«بلوکهای سیمانی در برابرم گذاشتند»

بابک احمدی در مقدمه ی گفتگوی روزنامه ی «اعتماد» با «وحید رهبانی» نوشت:
شش سال سکوت به دلیل حاشیههایی که ناخواسته بر سر کارگردان کمسن و سال آن روزگار آوار شد. وحید رهبانی قطعا در روزهای تمرین نمایش «هدا گابلر» لحظهای تصوری از آنچه در کمینش نشسته بود در ذهن نداشت. همهچیز از چند قطعه عکس آغاز شد؛ اتفاقی که به گفته خودش بسیار «ناجوانمردانه» بود و در یک چشم به هم زدن سیل اتهامها به راه افتاد. حالا شش سال گذشته است و مشخص نیست چه کسی در نهایت پاسخ دقایق از دست رفته را میدهد. رهبانی برخلاف عدهای که به هر دری میزنند تا با سیاسیکاری در هنر، جایگاهی دست و پا کنند نمونه هنرمندی است که همواره سر در استعداد و تلاش حرفهای خود داشت ولی این سیاستبازی بود که به سراغش آمد. و او قربانی شد. حالا شش سال بعد درباره آن روزهای تاریک به گفتوگو نشسته است. درحالی که همان برخورد نخست شما را به این نتیجه میرساند که دیگر از جوان پرشر و شور آن سالها خبری نیست.
توقیف نمایش «هدا گابلر» احتمالا تاثیر زیادی بر روند زندگی عادی و هنریتان گذاشت. سالهای بعد از این ماجرا چگونه گذشت؟
آن سال به دعوت مرکز هنرهای نمایشی به ایران آمدم ولی تاکید دارم بازگشتم به این دلیل بود که دلم میخواست به کشورم برگردم. احساس میکردم به عنوان یک فرد فرهنگی ایرانی، بعد از مدتی آموزش و یادگیری، به قولی صید ماهی جدید، حالا وظیفه دارم آنچه به دست آوردهام را با افرادی که قرار است بعد از من وارد این حیطه شوند قسمت کنم. دالاییلاما میگوید: «به دور دانش خود حصار نکشید که راهی است به سوی جاودانه شدن» و چه کسی است که نخواهد جاودانه شود؟ به ویژه وقتی درباره هنرمند صحبت میکنیم. اما بعد از ماجراهای ایجاد شده پیرامون نمایش «هدا گابلر» دیواری از بلوکهای سیمانی در برابرم قرار گرفت. آن زمان مثل همین نمایش «اگر… » انتخابهایی پیش رو داشتم. میتوانستم اگرِ بازگشت به خارج از کشور و گوشهنشینی و کار تئاتر را انتخاب کنم که اصلا دشوار نبود؛ ولی ماندم. به این دلیل که میخواستم به بانیان این هجمه و تماشاگرانم ثابت کنم قصدم فقط کار کردن است. یک روز درباره نوستالژی پیرمرد و پیرزنی نشسته در قطار، یا تاثیر هیپنوتیزم بر انسان و روزی هم درباره تبدیل شدن به کرگدن. میخواهم مثل هر هنرمند دیگری دغدغههای روزمرهام را با مردم در میان بگذارم. اما سدی درست شد و من برای دوسال از کار بیکار شدم. بعد از آن «کابوسنامه» را کارگردانی کردم که تماشاگران با چشم بسته به سالن وارد میشدند و نمایش را تخیل میکردند.
چه عاملی موجب شد به این ایده برسید؟
از آنجا که در ماجرای نمایش «هدا گابلر» چند فریم عکس تمام آن حاشیهها را رقم زد. تصاویری که زنده نیستند و میتوان آنها را مورد قضاوت قرار داد و براساس همین قضاوت زندگی هنری یک انسان را از بین برد. به همین دلیل از مردم خواستیم تصاویر نمایش ما را در ذهن ببینند. همهچیز خوب پیش میرفت تا نشست رسانهای نمایش برگزار شد و در عرض ۲۴ ساعت و براساس تیتر یکی از روزنامهها این نمایش هم توقیف شد. تیتری که اسمش را میگذارم «بسیار ناجوانمردانه» این بود: «مستهجنساز ضد انقلاب دوباره از ارشاد مجوز گرفت. » خب شورای نظارت و ارزشیابی هم مثل همیشه به سرعت وارد عمل شد. چون همیشه به آدمهایی مثل من که نه رانتخوار هستند و نه هوچی راحت میتوان برخورد کرد» آن زمان با قادر آشنا، مدیرکل وقت هنرهای نمایشی جلسهای داشتیم و کار از توقیف درآمد.
ظاهرا نمایش «هدا گابلر» از نظر مدیران وقت مسالهای نداشت چون حسینی، وزیر ارشاد هم اعلام کرد برداشتهای صورت گرفته درست نبوده است.
دقیقا؛ ولی زورشان به آن جریانها نرسید. بعد از ماجرای «کابوسنامه» هم قصد داشتم نمایش «درخت بلوط» را اجرا کنم که شورای نظارت اعلام کرد تنها در صورتی مجوز میدهد که نام و تصویر من در پوستر و بروشور کار نباشد و هیچ گفتوگویی با رسانهها نکنم. یک هنرمند جز اسم درست کردن چه چیز میخواهد؟ وقتی تو به من میگویی اسمی نباشد، عملا نباید بپذیرم ولی پذیرفتم چون فقط میخواستم کار کنم. بعد از نمایش «درخت بلوط» بیشتر به تدریس مشغول بودم. در ادامه «کابوسنامه» دیگری کار کردیم، بعد نمایش «بازی یالتا» و سپس به همین نمایش «اگر… » رسیدیم که این روزها روی صحنه است.
زور مدیران آن زمان دقیقا به چه گروهی نرسید؟
واقعا متوجه نشدم. من میگویم بیایید فرض را براین بگذاریم که یک هنرمند چندسال از زندگیاش در خارج گذشته، آنجا تئاتر دیده، مردم را دیده و حالا به کشور بازگشته و نمایشی روی صحنه آورده که احتمالا در مقایسه با جامعه آن روز مثلا مشکل بصری داشته باشد؛ آیا مرکز هنرهای نمایشی، شورای نظارت و ارزشیابی وظیفه ندارد به او بگوید این مسائل را برطرف کن که مشکلی پیش نیاید؟ اما هیچکس چیزی نگفت و من براساس مجوزی که داشتم نمایش را روی صحنه بردم. بعد وقتی ماجرای شکایت و دادسرا پیش آمد، رییس شورای نظارت که برای صدور مجوز مقصر شناخته میشد بدون اطلاع من به دادسرا رفت و اعلام کرد: «نمایش روی صحنه با آنچه زمان صدور مجوز دیده شده تفاوت دارد!» پس کارگردان مقصر است. یعنی از زیر بار مسوولیت مجوز شانه خالی کردند و من به میانه گودی پرتاب شدم که هیچ شناختی از آن نداشتم. درحالی که جا داشت وزارت ارشاد حداقل یک وکیل در اختیارم بگذارد، اما چنین کاری نکردند و من تنها به دادسرا رفتم. من هم در عین صداقت با بازپرس و قاضی صحبت میکردم. اما این قانون پیچ و خمهایی دارد که شما را فیتیلهپیچ میکند. واقعا نمیدانم تمام ماجراها از کجا آب خورد یا دلیلش چه بود؟ ولی طبق چیزی که شنیدم حدس میزنم بازی سیاسی بین جناحهایی بود که در چنین مواقعی دنبال قربانی میگردند. فرهنگ هم جای خوبی به حساب میآید و تئاتر هم از همه بهتر؛ چون اگر یک فیلم سینمایی از پرده پایین بیاید این امکان وجود دارد که چندسال بعد اکران شود. اما وقتی یک تئاتر کشته شد، همهچیز برای همیشه تمام است.
شما از گذشته در جریان مسائل حوزه تئاتر قرار داشتید و میدانستید هنرمندان دیگری مثل بهرام بیضایی نیز همواره عبارت «فقط میخواهم کار کنم» را بیان کردهاند اما میسر نشد. فکر نمیکنید این مسائل جسارت بیان هنری را سلب کرده و از شما هنرمند محافظهکاری ساخته است؟
این اتفاق صد در صد به صورت ناخوداگاه در من رخ داده ولی اگر رد تجربههای گذشته تا امروزم را دنبال کنید خواهید دید ویژگیهای مشترکی در همه آنها حفظ شده است. البته با صورت پرسش شما هم مشکل دارم چون معتقدم بحث جسارت زمانی مطرح میشود که هنرمند قصد اعتراض یا بیان مسائل خاصی داشته باشد، درحالی که با نگاه به کارهای من با این نکته مواجه میشوید که این آدم فقط میخواهد در دریاهای گوناگون شنا کند. طبیعتا وقتی شما بیگناه چوب میخورید از آینده میترسید و نمیدانید باید چه کنید. همچنان هم این ترس وجود دارد و نمیدانیم اگر فلان چیز را بگوییم به کسی برمیخورد یا نمیخورد. در نتیجه شاید بشود همه اینها را به ترسو، منزوی، محافظهکار یا پیر شدن تعبیر کرد.
البته پرسش من دقیقا ناظر بر ارایه آزادانه و راحت ایدهها و فرم هنری بود نه اینکه قصد اعتراض خاصی مطرح باشد که قطعا روحیه افراد هم با یکدیگر متفاوت است.
قطعا تاثیر داشت؛ ولی باید به روند بالا رفتن سن هم توجه کرد. مثلا من وقتی نمایش «کرگدن» را روی صحنه بردم یک پسرک پر جنبوجوش بودم که ابتدای جاده را خیلی تیز بالا رفت. ولی شما از نظر سنی بزرگتر و آرامتر میشوید، درنتیجه این روی کار اثر میگذارد.
شما قطعا جامعه را زیرنظر میگیرید و آنچه خلق میشود از وضعیت موجود تاثیر میپذیرد. از سویی صابون سختگیری، توقیف یا سانسور هم به تنتان خورده. باتوجه به این تجربه، به نظر شما نتیجه چنین سختگیریهایی در بطن جامعه چیست؟
معتقدم جامعهای که اجازه حرف زدن ندهد به دروغ آلوده میشود و جو بیاعتمادی حاکم خواهد شد. در نمایش «اگر…» تقریبا میزانسن وجود ندارد و تا آنجا که امکان داشت سعی کردم کارگردان از کار بیرون بماند. اما جایی از اجرا شاهد تاریکی سالن و شنیدن صدای چند شاتر دوربین هستیم. از نظر خودم این اعتراض من بود به آنچه بر شخص وحید رهبانی گذشته بود. در حقیقت اگر سانسور چتری گسترده بر جامعه باشد میتوانیم درباره تاثیرش صحبت کنیم ولی وقتی به تئاتر آزاد نگاه میکنم با مظهر بارز ولنگاری مواجه هستم. هیچوقت به خودم اجازه نمیدهم با خانواده به تماشای چنین نمایشهایی بنشینم، چون از دیوارهایی عبور کرده که بیش از اندازه برای ایران و ایرانی شرم آور است. ما در کشوری دارای مذهب رسمی زندگی میکنیم و اگر قرار است سانسور وجود داشته باشد چرا آنجا خبری نیست و هرچه دلشان میخواهد به شنیعترین شکل ممکن بیان میکنند؟ بدتر اینکه هنرمندان درجه یک ما آرام آرام به این سمت کشیده شدهاند و شما اگر نمایشهای بعضی کارگردانها را با ۱۰ سال قبل مقایسه کنید خواهید دید به تئاتر آزاد نزدیک است. چرا؟ به این دلیل که میفروشد. اما آیا به هر عنوان باید فروخت؟
هیچوقت این فکر به ذهنتان نرسید که مثل تجربه «هدا گابلر» یا «کرگدن» با اجرای متن شناخته شده به وضعیت امروز جامعه واکنش نشان دهید؟
واقعیت این است که دوسال گذشته مشغول نگارش قصهای شدهام و احساس میکنم بخش زیادی از مشغولیتهای ذهنیام را به خود اختصاص میدهد ولی مطالعه تئاتری را رها نکردهام. من در نوجوانی کلاسیکهایی مثل «در انتظار گودو» یا «کرگدن» را تجربه کردم و امروز دلم حرفهای نو و امروزیتر میخواهد. روی دیگر سکه هم صادق است، چون دوسال قبل تا آستانه کارگردانی سهگانه آشیل – آیسخلوس- «اورستیا» پیش رفتم چون احساسم این بود حرفهای زیادی برای جامعه امروز ما دارد. حتی ممکن است امسال فیلمی درباره مصائب زندگی یک هنرپیشه تئاتر و مشکلات اجتماع بسازیم. آنجا هم جای برونریزی است.
موافق هستید که شرایط سیاسی خرد! و فضای فکری حاکم بر دولت بر آنچه شش سال قبل اتفاق افتاد اثر زیادی داشت.
بله؛ ببینید! شما اگر به تیتر رسانهها درست سه روز قبل از ماجرای نمایش «هدا گابلر» توجه کنید؛ خواهید دید نوشتهاند: «اسفندیار رحیممشایی به «خانه تئاتر» یک میلیارد تومان کمک بلاعوض کرد!» آقای رحیممشایی هرکسی که هست، قضاوتی نمیکنم. اما آن زمان از نظر عدهای، او یک شخصیت منفور دولت وقت بود و تصمیم داشتند هرطور شده در برابرش بایستند. خب کجا مناسبتر از تئاتر؟ چه شخصی در تئاتر؟ آهان! این یکی از خارج به ایران آمده پس بهترین گزینه است. حتی یک خانم نماینده مجلس آن زمان مصاحبه کرد و گفت: وحید رهبانی در ماجراهای ۸۸ مشارکت داشته، درحالی که سال ۸۸ من خارج از کشور مشغول تحصیل بودم، چطور میتوانستم در ایران باشم؟ همچنین گفته بود در یک سری فیلمهای غیر اخلاقی! هم به ایفای نقش پرداخته است! یعنی به همین راحتی من را به بازی در فیلمهای مستهجن متهم کرده بود. فکر میکنید نخستین واکنشم به این اتهامها چه بود؟ به خودم گفتم: «شاید هیپنوتیزم شده بودم و این کارها را انجام دادهام و خودم خبر ندارم. بابا! طرف نماینده مجلس است، لابد یک چیزی میداند.» اگر اتهام زدن به همین راحتی باشد که خب اتفاق میافتد. چه فردی مناسب است؟ همانکه سرش از همه پایینتر است و صدایش درنمیآید. توجه داشته باشید اینها نخستین گفتوگوهای من بعد از آن شش سال است. شش سال سکوت کردم و حرفی نزدم. در شرایطی که به سادگی میتوانستم روی موج سوار شوم اما چنین اتفاقی نیفتاد. کجا بودیم؟!
اینجا جریانهای سیاسی چقدر در ماجرای توقیف نقش داشتند؟
بله؛ روزنامههای آن زمان را دارم که نوشتهاند رحیممشایی به خانه تئاتر کمک مالی کرد. اصلا به من چه ارتباطی داشت؟ من نه عضو خانه تئاتر بودم و نه میخواهم عضو باشم. از ورود به آن پاساژ (اشاره به محل خانه تئاتر) خجالت میکشم. اینکه آقای رحیم مشایی چرا دست به چنین اقدامی زد؟ نمیدانم؛ شاید قصد روشن کردن شعلهای را داشت. ولی اگر زمانی او را ببینم حتما میپرسم «آیا میدانید با آن کار چه بلایی سر من آوردید؟»
امروز چطور؟ آیا مثل همان زمان است؟
همین حالا هم تصور میکنم بسیار زودتر از آنچه باید وارد رینگ انتخابات شدهاند. از همه سیاستمداران خواهش میکنم به ما کار نداشته باشند و کار خودشان را انجام دهند. ما یک مشت! آرتیستِ سربه زیرِ بامزهایم که کار خودمان را انجام میدهیم. به ما کار نداشته باشید. ولی شما بهتر از من میدانید دوباره شروع شده است. اینها حتی به صحبتهای رهبری هم گوش نمیکنند که میگوید: «به کار مردم رسیدگی کنید و درگیر این دعواهای سیاسی نشوید.» این حرف خیلی درست است. ولی امروز در کشور یکی، یک حرفی بیان میکند، فردا یک نفر دیگر از طرف مقابل باید پاسخ بدهد. خب در کل چه تفاوتی دارد؟ ما چپ را دیدهایم، راست را هم دیدهایم و میدانیم عملا تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند. همه زیر چتر این کشور هستیم، پس بهتر است باهم بسازیم و کنار یکدیگر زندگی کنیم. (با خنده)
الان نگران نیستید بگویند ترمز وحید رهبانی را کشیدهاند که چنین صحبتهایی میکند؟
چه ترمزی؟ نه من سالهاست همین حرفها را بیان میکنم. چون از این ماجرا ضربه خوردهام. اگر دعواهای سیاسی وجود نداشت «هدا گابلر» اتفاق نمیافتاد و من بعد از آن نمایش، کار دیگری شروع میکردم. بنابراین وقتی دیدهام، طبیعی است باید دربارهشان صحبت کنم.
اما این ماجراها در نمایش شما بازنمایی نمیشود.
نه؛ صحنه حیات خودش را دارد.
اصلا تئاتر باید در برابر دشواریهای حاکم بر خودش و مسائل جامعه واکنش نشان دهد، یا چارچوبها را بپذیرد و منتظر نتایج افشاگرانه پژوهشهای آینده بماند؟
فکر میکنم نفس وجود تئاتر در یک مملکت به عنوان یکی از شاخصههای فرهنگی قابلیت ایجاد رشد و تغییر دارد. اما یکی دیگر از ایرادهای من این است که خیلی کم به تماشای تئاتر مینشینم، بنابراین خیلی شخص مورد وثوقی برای پاسخ به این پرسش نیستم. نفس زنده ماندن تئاتر در یک جامعه به تنهایی حامل پیام است. همینکه مرگ نداشته باشد کفایت میکند. اصلا بحث اینکه باید روی صحنه نمایشی با مفهوم مقاومت اجرا شود مطرح نیست، چون همینکه تئاتر اجرا میشود یعنی زنده است.
بعضی معتقدند تئاتر باید در برابر بعضی مسائل ایستادگی کند. تئاتر ما از این نظر بیشتر وامدار جریانهای فکر کشور همسایه شمالی به نظر میرسد.
بله؛ امروز همینطور است و دلایل مختلف دارد از جمله اینکه ما ایرانیها بیشتر تحت تاثیر مد هستیم. به این معنی که مثلا دو، سه نفر بعد از تحصیل در اروپای شرقی به کشور بازمیگردند و میگویند ما رقص مدرن آوردهایم. از این به بعد تا ۱۰ سال میبینید عدهای مدام کارهایی انجام میدهند که نامش را رقص مدرن میگذارند. درحالی که بسیاری از اینها اصلا لزومی ندارد و با قلب هنرمند ایرانی ساخته نشده ولی وجود دارد چون مد است. همانطور که دکتر پرویز ممنون یا حمید سمندریان و… به ایران آمدند و تئاتر ما براساس شنیدهها و آنچه مطالعه میکنیم اتفاقا خیلی به اروپای غربی و آلمان نزدیک شد. ممکن است این جریان سالها بعد متفاوت باشد ولی به طور قطع ماجرای مدگرایی حقیقت دارد. به همین دلیل هم با واژه «تهاجم فرهنگی» موافقم و معتقدم اگر جوانان ما امروز شلوارهای جین تنگ و کوتاه به تن میکنند دلیلی جز تصاویر ماهوارهای ندارد. در تئاتر هم مشابه همین اتفاق میافتد. شما به تماشای نمایشی دعوت میشوید که اتفاقا خیلی هم سروصدا کرده، بعد میبینید چند نفر درحال گفتوگو باهم چند دقیقه بعد بیدلیل روی سر هم سوار میشوند. خب دلیل این اتفاق چیست؟ چون مثلا امروز فیزیکال تئاتر مد است.
ولی ماجرا طوری پیش رفت که گویا شما در آن گروه از کارگردانان قرار میگیرید.
بله؛ معتقدم ماجراهای پیش آمده میتوانست از من یک اپوزیسیون بسازد. شش سال سرم به کار خودم بود؛ از ابتدا هم همینطور بودم. اما حالا اعتراضم این است که «چرا من؟» چرا باید این بلا سرم میآمد؟ چون کانادا درس خوانده بودم؟ آیا هر کس کانادا تحصیل کرد جاسوس CIA میشود؟ ابدا اینطور نیست.
تجربههای اجرا در کانادا چطور بود؟
سخت، خوب، اما… سال ۲۰۰۷ در یک جشنواره نمایش اجرا میکردم و از اتاق فرمان مردم را میدیدم. به دستیارم گفتم: «ببین من اینجا تئاتر کار میکنم، از فلان روزنامه چهار ستاره گرفتهام، فلان منتقد هم تعریف کرده و اینجا هم که پر از تماشاگر است. ولی نگاه کن اینها مخاطبانی نیستند که بخواهم با آنها صحبت کنم. » دلم مردمی را میخواهد که در تهران همسایهام هستند و هر روز کنار آنها از مغازه خرید میکنم. دلیل برگشتنم همین است؛ ولی فن ماجرا و دموکرات بودن را آموختم. علی (دستیار کارگردان) قبل و بعد از تحصیل در کانادا با من کار کرده بود. وقتی در دوره جدید باهم کار کردیم با تعجب میگفت: چقدر خوش اخلاق! همچنین با تئاتر روز جهان آشنا شدم و اساتید بسیار خوبی داشتم. خداروشکر کانادا یک کشور معمولی است و اسراییل، انگلیس و امریکا نیست. یک گوشه برای خودش افتاده و تئاترش هم همینطور در یک سطح مشخص حرکت میکند. همیشه سه هفته و نیم تمرین میکنند و من یاد گرفتم چطور در این مدت یک نمایش سه پردهای برای اجرا آماده کنم.
احتمالا اگر در ایران مانده بودید ماجرا شکل دیگری داشت.
نه؛ چون تمرین نمایش «کرگدن» ۱۴ ماه طول کشید! (با خنده)
جایی به کمرنگتر شدن حضور کارگردان در اجرا اشاره شد. چه عاملی موجب شده اخیرا حضور بازیگر پررنگتر از کارگردان به نظر برسد؟
روزی این افتخار نصیبم شد که در تورنتو به تماشای نمایشی از پیتر بروک بنشینم. «سی زوئه بانسی مرده است» اثر اثول فوگارد را روی صحنه داشت. نور آمد، یک قاب که میشد از آن عبور کرد، دوچرخه و دو هنرپیشه که لباس تمرین به تن داشتند. این همان پیتر بروکی است که «سیمرغ» یا «ماها بهاراتا» را با آن حجم عجیب غریب کار کرد. همچنین این افتخار را داشتم که به عنوان دستیار کنار پیتر اِشتاین کار کنم. زمان زیادی صرف گپوگفت درباره مسیری کردیم که او پشت سر گذاشت. همان پیتر اِشتاینی که سال ۲۰۰۷ یا ۲۰۰۸ در افتتاحیه جشنواره اوینیون یک نمایش دو نفره به صحنه آورد. از او پرسیدم چه چیز موجب شد شما که نمایش «ژولیوس سزار» را با ۲۰۰ هنرپیشه روی صحنه آوردید الان به اینجا رسیدهاید؟ پاسخ این بود که: «آرامآرام فکر کردم خبری نیست.» در مورد خودم باید بگویم الان دلم میخواهد وحید رهبانی، کارگردان را از کار بیرون بیاورم و خیلی ساده با یک، دو یا سه بازیگر قصه مورد نظر را با تماشاگر درمیان بگذارم. به نوعی حس میکنم شلنگ تختههای نوجوانی را انداختهام! نمیدانم شاید در آینده تصمیم متفاوتی بگیرم ولی درحال حاضر دوست دارم بیرون ماجرا بایستم. شاید اگر امروز قرار باشد دوباره «هدا گابلر» اجرا کنم جای کاراکترهای کارتونی و غلو شده، بازیگران لباسهای ساده به تن داشته باشند و بدون هیچ بزرگنمایی بیایند و بروند.
وقتی در هر دو نمایش آخر به عنوان بازیگر روی صحنه هستید، گفته بالا متناقض نیست؟
بازیگر روی صحنه یک شخص دیگر است نه وحید رهبانی کارگردان. اتفاقا چندان هم به بازیگری علاقه ندارم چون اوایل قدری امتحان کردم، موفق هم بودم ولی بعد به این نتیجه رسیدم هنرپیشه خوبی نیستم و شاید بهتر باشد گاهی انجام بدهم. قرار نبود در نمایش «بازی یالتا» ایفای نقش داشته باشم و فقط مترجم کار بودم. لوون -هفتوان- از من خواست بازی کنم که برای پذیرش نقش بهشدت با خودم کلنجار رفتم. در نهایت پذیرفتم که از این بابت خوشحالم چون از یک افسردگی رنج میبردم و حضور در «بازی یالتا» حالم را بهتر کرد. خیلی متناقض نیست چون کارگردانی که فکرش را همراه خودش میآورد با بازیگری که راحت به صحنه میآید و میگوید قرار است چه اتفاقی رخ دهد تفاوت دارد.
اما آثار «پیتر اِشتاین» و «پیتر بروک» در مقایسه با تئاتر امروز آلمان و فرانسه بسیار متفاوت به نظر میرسد. به نوعی تئاتر امروز اروپا از این اسامی فاصله گرفته است.
موافقم؛ ولی از وقتی شروع به نگارش رمان کردم بیشتر به این اعتقاد رسیدم که نویسنده موادی برای تخیل در اختیار خواننده قرار میدهد و نه هیچ چیز دیگر. این ماجرا تاثیر خود را بر میزانسنهای من در تئاتر گذاشت. اصلا دلم نمیخواهد به تماشاگر حقنه کنم همهچیز را همانطور که من میگویم ببیند. شاید مساله اصلا به ترجمه واژه «Audience» از زبان انگلیسی به فارسی ارتباط مستقیم داشته باشد که «شنونده» تبدیل به «تماشاگر» شده است. در دوره ویکتوریایی میگفتند برویم دو تا تئاتر بشنویم. من امروز دنبال تئاتری هستم که همه بگویند برویم بشنویم.
چون اهل مطالعه هستید باید از شما بپرسم که وقتی در کارگردانی به چنین شیوهای میرسید، کجا ایستادهاید؟ یعنی بر اساس کدام تئوری؟ آیا دیدن آثار پیتر بروک و پیتر اِشتاین؟
اصلا نمیدانم کار درستی است که در این مصاحبه همهاش به سراغ رمانم میروم یا نه، اما تاکید دارم این شیوه در من بیشتر از تاثیر واژهها نشات میگیرد و احترام ویژهای که این روزها برای کلمه قایلم. درحالی که درگذشته اصلا اینطور نبود و تصور میکردم فکر من باید وسط صحنه باشد. در مورد اینکه در زمینه تئوری پایم کجا قرار دارد، باید صادقانه بگویم یک جایی بین زمین و هوا. شاید هم در باتلاق باشم ولی فکر میکنم ریتم فکر کردنم آرامتر شده و انتظار دیدهشدن دیگر در من وجود ندارد.
پافشاری شما بر ایده اهمیت بازیگر به حدی بود که شنیدم زمان انتخاب آثار جشنواره دانشگاهی جدلهای سختی درگرفت.
بله؛ چون دوستان در مورد کارگردانیهایی صحبت میکردند که از نظر من صددرصد مردود بود. کارگردانیهایی پر از ادا، پر از دروغ و پر از ژست. اسم این کارگردانی نیست. درست است که در ایران جا افتاده اگر کار اجق وجق! انجام دهیم این یعنی کارگردانی، ولی اصلا درست نیست و باید از بین برود. بین ۸۲ نمایشی که دیدم فقط دو نمایش قابل دیدن بود و داوری را فقط برای این پذیرفتم که ببینم چشمانداز کارگردانی چیست. از این بابت بسیار غمگینم چون میدانم رشته کار از کجا خراب است. از آنجا که استادی ۳۵ سال قبل از فرانسه فارغالتحصیل شده و آن زمان حرف بسیار جدیدی داشته و امروز در کلاس همچنان همان حرفها را میزند. این فضا باید تغییر کند. وقتی دانشگاه هر سال ۱۵۰۰ دانشجو میپذیرد نتیجهای جز این ندارد. اگر قرار باشد به این تعداد مرغداری هم آموزش بدهید موفق نمیشوید. مگر تئاتر شوخی است؟
در جریان اجراهای رسمی هم شاهد همین اتفاق و باری به هر جهت بودن هستیم.
همه این طرفین میتوانند حق داشته باشند ولی میدانید مشکل از کجا به وجود میآید؟از آنجا که هر یک از اینها میگوید دیگری نباید وجود داشته باشد و فقط خودش حق حیات دارد. این جلوی جریان دموکراتیک موجود در تئاتر را میگیرد. موضوع این است که ما نهتنها یکدیگر را قبول نداریم، بلکه مدام زیر پای یکدیگر را خالی میکنیم. حرفی که بازپرس در ماجرای «هدا گابلر» به من گفت و معتقد بود همکارانم این بلا را به سرم آوردند.
محمد رحمانیان هم اخیرا در مصاحبهای به همین نکته اشاره کرد.
اتفاق بسیار غمانگیزی که نمیدانم چه زمانی قرار است به پایان برسد. در تمام سالهای فعالیتم این بخش ماجرا که ما چشم دیدن یکدیگر را نداریم همواره پابرجا بوده است.
همین روحیه است که به قول شما در برابر ذات دموکراتیک تئاتر ایستاده و بعضی نمایشها به محل پرورش انسانهای سرکوب شده بدل میشود. کارگردان اذعان میکند: «اگر میزانی از خشونت به خرج ندهم کار شکل نمیگیرد.» چنین روشهایی جز فاصله گرفتن از روح دموکرایتک تئاتر نام دیگری دارد؟
در برابر چیزی که شما میگویید فقط باید سکوت کرد، چون درست است. وقتی امروز ضربهای به من وارد کنید دریافت میکنم و زمانی که امکان ضربه زدن داشته باشم قطعا همین کار را انجام خواهم داد.
ماجرا در مورد شما چگونه بوده؟ به کدام شیوه نزدیک میشود؟
زمانی که تئاتر را شروع کردم آدم خشمگین، جدی و عصبی بودم. احتمالا به این دلیل که درختم همچنان بار نداشت. امروز همه گروه امکان اظهارنظر دارد، حتی شاگردی که مسوول چای ریختن است. من نظر او را جویا میشوم و اتفاقا به کار میبندم. امکان ندارد هنگام تمرین در گروه ما صدای بلند از یک نفر بشنوید. اینجا همه با عشق کار میکنند. حس میکنم حال خوب گروه قطعا باید به تماشاگران هم منتقل شود.
برنامه بعدی چیست؟ آصلا آیا درحال حاضر نگران توقف دوباره اجراها نیستید؟
هنرمند؛ متهم ردیف اول
شما اگر به تیتر رسانهها درست سه روز قبل از ماجرای نمایش «هدا گابلر» توجه کنید؛ خواهید دید نوشتهاند: «اسفندیار رحیممشایی به «خانه تئاتر» یک میلیارد تومان کمک بلاعوض کرد!» آقای رحیممشایی هرکسی که هست، قضاوتی نمیکنم. اما آن زمان از نظر عدهای، او یک شخصیت منفور دولت وقت بود و تصمیم داشتند هرطور شده در برابرش بایستند. خب کجا مناسبتر از تئاتر؟ چه شخصی در تئاتر؟ آهان! این یکی از خارج به ایران آمده پس بهترین گزینه است. حتی یک خانم نماینده مجلس آن زمان مصاحبه کرد و گفت: وحید رهبانی در ماجراهای ۸۸ مشارکت داشته، درحالی که سال ۸۸ من خارج از کشور مشغول تحصیل بودم، چطور میتوانستم در ایران باشم؟ همچنین گفته بود در یک سری فیلمهای غیر اخلاقی! هم به ایفای نقش پرداخته است! یعنی به همین راحتی من را به بازی در فیلمهای مستهجن متهم کرده بود.
فکر میکنم اگر این نمایش در تئاترشهر تا آخرین روز جان سالم به در ببرد که به نظرم همین طور است، دیگر مشکلی برایم به وجود نمیآید. برای اجرای یک نمایشنامه برنامهریزی دارم که احتمالا تغییر کند. فعلا فقط میدانم نمایش بعدی جایی خارج از مجموعه تئاترشهر روی صحنه میرود.
انتهای پیام




کوتوله ها تاب دیدن کسانی را که یک سر و گردن از انها بلند تر هستند را ندارند و به حذف و حبس و حصر متوسل میشوند !