و شعر و کشف و شهود قابل تمییز است.

اما مقصود این یادداشتِ کوتاه اشارتی است به اهمیت و جایگاه خاص ابن سینا درتاریخ نسبتا بلند دورۀ اسلامی ایران. پیش از آن، از محمد بن زکریای رازی باید یاد کرد که او نیز مانند ابن سینا پزشکی هوشمند و دانا و حاذق بود، اگرچه هیچ گونه پیوند دوستانه و رابطۀ حسنه ای با یکدیگر نداشتند. ابن سینا رازی را پزشک می دانست، یعنی کسی که نباید وارد قلمرو فلسفه شود و اظهار لحیه ای کند زیرا کارش در اصل آزمایش خون و ادرار و غیره است! مسلما رازی هم می توانست همان امر و نهی را خطاب به ابن سینا بکند چه، او خود نیز طبیب بود. این مجادله و مناظره اهمیت چندانی در تاریخ تفکر ندارد. چرا که وجه فلسفی شخصیت رازی، خواه ناخواه، بسیاربرجسته و ماندگاراست. رازی یک فیلسوف آزاداندیش و مستقل و به غایت خردگرا بود. از قضا، رازی هرگز ارسطویی نبود اما بیشتر از مشائیان به اصالت عقل واندیشیدنِ آزادانه باورداشت.

اندیشۀ فلسفی رازی که واجد منابع و سرچشمه‌هایی مختلف است آن قدرسهل و ساده نیست که بتوان آن را به شیوۀ نظام مند تدوین کرد، خاصه که آثار اصلی او در این باره از بین رفته است. تفکر فلسفی رازی، به دلیل انتقاد صریح‌اش از برخی مبانی دینی، در تاریخ اسلام از پایه و اساس گم شده است و صرفا نشانه هایی از آن را در آثار مخالفان او می توان شناسایی کرد. تفکر انتقادیِ رازی سنخیتی با ذات و روند این تاریخ نداشت و نمی توانست در برابر تحجر و جمود قشریان بایستد. دگماتیسم تاریخی دارای چنان نیرو و توانی بوده که هرگونه نقد و سنجش (کریتیک) را به ورطۀ نابودی می کشانده است. فلسفۀ خودبنیاد و روشنگرانۀ رازی طبعا نمی توانست دراین تاریخ کمترین اثری داشته باشد. این فلسفه در نطفه خفه شده بود.

اما حکایت ابن سینا، که او هم در حد و اندازۀ رازی فیلسوف بود و هم در حد و اندازۀ او با استعداد و پر توش و توان، تماما دیگر است. چه،  رازی هرگز و در هیچ ساحتی از ساحات حیات بشری بخت و اقبال نیک بوعلی را نداشت. خوشبختی ابن سینا نیز یک استثناست. با توجه به زمان و مکان و شخصیت و شیوۀ زیست این دو فیلسوف، می بینیم که بر خلاف رازی و بنا به دلایل و علل مختلف، بیشترین و مهمترین اندیشه های فلسفی ابن سینا، در تاریخ مانده و به دست ما رسیده است. ابن سینا به گواهی عبارات و سخنانی که در کتابهایش آمده، متفکری است ژرف اندیش، و فیلسوفی است باریک بین و نکته دان و درعین حال جامع العلوم. او نیز همچون رازی، می خواهد خود بیندیشد و خود بنویسد. او با تقلید و تلقین و تحجر سخت دشمن است، صرفا به استدلال منطقی و برهان عقلی سرخم می کند و همواره می کوشد مدعاهایش را درقالب برهان عقلانی عرضه کند.

روانشاد استاد دکتر محسن جهانگیری در جایی نوشته است که ابن سینا قرون وسطایی نیست بل دقیقا عالم به معنای امروزی (scientist) است. به زعم او، بوعلی نه در علم و فلسفه قرون وسطایی بود نه در دین و مذهب. اوازهمانندی‌های ابن سینا با فیلسوفان و دانشمندان دورۀ جدید غرب (رنسانس) سخن می گوید (محسن جهانگیری، «عرفان ابن سینا و یا نظر ابن سینا دربارۀ عرفان»، در مجلۀ فلسفه، ش 9، ص37 – 39)  نقش اساسی ابن سینا در شکل گیری مفاهیم و مواد فلسفۀ دورۀ اسلامی قابل انکار نیست. بر خلاف رازی، ابن سینا ماند و از قضا تاثیرشگرفی در این تاریخ گذاشت. اما شاید بتوان گفت که تاثیر او به نوعی تکرار اوست تا آموختن از او. تاثیر در فلسفه به این معنا می تواند تلقی شود که کسی از فیلسوفی بیاموزد اما نه مطالب و مفاهیم و مسائل او را، بلکه اندیشیدن او را و طریقۀ تفکراو را. اخلاف ابن سینا نه شیوۀ مواجهۀ او با مسائل بغرنج این فرهنگ را از او آموختند، نه تفکر در زمان و زبان او را و نه آزادی و استقلالِ نسبی او را در اندیشیدن. با ابن سینا، فلسفۀ ما به اوج و قلۀ تاریخی اش می رسد، یعنی به محض آن که آغاز می شود به انجام می رسد. به دیگر سخن، تفکرفلسفی ابن سینا نقطۀ آغاز وانجام فلسفه در ایران است. زیرا ابن سینا قهرمان عرصه ای است که پس از او به ضعف و سستی می گراید.

پس از او، تاریخ فلسفۀ ما تاریخ اندیشیدنِ رازی‌وار و ابن‌سیناوار نیست بلکه عبارت است ازتفسیر و تلخیص و تعلیقه و تعلیقه بر تعلیقه. تاریخ فلسفۀ ما پس از ابن سینا تاریخِ تنزل است نه تاریخِ تفکر. اگرچه، بر خلاف رازی، تفکر فلسفی بوعلی ماند اما  جریان‌ساز نشد و به جای آن که تاریخ را به رنگ و شکل خود در بیاورد، یعنی فلسفی کند، خود در تاریخ مستحیل گشت. اخلاف او از تفکر اصیل فلسفی اش کاستند، از هر سو تراشیدند و کوچک تر و کوچک ترش کردند و از دیگر سو، تا توانستند به آن افزودند تا با اهداف و موازین و معیارهای این تاریخ سازگار افتد. صدرالدین شیرازی نمونۀ بارز این کاستن و افزودنِ بیش ازحد و اندازه و سازگار کردن اندیشۀ فلسفی او با عناصر و مولفه های غیرفلسفی است. پسینیانِ بوعلی ماهیت تفکرفلسفی او را دگرگون کردند بی آن که اندیشۀ درخوری درجای آن بگذارند. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم  که در تاریخ دورۀ اسلامی ایران ، بعد از رازی که نقش و تاثیرش در نطفه خفه شد، یک شخصیت، یک فیلسوف و یک پارادایم غالب بوده است و او جز ابن سینا و فلسفه اش نیست. ابن سینا به تنهایی یک تاریخ فلسفه است، یعنی نخستین فیلسوفی که تا آخرین فیلسوف شرح و بسطِ خودش است.

این معنا را رابرت ویزنووسکی، ابن سیناشناس نامور و استاد دانشگاه مک گیل، بهتر از هر کس دیگری فهمیده است: «این سنت عقلی را، با همۀ تنوع و گوناگونی اش، یک شخصیت مسخر کرده بود، کسی که دایرۀ اصطلاحاتی جامع و قوی عرضه کرده بود، نظامی از تمایزات منطقی و مابعدالطبیعی ایجاد کرده بود و مجموعه ای از چالش برانگیزترین مسائل ناگشوده از خود به جای گذاشته بود و آن چهره کسی نبود جز ابن سینا» … «علاوه بر شارحان و مولفان رسائل فلسفیِ جدید که تاثیری عمیق و غیرمستقیم از ابن سینا گرفته بودند، افراد دیگری هم بودند که از ابن سینا تاثیر پذیرفتند. حتی آنهایی که از فلسفۀ ابن سینا وفلسفۀ سینوی‌ای که برآمده ازآن بود اعلام برائت کرده بودند همچنان در سیطرۀ آن بودند، به این معنا که به نحو گسترده ای داشتند به دستور کار فلسفی‌ای که او، دهه ها و قرنها پیش تر، تنظیم کرده بود پاسخ می دادند» (رابرت ویزنووسکی، «مواجهۀ جهان اسلام با ابن سینا»، ترجمۀ سینا سالارخرم، در ابن سینا: مجموعه مقالات تفسیری و انتقادی، ص402 ، 416)

شاید بتوان گفت که ابن سینا آموزگاری است بی شاگرد. فلسفۀ او عقیم است و ابتر. زیرا پس از او آنچه هست تفکر فلسفی نیست بل ترکیبی است از شعر و شرع و عرش و خیال و عرفان و کلام. بعد از ابن سینا، سخنی تازه و گفتاری نو و رویکردی راهگشا و فیلسوفی دوراندیش و ذوفنون به ندرت دیده می شود. یکی از کسانی که ازاین حرکت رو به زوال فلسفۀ ما و وضع تاریخی آن سخت خرسند و شادمان بود هانری کربن است. او به گونه ای با تاریخ فلسفۀ ما رفتار می کرد وحرکت آن را به شیوه ای برای ما وصف و بیان می کرد که گویی بهترازاین نمی شد! کربن ازصمیم قلب مبتهج بود که تفکر فلسفی ما که با ابن سینا شروع شده  به قاضی سعید قمی و شیخ احمد احسایی انجامیده است. کربن خود را از ما «مشرقیون» و ما خود را ازگروه «مشرقیونِ» او می دانستیم و می دانیم بی آن که تجربۀ فلسفی واحد و مشترکی را از سر گذرانده باشیم. اواز درد ما چه می دانست؟!

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. فلسفه اسلامی نه با ابن سینای بزرگ، اغاز می شود و نه با وی پایان می پذیرد. شیخ اشراق، خواجه نصیر الدین طوسی و ملاصدرا استین بالا زده و راهی را می پیمایند که ابن سینا در ان قرار داشت حکمت اشراق و حکمت متعالیه رشد یافته و تعالی یافته حکمت مشاست.
    بنابراین برداشت شما از حکمت اشراق و متعالیه به غایت نادرست است و حتی ابن سینا و حکمت مشا را درست و صواب درک نکرده اید.

    1
    5
    1. لطفا هر دو را توضیح بیشتری برای ما علاقهمندان ولی کم سواد ارایه دهید.
      نویسنده بالاخره چه فرمودند ، و اصلا چرا در کامنت شما، فلسفه ایشان شد فلسفه ” اسلامی ” ؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا