حق با ناصر تقوایی بود ، ما رفتیم …

عده‌یی بعد از همون وقایع ساکاشان را بستند و رفتند، ولی سه روز بعد برگشتند. فقط من و پروانه معصومی، سعید پورصمیمی و جعفر والی بودیم که هیچ‌وقت برنگشتیم. ولی خب بقیه همه برگشتند. من فکر می‌کنم عدم ساخت آن فیلم توسط ناصر تقوایی بهانه خوبی بود که از یک فیلمنامه خوب شاید بشود یک کارگردان ساخت. به نوعی می‌خواستند تقوایی را فدا کنند

در هر صورت شاید ساخته‌شدن «ناخدا خورشید» و موفقیت‌های بی‌شمارش در جشنواره‌های بین‌المللی جوابی بود برای کسانی که نگذاشتند یا شاید بهتر است بگویم نخواستند اثر متعالی دیگری از ناصر تقوایی در زمینه مجموعه‌سازی در سال‌های اولیه بعد از انقلاب صورت بگیرد. آیا واقعا زمستان رفت و روسیاهی به زغال ماند؟!…

اواخر تابستان ۸۳ بود که در یکی از مراکز فرهنگی شیراز فیلم «ناخدا خورشید» تقوایی با حضور او، داریوش ارجمند و پروانه معصومی به نمایش درآمد. در فرصتی که پیش آمد کنجکاوی‌هایی را که سال‌ها درباره مجموعه «کوچک جنگلی» داشتم با ناصر تقوایی و جمع کوچکی که همراه او بودند – داریوش ارجمند و پروانه معصومی- مطرح کردم. حاصل این نشست، ناگفته‌های بسیاری است از «کوچک جنگلی» که در پیش می‌آید.

ارجمند| بعد از فاجعه‌ جنگل و آن ماجراهای ناجوانمردانه‌یی که در جنگل به وجود آمد، ستمی که بر سر «ناخدا خورشید» رفت، ستمی بود از آدم‌هایی که به نظر من، تقوایی را در جنگل باور داشتند. ما آمدیم، سختی‌های کار را هم می‌دانستیم که چیست، همه اهل سینما جمع شده بودند تا بگویند «آقا نمی‌شه!» از همان ابتدای کار، تا آخرین روزی، که درست یادم است ناصر دستش را روی شانه من گذاشت، (خواب بودم) چشمامو باز کردم و به من گفت: «پول داری؟» گفتم: «کیفم تو کشوست، صدوبیست تومن توشه.» ناصر گفت: «صد تومنی رو برداشتم، چون نمی‌خوام پول صبحونه من و تو رو اینا بدن.» و رفت… رفت تا اینکه یک روز به من زنگ زد و گفت که می‌خواهم فیلمی بسازم، هستی؟ و این‌طوری بود که رفتیم سر «ناخدا خورشید». سینمای ما فاقد سیستم است، فاقد مدیریت است، وقتی که می‌خواهند تو را وارد این سیستم کنند، از سر رفاقت وارد می‌شوند، بعد جاهایی منافع مادی این اجازه را به آنها می‌دهد تا به خاطر منافع مادی سیستم‌گرا شوند…

تقوایی| پانزده راننده تلویزیون با ما کار می‌کردند، البته در آن سری اول؛ آنها حرکات و رفتارهای غیرمعمول داشتند و… شرایط بسیار بدی درست شده بود، بعد خبر بیرون رفت که آره، گروه ناصر تقوایی این کارا رو می‌کنه.

معصومی| یک روز که از اصطبل با بیل و نمی‌دونم چه چیز که در دست‌شان بود، آمدند و چادرهای نظامی را در حالی که کاملا اعمال غیرعادی و غیرانسانی انجام می‌دادند، از جا می‌کندند!

تقوایی| هر شب طیاره‌ عراقی‌ها می‌آمد که حیاط ما را که پر از توپ و مسلسل بود بزند.

ارجمند| آره در کمپ…

تقوایی| حتی یه ضد هوایی در رشت نبود.

ارجمند| همه‌ اینها را در خاطراتم که بیش از دوهزار صفحه است، نوشته‌ام، واقعا اگر آنها منتشر بشود، سنگ روی سنگ بند نمی‌شه… بعضی از آدم‌های سینما می‌ترسند با من کار کنند، می‌دانید چرا؟ می‌گویند او سر فیلم‌ها می‌‌آید و همه‌چیز را می‌نویسد. (هیچ‌چیز از زیرنظرش درنمی‌رود) بالاخره نسل بعد از من باید بداند چه چیزی بر سر من و هم‌نسلان من گذشته، من و ماها که زندگی‌مان را مفت به دست نیاوردیم. من و جعفر والی و حمید طاعتی در پناهگاهی وسط جنگل -که پناهگاه جنگلی‌ها بود- بودیم، قرار بود یک گاری پای من را که در آن بسته بود، تا بالا ببرند. تقوایی آمد و گفت که این گاری را بیاورید، آوردند و نگاهی به آن انداخت و گفت: «به نظر نمی‌رسه این گاری گرهی از کار رو واکنه.» گفتم: «نه آقا این آماده شده، درسته!» گفت: «این مالبندهایی که این داره فکر نمی‌کنم دووم بیاره، می‌دونی که این کجا باید بره؟» گفتم: «نه آقا!» گفت: «سوار شو تو کمپ، یه دور بچرخ!» چهار قدم که رفت، هر دوتا مالبند شکست و اسب عربده کشید. گفت: «اگر من این رو برده بودم تا لبه‌ پرتگاه، اگر با این شرایط نیم‌بند آنجا می‌شکست، جواب اینا رو کی می‌داد؟» می‌گفتند: «بهونه می‌گیره… ناصر بهونه می‌گیره…» شما فیلم «فصل پنجم» را، رفیع پیتز دیدید چگونه زنده‌یاد غیاثی آن پسر‌ عکاس از روی گاری پرت می‌شود و می‌میرد! خب همه اینها اتفاق می‌افتاد که بد بود. ما در کمپ، تفنگ‌های ورنْدِل که انگلیسی بود، بِرنُو که آلمانی بود و سیمونوف که روسی بود داشتیم. سه نوع اسلحه در جنگل بود. ورندل‌ها فشنگ نداشتند و قرار بود تفنگ‌ساز بسازند. یادم است یک روز ناصر از تفنگخانه بیرون می‌آمد گفت: «آقای تفنگ‌ساز این فشنگ‌های تفنگ‌های ورندل چی شد؟» او یک پوکه از جیبش درآورد و گفت: «همه‌اش حاضره آقای تقوایی.» ناصر گفت: «اون‌که پوکه‌ برنوست!» بعدش رفتم سمت تفنگ‌ساز که گفت: «این عزراییله!» (اشاره به تقوایی) شما ببینید، تفنگ‌ساز می‌خواست به ناصر کلک بزند! این یعنی چه؟ بعد می‌گفتند ایراد می‌گیرد… ناصر ایراد می‌گیرد…

قوکاسیان| اصولا همیشه در سینمای ما وقتی کارگردانی درست کارش را انجام می‌دهد این خزعبلات درباره او گفته می‌شود. یادم است برای فیلم‌های «مسافران» و «شاید وقتی دیگر» یا مثلا «پرده آخر» واروژ، شایعات این‌چنینی که در واقعیت نشان‌دهنده درستکاری کارگردان و هوشمندی او است و در فرهنگ عام مخالف بزن دررویی‌های سینما است که این درستکاری کارگردان همواره با تعابیر ابلهانه روبه‌رو می‌شود.

تقوایی| بهمن‌پور دیگ انفجاری کار می‌گذاشت و خودش هم کنارش می‌ایستاد. بهمن‌پوری که باسابقه‌ترین افکتور ما بود.

قوکاسیان| اصلا او یکی از بهترین‌هاست.

تقوایی| بله، حالا کمپ‌که خیلی بزرگ بود، مسکونی هم بود. ولی فقط صد نفر از ما را جا می‌داد، در حالی که گروه ما خیلی عظیم بود. ما اگر همه‌هتل‌های رشت را هم می‌گرفتیم، باز تیم ما جا نداشت. این یک واقعیت است.

معصومی| من هم آن‌موقع بودم و در همان کمپ زندگی می‌کردم.

تقوایی| یکی از بچه‌های اینجا – پورهزار که مدیر مدرسه بود – پسر خیلی خوبی بود، به من گفت: «یه کمپ پیش‌آهنگی اینجاست که فکر می‌کنم به دردتون می‌خوره.» اصلا خودش پیشاهنگ بود. او راهنمای من در تمام گیلان بود و من با او بود که هر جا می‌خواستم بروم، می‌رفتم. به هر صورت کمپ را به ما نشان داد و دیدم که اگر قرار است ما بیاییم اینجا، یک میلیون هزینه برمی‌دارد. آمدیم و دیدیم اینجا، دست آقایی است به نام جعفری، چه مرد ماهی بود! او مسوول پیشاهنگی آنجا بود. خودم در بچگی‌هایم پیشآهنگ بودم. بعد‌ها معلوم شد ما در کمبوجیه‌ دوم در منظریه همدیگر را دیده‌ایم و این بود که هر کاری را که می‌خواستیم، او برایمان انجام می‌داد. در آن جنگ و قحطی مواد غذایی، ما استخر شنا داشتیم، یک زمین فوتبال، بسکتبال، والیبال و… بالاخره بچه‌ها همیشه کار نداشتند و مواقع بیکاری نیاز به جایی برای سرگرمی بود. جعفری چیزی از من ‌خواست، گفت من تمام این سرویس‌های غذاخوری و آشپزخانه ‌را در اختیار شما قرار می‌دهم و از شما پولی هم نمی‌خواهم، فقط اینکه روز آخر، به تعداد، همه‌ وسایلی که به شما دادم پس می‌گیرم. مثل ‌اینکه اگر بشقابی رو شکستید، بشقابی می‌بایست تحویل بدهید و… چیز دیگری هم خواست و آن اینکه اینجا یک سالن بزرگ کم دارد. ما یک سالن بزرگ برای لباس و آکسسوار و… ساختیم که آن را دو طبقه کردیم تا بعد از رفتن ما سالن نمایش شود. این سالن چهارصد مترمربعی برای ما چهارصد و خرده‌یی هزار تومان هزینه برداشت. تمام چیزهای هزینه‌بر مثل لباس و باقی خریدها را، همسرم شهین‌دخت بهزادی انجام می‌داد. از همان روز اول هم تمام اینها را به دست همسرم دادم و گفتم جایی که همسر من هست، نباید سوءاستفاده‌ مالی صورت بگیرد. البته یک روز سر پنج روبنده‌ این اتفاق افتاد. خود شهین رفته بود بازار، دانه‌یی پانصد تومان خریده بود، کریم‌خان رفته بود و دانه‌یی پنج‌هزار تومان خریده بود.

ارجمند| زن‌هایی که آنجا بودند، خانم معصومی‌هم که اینجاست بهتر می‌داند، باید طبق طراحی لباس‌ها روبند می‌زدند – پارچه‌های سفید کش‌دار – چادر هم.

تقوایی| روبندهایی که از موی اسب ساخته شده بود.

ارجمند| روبندها را دانه‌یی صدوهشتاد تومان خریدند. این مسائل را همان طور که ناصر می‌گوید خانم ناصر نظارت می‌کرد، رفتیم بازار و پیدا کردیم یازده تومان – رقمش درست یادمه یازده‌تومان – و تازه این مادیات، حالا معنویات رو هم بگذار بگویم.

قوکاسیان| اصلا همیشه یکی از مشکلات ما سوءاستفاده‌های مالی است که متاسفانه عوامل تولید اگر بد انتخاب بشوند فاجعه بار می‌آورد. در تاریخ سینمای ما، پروژه‌هایی که با چنین انتخاب‌های نادرستی روبه‌رو بود‌ن و به نوعی باعث نابودی یا ضعف اثر شده‌ا‌ند، کم نیست.

تقوایی| همین هم بیخ پیدا کرد.

ارجمند| من و جعفر والی و سعید پورصمیمی درکمپ، در یکی از این ‌چاردیواری‌های دو تخته بودیم. جعفر یک ضبط‌صوت با خودش آورده بود با دو نوار شجریان (باباطاهر) و پاگانی‌نی (ویولنیست) و شب‌ها ما این را گوش می‌دادیم. یک روز آقای حاج‌کریم‌خان جلوی کمپ آمد و گفت: «این را خاموش کنید، جمعش کنید والا می‌گویم آن را بگیرند!»

قوکاسیان| با همین لحن!؟

ارجمند| بله، همین‌طور که می‌گویم. شوخی که نداریم، بالاخره اینها جزیی از تاریخ این کشور است. به‌هرحال جعفر گفت این شجریانه و این هم پاگانی‌نی یکی از ویولنیست‌های بزرگ دنیاست. گفت: «هر کی که می‌خواد باشه!» و ما هم ضبط را جمع کردیم. حالا کات! و ناصر رفت. دفعه‌ اولی بود که می‌رفت. به‌هرحال اون‌ روز صبح که ناصر رفت، گفت که شما بمانید؛ دوست نداشت کسی اسپارتاکوس بازی درآورد، به‌ همین دلیل هم گفت شماها بمانید. ناصر که رفت، نعمت هم رفت که ماجراهای تهران را خود ناصر بهتر می‌داند. البته ما هم در جریان آن بودیم و ما ماندیم تا اینکه یک روز آقای افخمی آمد. من و سعید پورصمیمی و جعفر والی نشسته بودیم که آقای افخمی گفت: «من تقوایی نیستم و نمی‌توانم با شما کار کنم، چون این سناریو شاهکاره!» اصلا ما می‌دانستیم که در تهران چه اتفاقاتی افتاده. مثل اینکه علیرضا مجلل انتخاب شده. دوره‌یی که ما کار می‌کردیم می‌گفتند این پسر مشهدیه [داریوش ارجمند] کیه که آمده میرزاکوچک‌خان را بازی می‌کند؟ این را در تهران می‌گفتند. همین مجلل می‌گفت که من خواهرزاده‌ میرزام.

قوکاسیان| اتفاقا وقتی من شنیدم که شما آقای ارجمند، نقش میرزا را بازی می‌کنید گفتم چه انتخاب خوب و بجایی است؛ چون قیافه شما و بازی‌تان را از یکی دو فیلم سینمای آزاد مشهد یادم مانده بود، خوشحال شده بودم. به‌خصوص چهره‌تان به تصاویر به جامانده از چهره میرزا شباهت داشت.

معصومی| راستی یادم آمد، ظاهرا مجلل گفته بود که نوه‌شم، در صورتی که میرزا اصلا بچه‌دار نشده بود!

ارجمند| خب به‌هرحال اینا را گفت و گفت و… که ایشون [افخمی] میان می‌سازند. من گفتم: «این آقا یک متر فیلم به من نشون بدن که تا حالا ساختن، هشت میلی‌متری هم باشه قبول دارم.» این عین جمله‌ من بود. جعفر والی هم گفت: «این درست مثل این می‌مونه که من اومده باشم جراحی قلب بشم و قراره پروفسور فلان منو عمل کنه، بعدش که منو بردن رو تخت، حالا بیان و در گوشم بگن که رییس مثلا حسابداری می‌خواد تو رو عمل کنه.» بعدش افخمی گفت که نعمت بزرگ ما است، رییس اینجاست و منم دستیار ایشانم و در خدمت او. و خلاصه به اینجا که رسید، گفتند که هر کس نمی‌خواهد… من که گذاشتم رفتم در گریم‌خانه و ریش و موهایم را زدم، قیصری کردم و آمدم بیرون. نعمت تا من را دید، گفت: «چرا این‌جوری کردی؟» گفتم: «من میرزای ناصر تقوایی بودم!» جعفر هم که جمع کرد، سعید هم که مشخص بود.

معصومی| جالب است، منم همین‌طور گفتم، که من جواهر ناصر تقوایی هستم. به‌هرحال ما آمدیم تهران و همواره زنگ می‌زدند که آقا خود ناصر گفته است که عوضش کنید و منم گفتم که من برای ناصر بازی کردم، ولی برای افخمی نمی‌توانم. همان سریال سرباز جنگل.

تقوایی| باید همان را بیرون می‌ریختند. همان چهار قسمت اول که ۲۱ ساعت بود، خوب بود.

ارجمند| آقای مجلل و آقای سیاوش تهمورث که دوتایی به سوئد مهاجرت کردند، اینها هم در تهران برای همین کار مانده بودند. درست در همان موقع سعید نیک‌پور من را برای «امیرکبیر» می‌خواست که نرفتم و خودش بازی کرد. در تله‌‌فیلم آن‌موقع، ابلاغیه‌یی برای ناصر آمد که شما دیگر اینجا نیستید و به آقای فلانی تحویل بدهید. در اتاق، حاج کریم‌خان و فریدزاده و روستا هم بودند که این ابلاغیه را به ناصر دادند و بعدش هم همه تکبیر گفتند.

تقوایی| اصلش این نبود، محمدهاشمی مدیر صدا و سیما به من زنگ زد که برو من با اینها صحبت کردم و این اتفاق همان‌جا افتاد.

ارجمند| ‌الله‌اکبر!‌ الله‌اکبر! و ناصر چهار ماه بعد زنگ زد به من که بیا می‌خواهیم «ناخدا خورشید» را بسازیم. و رفتیم و درست همان‌جا بود که من با خانم معصومی برای نخستین‌بار آشنا شدم. من از مشهد می‌آمدم، سه چهار ماه می‌ماندم و باز می‌رفتم. مدام در رفت‌و آمد بودم. گهگداری پیش ناصر می‌ماندم که اتاق گرفته بود. خود من چند بار رفتم و از خانه‌شان برایش غذا آوردم. یک اتاق بود که زمین و زمان و سقفش تمام از فیش سناریو بود. حالا دعوا سر کمال‌سرا بود. آنجا سر یک دکوری که نزده بودند، داد و بیداد شده بود و گفت که این اضافه است. گفتم که قصه‌ این سناریو از روی پل شروع می‌شود، نه روی زمین، نه روی هوا و تو باید اینها را بفهمی. گفت که من مثل فیلم «ارتش سایه‌ها» می‌خواهم شروع کنم همان طور که پاریس را یک دفعه می‌گیرند. گفتم: «این کارا چیه که می‌کنی؟» کما اینکه بعد از آن هم هر شب می‌نشستند آنجا و اسپارتاکوس و فیلم‌های جنگ جهانی دوم نگاه می‌کردند؛ اینها را همه می‌دانند. اصلا بعضی کارها در دوره ما ممنوع بود.

قوکاسیان| چند وقت بعد از آن ماجراها «ناخدا خورشید» شروع شد؟

ارجمند| چهارماه، اردیبهشت ماه بود که ما از آنجا رفتیم.

قوکاسیان| نخستین کسانی که بعد از آن ماجرا از پروژه جنگل جدا شدند و رفتند، فقط شما بودید؟

ارجمند| عده‌یی بعد از همون وقایع ساک‌شون را بستند و رفتند، ولی سه روز بعد برگشتند. فقط من و پروانه معصومی، سعید پورصمیمی و جعفر والی بودیم که هیچ‌وقت برنگشتیم. ولی خب بقیه همه برگشتند. من فکر می‌کنم عدم ساخت آن فیلم توسط ناصر تقوایی بهانه خوبی بود که از یک فیلمنامه خوب شاید بشود یک کارگردان ساخت. به نوعی می‌خواستند تقوایی را فدا کنند.

قوکاسیان| فکر نمی‌کنید نتیجه‌اش قربانی‌شدن یک متن خوب سینمایی و ساخته‌شدن یک سریال ضعیف شد؟

ارجمند| ماه رمضان بود که حاج کریم‌خان من را صدا زد – روستا هم بود – و گفت: «پنجاه میلیون تومن هزینه ‌این سریال می‌شه، چرا ما اینو ندهیم یه کارگردان جوان از خودمون بسازه؟» چرا؟ به دلیل اینکه روستا می‌خواست این کار بشود. درست است ناصر؟ روستا دوست داشت این‌کار را بکند. حالا چرا ما ندهیم بچه های خودمان این کار را بکنند؟ چرا بدهیم به ناصر تقوایی؟ – که این را نگفت – حالا چون اینها آن موقع می‌دونستند که من از نظر مذهبی چه حساسیت‌هایی دارم و دریافت من را از شرایط مذهبی و اعتقاداتم باخبر بودند… خب من آن ‌موقع اطراف شریعتی بودم و… جوابی که من دادم این بود: «آقای حاج کریم‌خان ماه رمضونه و سوره‌ توبه خوندنش واجبه و شما حتما اینو بخونین. شما که مسلمونین.» و می‌دونین که سوره‌ توبه تنها سوره‌یی در قرآنه که بسم‌الله نداره. گفت: «تو کدوم طرفی هستی؟» گفتم: «طرف حقم.» گفت: «حق با کیه؟» گفتم: «حق با ناصر تقواییه و می‌رم…» و رفتم…

قوکاسیان| آزما مدیر تولید بود؟

ارجمند| آزما از کارمندان عالیرتبه تلویزیون بود و حداقل می‌دانست که اینجا چه خبر است و اینها چه کار می‌کنند. اصلا کار به جایی رسید که گفتند: «نه آقا!» هر سه آمدند و نشستند کنار من – سه تفنگدار‌ – و گفتند: «ما هر چقدر می‌خواهیم به این تقوایی نزدیک شیم نمی‌شه!» گفتم: «خب شما واسه چی می‌خوایین بهش نزدیک بشین؟ باهاش چیکار دارین؟» گفتند: «این آدم مثه یک قلعه می‌مونه که ورودی نداره.» گفتم: «آخه شما واسه چی می‌خوایین برین تو قلعه؟ آخه اگه هم برین چیزی گیرتون نمی‌یاد!»

قوکاسیان| شما در این چهار ماه آماده بازیگری برای فیلم جدید آقای تقوایی بودید؟

ارجمند| رفتن ناصر که قطعی شد، من هم به تهران آمدم و به یوسف‌آباد رفتم پیش ناصر که گفت: «افخمی شب آمده بود پیش من و اجازه گرفته که… و دیگه هم فایده نداره…» چون کار که اینجور شد، اصلا صلاح نبود ناصر در آن باشد. ما این را احساس می‌کردیم و دیگر اصلا صلاح نبود و این شد که نعمت شد کارگردان و همه‌ کار را خودش انجام می‌داد و خانم مهوش شیخ‌الاسلامی همان خانمی بود که یک روز پیش من آمد و گفت: «ناصر شده مثه مرحوم جلال مقدم و باید ببرندش تیمارستان» این عین جمله‌یی است که به من گفت و گفتم باشد!

تقوایی| من رفتم تهران. هاشمی در همان جلسه‌ اول که همدیگر را دیدیم، گفت: «من از شما یه فیلمی می‌خوام برای جمهوری اسلامی، عین «دایی‌جان ناپلئون» برای حکومت قبلی» در همان جلسه، افخمی و پورمحمدی که رییس سابق شبکه یک صداوسیما بود، هم بودند. گفتم هیچ اشکالی ندارد، منتها آن ‌موقع ماجرا یک چیز دیگری‌ بود؛ اینکه آقای قطبی هم که قبل از انقلاب مدیر تلویزیون بود، هیچ مشکلی در کار من پیش نیاورد. گفت که من هم هیچ مشکلی در کار شما پیش نمی‌آورم. امضای شما حکم امضای خود من را دارد و این هم قرارداد ما و…

ارجمند| عجب آدمی بود این محمد هاشمی، ایشان فقط یک «امام علی» ساخته. یک «ابن‌سینا»، یک «سربداران». ‌به من بگویید فیلمی که در حد و اندازه‌ اینها باشد، چی ساخته شده در دوره‌ این مدیران بعد؟ ساختن؟!

تقوایی| همین آقای هاشمی به من گفت که هر وقت مشکلی پیدا کردی یک راست بیا اینجا. اگر هم این منشی ‌ما جلوی شما را گرفت محل نگذار، در را باز کن و بیا داخل. و دو بار برای من این اتفاق افتاد. نخستین بار همین ماجرا بود؛ ما در جنگل مشغول کار بودیم در جای دیگری به فاصله ۸۰- ۷۰ کیلومتری که قرار بود صحنه ‌بعدی ما باشد که سیصد سیاهی‌لشکر می‌خواست. وقتی رفتیم، دیدیم دو روز دیگه باید… وقتی برگشتیم دیدم که بچه طراح صحنه مریض شده و برگشته تهران. همین بچه‌های ما شش ماه بود که با من کار می‌کردند و هنوز حقوق‌شان را نگرفته بودند.

قوکاسیان| آقای تقوایی طراح صحنه شما در اون زمان چه کسی بود؟

ارجمند| مهران یوسف‌زاده.

قوکاسیان| ببخشید ادامه کار چی شد و شما چه عکس‌العملی نشان دادید؟

تقوایی| آمدم و یکراست به اتاق رفتم و به مهوش شیخ‌الاسلامی گفتم برو به حمل‌ونقل بگو فردا ساعت شش، یک ماشین برای من حاضر کند. گفت برای چه و گفتم: «تو مگه مدیر و برنامه‌ریز این فیلم نیستی؟» گفت: «چرا!» گفتم: «پس چرا منو می‌کشی اونجا‌[تهرون]» گفت که قرار بود بگیریم. گفتم که تو خودت رفته بودی دیده بودی، خب چرا منو فرستادی؟ تو که رفتی اونجا رو ببینی، چرا برنامه‌یی می‌سازی که سیصد تا آدم توش کار می‌کنه؟

قوکاسیان| نهایتا چگونه کار را ادامه دادید؟

ارجمند| یادم است در سکانسی، ابلاغیه‌یی از جانب روستا آمده بود که هر کسی بره در خانه‌ علما، با آنان برخورد می‌کنند و چند تن از روحانیون هم آن را امضا کردند که اینها کمونیستند، … صادق خان جنگلی… حیدرعمو اوغلی و… ما با درشکه از جلوی خانه‌ اینها می‌رفتیم تا کنار یک برکه که خیلی زیبا بود. ناصر گفت که میرزا کاغذا را پاره می‌کند و دستش را مشت می‌کند و از درشکه بیرون می‌آورد و اعلامیه را مثل هزاران پروانه در آسمان پرواز می‌دهد (این خود سناریویی است که ناصر نوشته بود و من می‌بایست بازی می‌کردم) گفتم: «چطوری ؟ مگه می‌شه اینو ساخت؟ مگه اینجا فرنگه؟» ناصر آمد و اندازه گرفت و گفت که اینجا یه چاله بکنید. چاله بزرگی کندند و یک فن آنجا گذاشتند. سوار کالسکه شدم و همان طور که در سناریو بود اجرا کردم، البته چند بار این را بازی کردم. این تقریبا آخرین پلانی بود که ما گرفتیم، منتها این چیزها را آنان متوجه نبودند و می‌گفتند که اینها نشدنی است. کار به جایی رسید که ناصر می‌آمد عکس را می‌بست، تیلت و پن دوربین رو هم می‌بست، خورشیدی – مامور حراست – به من می‌گفت: «این منم که فیلمبردارم، اما اون داره می‌ره و عکس رو می‌ذاره و تیلت و پن رو هم می‌بنده.» حالا محسن تقوایی (برادر ناصر) که در این فیلم دستیار او بود، یک لانگ بسته بود و او می‌گفت نمی‌شود، اما ناصر عکس را بست و به محسن گفت که بگو بروند کمی پوشال بریزند انتهای شیروانی که برق بزند و پلان را بتوان درست گرفت. ناصر گفت: «من می‌گیرم ببینم چی می‌شه.» ناصر نشست روی کرین وکرین را ول کردند و ناصر از اون بالا با کرین… و دیدید که چقدر خطرناکه و وزنش زیاده. ناصر وقتی آمد گفت: «نعمت! من اگر از روی کرین، ته دره بیفتم این پلان‌رو می‌شه گرفت؟» آنجا یک پرتگاه بود و ناصر یک کرین چیده بود و این می‌اومد و می‌گفت نمی‌شود… داستانی بود…

قوکاسیان| آقای ارجمند! یه واقعیتی است که در ساخت یک اثر متعالی چه سینمایی چه سریال باید چارچوب علمی کاملا رعایت بشود. بدیهی است هر کارگردانی در زمان دکوپاژ باید تمام خلاقیتش را در جهت تبیین موقعیت‌های سینمایی اثر، آن‌چنان حساب شده و دقیق به کار گیرد، که از امکانات فنی برای تسهیل کار بهتر بهره‌برداری درستی انجام بگیرد. مساله تولید با برآورد مالی در این گونه ساختارهای مشکل و عظیم ارتباط بسیار تنگاتنگی دارد.

ارجمند| مگر ما این مشکل را نداشتیم؛ حالا آقای تقوایی هم حاضرند و می‌دانند! در «ناخدا خورشید» یک قهوه‌خانه ساخته بودیم روی اسکله و آنجا برای فیلمبرداری به نور احتیاج داشتیم، ما یک ژنراتور می‌خواستیم و یک‌ماه و نیم زمان برد تا بالاخره گفتند که آن را با هواپیما از اصفهان می‌آورند. حالا ما گریم شدیم و با بچه‌های فنی، حسین کریمی و دیگران رفتیم سر صحنه تا ژنراتور که از اصفهان برسد و فیلمبرداری کنند. بعد از مدتی یک وانت دو کابینه‌ قرمز که یک کارتن بزرگ در آن بود، آمد. کارتون را که باز کردند موتور جوش درش بود!… خب این مشکلات بود و حالا در «میرزا» انباشته شدند و این شد که همه می‌گفتند: «تقوایی بهونه می‌گیره…» نه آقا! نمی‌گذاشتند… نگذاشتند…

قوکاسیان| در هر صورت شاید ساخته‌شدن «ناخدا خورشید» و موفقیت‌های بی‌شمارش در جشنواره‌های بین‌المللی جوابی بود برای کسانی که نگذاشتند یا شاید بهتر است بگویم نخواستند اثر متعالی دیگری از ناصر تقوایی در زمینه مجموعه‌سازی در سال‌های اولیه بعد از انقلاب صورت بگیرد. آیا واقعا زمستان رفت و روسیاهی به زغال ماند؟! …

به بهانه ۷۲سالگی ناصر تقوایی
کارگردان کمال طلب

اکبر عالمی

رسیده‌ایم من و نوبتم به آخر راه!… نگاه دار! بگو جوانان سوار شوند…

من و امثال ناصر تقوایی در دهه‌ واپسین عمر خود زندگی می‌کنیم، اما این چند سطر را برای عشق بزرگ زندگی‌ام یعنی جوانان و دانشجویان می‌نویسم. آنانی که آرام‌آرام سرزمین مادری‌شان را از پدران‌شان تحویل می‌گیرند، بدانند که دیر یا زود ایران هفت‌هزار‌ساله را به شما می‌سپارند. پدران شما می‌خواهند بدانند که شما آن را چگونه به فرزندان خود تحویل می‌دهید؟ حکیم ابوالقاسم فردوسی، واژه «خرد» را با نام این سرزمین پیوند زده است…

و اما به بهانه «ناصر تقوایی» که او را کمال‌طلب می‌دانم: ناصر تقوایی، کارگردان توانای ایران بدون‌شک یکی از کارگردانان برجسته‌یی ا‌ست که تاریخ سینمای ایران او را در زمره ده کارگردان برتر ایرانی قرار می‌دهد.

تقوایی، با ساختن دو فیلم مستند کوتاه به نام‌های «مشهد اردهال» و «باد جن» به شهرت رسید. این کارگردان خودآموخته با فیلم‌های سینمایی «آرامش در حضور دیگران» و «صادق کُرده»، در روزگار آشفتگی تولید فیلمفارسی (سرهم نوشته می‌شود! چون فیلمفارسی‌سازان، همگی از یک فرمول پیروی می‌کردند!) نام خود را به عنوان یکی از تواناترین کارگردانان پیشرو تثبیت کرد.

امید دارم که یکی از پژوهشگران، سینمای قبل از انقلاب را با دقت و با نگاهی دانشگاهی مورد مطالعه قرار دهد، تا فهرستی از فیلم‌های هنری که هیچ ربطی به سینمای سودپرستان نداشت، تنظیم و فیلمخانه‌ ملی موظف به نگهداری آنها شود. بدان‌گونه که امروز در کتابخانه‌ها کتاب‌های هنری که به هر دلیل نمی‌تواند در معرض استفاده‌ عموم قرار گیرد، در قفسه‌های دیگری نگهداری می‌شود. به‌هرحال با تمام‌شدن تحصیلات «فرخ غفاری» و «دکتر هوشنگ کاووسی» در فرانسه، آنان به کشور بازگشتند و موج سینمای اندیشه در ایران پایه‌گذاری شد. دیری نپایید که «هژیر داریوش»، «منوچهر طیاب»، «کامران شیردل»، «داریوش مهرجویی»، «خسرو سینایی»، «بهمن فرمان‌آرا»، «سهراب شهیدثالث»، «بهرام بیضایی» (از تئاتر)، «عباس کیارستمی» (از نقاشی)، «دکترنورالدین زرین‌کلک» (سرگرد مستعفی ارتش و دکتر داروساز، که دوره ساخت پویانمایی رادر بلژیک خوانده بود)، «علی حاتمی» (که او هم از تئاتر آمد)، «پرویز کیمیاوی» که در فیلم اوکی مستر، آینده ایران را به تصویر کشاند و فیلم او بلافاصله توقیف شد! و دیگران… آمدند که هیچ‌یک به دنبال مال‌پرستی نبودند و آرمانگرا بودند.

بدین‌سان سینمای علمی ایران شکل گرفت و نام سینمای ایران در مجامع بین‌المللی و جهانی مطرح شد و موفق به دریافت جوایز ارزنده‌یی شدیم. از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ بیش از یکصد فیلم ماندگار با معیارهای هنری و با ارزش ساخته شد، که امروز در حال نابودی ا‌ست. این فیلم‌ها هیچ شباهتی به سینمای رایج که پول‌پرستان در حکومت پهلوی آن را مصادره کرده بودند، نداشت! به موازات شکل‌گیری سینمای پیشرو یا سینمای نو در ایران، مطبوعات و روزنامه‌ها و نویسند‌گان، آن را می‌ستودند و برای این قبیل آثار نقد می‌نوشتند. در میان کارگردانان خِردورز که به‌راستی شخصیت همگی آنان درخور احترام است، نام مرد شایسته‌یی به چشم می‌خورد که آموخته‌هایش از چشمه‌های فرهنگ و ادب ایران‌زمین سیراب شده بود و امروز نام او را بیش از گذشته گرامی می‌داریم. این مرد بزرگ و هنرمند خلاق همانا «ناصر تقوایی» نام دارد که عمرش دراز باد. اما آیا گرامی‌داشتن نام صاحبان اندیشه، خرد و هنر، کافی ا‌ست؟! آیا نباید از خود بپرسیم که آنان چگونه روزگار را سپری می‌کنند؟!

اگر برخی از کارگردانان دوران سینمای پیشرو، تحصیلات دانشگاهی نداشتند، اما آدم‌های بسیار باسوادی بودند و هستند، که برخی از آنان، بیشتر از بعضی فارغ‌التحصیلان دوره‌ دکترا سواد دارند.

امیر نادری و ناصر تقوایی دست‌پرورده‌ مکتب کشف و شهودند و از هیچ دانشکده‌ سینمایی فارغ‌التحصیل نشده‌اند، اما هر پژوهشگری از وسعت سواد و دانایی آنها، از میزان تسلط یا آشنایی آنان با آرای متفکران، شگفت‌زده می‌شود! در دفتر داوری روزگار، برای آنان مرتبه‌یی بالاتر از مدارج دانشگاهی برا‌یشان ثبت شده است؛ زیرا بعد از پروردگار قادر متعال، مردم آنان را می‌بینند. حاصل عمر آدم‌های خردمند و هنرمندانی که روح اندیشه را در مخاطبان خود زنده کرده‌اند، نباید به روزگار تنگدستی منتهی شود. تلخ است! بد نیست تا گوهر یگانه‌یی به مانند ناصر تقوایی زنده است، تا امثال او در قید حیات فانی‌اند، به سراغ کتاب جمال امید و مسعود مهرابی و بقیه‌ کتاب‌هایی برویم که درباره‌ تاریخ سینمای ایران با سختکوشی نوشته شده است، تا بیشتر از همیشه به یاد بیاوریم که هیچ پدیده‌یی بدون سابقه، نه برای یک فرد و نه برای یک ملت اتفاق نمی‌افتد! هر موفقیت امروز، ثمره‌ تلاش گذشته‌ ما است. مرحوم سهراب شهید ثالث با فیلم «یک اتفاق ساده» و سپس با فیلم جاودانه «طبیعت بی‌جان»، پایه‌گذار سبکی شد که از سینمای نئورئالیسم ایتالیا الهام گرفته بود، اما هیچ ربطی به سینمای نئورئالیسم ایتالیا نداشت! همین‌طور «ساز دهنی» امیر نادری! همین‌طور «تنگسیر»! همین‌طور «شازده احتجاب»، «خشت و آینه»، «آقای هالو» و… قریب به یکصد فیلم می‌توانید با معیارهای آن دوران، قبول کنید که به‌راستی از فساد دوری می‌جستند.

اگر نام برخی از سینماگران و کارگردانان را فراموش کردم آن را به حساب پیری و فراموشی بگذارید. ناصر تقوایی قصه دُن‌کیشوت و دُن‌کیشوتیسم ایرج پزشک‌زاد را در سریال «دایی‌جان ناپلئون» ارتقا داد و فیلم او که با سناریوی دقیق تایپ‌شده، موبه‌مو طراحی دقیق داشت، صحنه‌هایش توقیف شد و خودش می‌گوید: «هرگز کسی رد پایی از صحنه‌های حذف‌شده را پیدا نکرد»!

اگر تک‌تک کارهای این دوره را (سینمای پیشرو) نگاه کنیم درمی‌یابیم که: نه تقوایی، نه امیر نادری، نه بهمن فرمان‌آرا و نه هیچ‌کس دیگر، برخلاف فرمول رایج هالیوود که به محض موفقیت یک فیلم، مانند: «جان سخت»، «بت‌من»، «ترمیناتور ۲ و ۳ و ۴ آن را را با همان نام!… فورا تولید می‌کنند، کارگردانان ایرانی حتی از روی دست خودشان، کار خود را تقلید و تکرار نکرده‌اند.

حسودی را که به مانند دروغ، بلایی خانمان‌برانداز است، دور بریزیم! حسادت مال آدم‌های ضعیف است. صفحات تاریخ ایران زیر سنگینی یک واژه به ما می‌گوید: مگر امیرکبیر چه گناهی کرده بود!؟

ایران سرزمین بزرگی ا‌ست، سرشار از نعمات خدادادی‌ است؛ به‌گونه‌یی که هیچ‌کس جای کسی را تنگ نمی‌کند.

کنفوسیوس می‌گفت: «اگر برنامه یک‌ساله دارید، برنج بکارید. اگر برنامه ده‌ساله دارید، درخت بکارید، اما اگر برنامه صدساله دارید، آدم تربیت کنید»!

مگر داشتن گوهری گران‌بها، به مانند هنرمندان و اندیشمندان و دانشمندان، اتفاق ساده‌یی بوده یا هست؟ دنیای امروز، به ماشین‌آلات و زمین و دارایی نمی‌گوید، سرمایه! دنیای امروز به نیروی انسانی توجه دارد! به انسان می‌گوید سرمایه! دنیا همیشه با فکر انسان‌ها جلو رفته و می‌رود. مگر نمی‌دانیم که هنر الهام‌بخش است؟ مگر نمی‌دانیم که هنرمندان خردورزی را از راه دل ترویج می‌کنند؟ مگر نمی‌دانیم که «ناصر تقوایی»ها عمر نوح ندارند؟ بنابراین روزهای فرار را از دست ندهیم. جهان هستی همه نقش است و نقش زندگی از هر نقشی دلپذیرتر، در گذرگاه حیات، ما رهروان تیزپای خیالیم! می‌آییم و می‌رویم و در این نگارخانه هستی از خود نقشی بر جای می‌گذاریم! نقش آنان که راه خود را به‌درستی یافته‌اند، دیرپاتر است. آری! ناصر تقوایی راه خود را به‌درستی یافته است.

چند روایت از «دایی‌جان ناپلئون» تقوایی
از خسرو میرزای دوم تا دایی جان ناپلئون

نصرت کریمی

۱- در تاریخ اول مرداد ۱۳۵۴، ناصر تقوایی طی تماس تلفنی به من اظهار داشت: «تا چند روز دیگر باید کلید دوربینی را بزنم. آقایان انتظامی و نصیریان، برای دو نقش اول دایی‌جان و آقاجان در نظر گرفته شده بودند، ولی به علت شرکت در چند فیلم، نمی‌توانند به مدت پنج ماه، اوقات خود را به طور تمام وقت در اختیار من بگذارند. دستم توی حناست؛ آیا تو فرصت داری یکی از این نقش‌ها را به عهده بگیری؟» من در آن زمان، فیلم «خانه‌خراب» را به پایان رسانده بودم و مشغول نوشتن فیلمنامه‌ سریال «خسرو میرزای دوم» بودم. بنابراین می‌توانستم ضمن نوشتن فیلمنامه، با ناصر تقوایی هم کار کنم. با پیشنهادش موافقت کردم و همان‌دم، مرا به دفتر کارش که در محل فیلمبرداری بود دعوت کرد. او نقش «آقاجان» را برای من در نظر گرفته بود. من دوست داشتم نقش «مش‌قاسم» را بازی کنم، اما ناصر گفت آن نقش را به فنی‌زاده داده است. همان روز قراردادی به مدت پنج‌ماه، از قرار ماهی ده‌هزار تومان با من منعقد شد، که بعدا یک ماه دیگر تمدید شد؛ چون فیلمبرداری این سریال شش‌ماه طول کشید.

تقوایی که در جست‌وجوی یافتن هنرپیشه‌یی برای ایفای نقش دایی‌جان بود، در این مورد دوستانه با من صحبت کرد. گفتم بازیگران استخوان‌دار و با تجربه‌یی وجود دارند که من از جوانی که وارد تئاتر شدم آنها را می‌شناسم. این بازیگران کارکشته که در دهه‌ بیست در اوج شهرت بودند، سال‌ها است که از کار تئاتر، خود را کنار کشیده‌اند. عده‌‌یی را نام بردم‌ مثلِ گرمسیری، تفرشی، آزاد، نقشینه، ایروانلو، مجید محسنی، وثوق و دیگران. با توافق تقوایی، بلافاصله با عده‌یی از بازیگران قدیمی تماس تلفنی گرفتم و کسانی که دعوت به همکاری را اجابت کردند به دفتر تقوایی آمدند و هر کدام نقش‌های برجسته‌‌یی را در این سریال به عهده گرفتند. وقتی نقشینه وارد دفتر شد، تقوایی در همان برخورد اول گفت: «این دایی‌جان ناپلئون است!»نقش شمس‌علی میرزا را به مرحوم تفرشی آزاد محول کرد. نقش ناظم‌الحکما را به مرحوم ایروانلو داد.

۲- اگر تمام خانه‌های اعیانی و قدیمی تهران را از نظر بگذرانیم، خانه‌یی مناسب‌تر از این خانه برای فضای دایی‌جان ناپلئون، گمان نمی‌کنم یافت شود. یک فضای سیزده‌هزار متری، که یک در ورودی از لاله‌زار در کوچه‌ بن‌بست سینما ملی دارد و در دیگرش از خیابان فردوسی، در کوچه‌ بن‌بست سیرک است. در این باغ متروک، شش واحد مسکونی وجود دارد که ساکنین آن در عین اینکه باهم فامیل هستند، به علت اختلاف سلیقه‌ فرهنگی و عقیدتی، باهم مخالف هستند. این محل، خانه‌ اتابک اعظم بوده است که بعدا به اتحادیه فروخته شده و پس از فوت اتحادیه به ورثه‌ او رسیده است. تالار بنای اصلی که در زمان اتابک ساخته شده و گویا کتابخانه‌ اتابک بوده است، همان اتاق پذیرایی دایی‌جان است. بنای اصلی به سبک معماری اواخر سلطنت ناصرالدین شاه است. بعضی از خانه‌ها به سبک معماری زمان احمدشاه و برخی به سبک معماری زمان رضاشاه است. ساکنین این خانه‌ها که ورثه‌ دست‌چندم اتحادیه هستند و روابط خوشی باهم ندارند، فقط به مرمت و نظافت خانه‌ خود می‌پردازند و توجهی به فضای عمومی این مجموعه، طی سالیان نداشته‌اند؛ لذا فضای عمومی به شکل باغ مخروبه‌یی به نظر می‌رسید. شنیدم که تلویزیون برای مرمت فضای عمومی و نمای ساختمان‌ها، در حدود یک‌صدوپنجاه هزار تومان هزینه کرده است. این مبلغ در آن زمان، برابر قیمت یک آپارتمان صد‌وپنجاه متری در شمال شهر بود.

۳- در اینکه سریال دایی‌جان، بهترین سریالی است که تابه‌حال در ایران ساخته شده، همگان متفق‌القول هستند. بنابراین، اثبات آن بحثی نمی‌طلبد.

عواملی که در موفقیت چشمگیر این سریال سهیم هستند، به ترتیب اهمیت، به قرار زیر است:

مهم‌ترین عامل، سهم مولف کتاب دایی‌جان ناپلئون، آقای ایرج پزشک‌زاد است. به گمان من، این اثر، نخستین و بهترین رمان طنزآمیز تاریخ ادبیات ایران است. این نویسنده، داستان‌های طنزآمیز دیگری – مثل ادب مرد به ز دولت او، ماشاالله‌خان در دربار هارون‌الرشید و… – نیز تالیف کرده است. اما دایی‌جان ناپلئون از نظر کیفیت ادبی طنزآمیز، چندین سروگردن از سایر آثار او بالاتر است. کتاب دایی‌جان، حتی به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شده است و در امریکا و اروپا، مورد استقبال قرار گرفته است. در این کتاب، شخصیت‌پردازی و روابط آدم‌ها و فضاسازی، بسیار ملموس و از نظر روان‌شناختی، بسیار عمیق است. پنداری نویسنده با شخصیت‌های این رمان، سال‌ها زندگی کرده و خصوصیات اخلاقی آنها را از بیخ‌وبن می‌شناسد. گویی راوی داستان (سعید) کسی جز خود نویسنده نیست و دیگران، اقوام و معاشرین خانوادگی او هستند. وقایعی که در داستان می‌گذرد را انگار نویسنده با گوشت و پوست خود لمس و عمیقا احساس کرده است. نویسنده، احساس‌های واقعی خویش را با توان استعداد ذاتی طنز‌پردازی پیوند زده و این اثر ادبی طنزآمیز منحصر‌به‌فرد را به وجود آورده است. دومین عامل موفقیت این سریال، آقای ناصر تقوایی، کارگردان هنرمند و آشنا به تکنیک و زبان سینما است. تقوایی با برگردان این رمان به فیلمنامه، کارگردانی خلاق و هنرمندانه، تمام وقایع و شخصیت‌های داستان را درخشان‌تر از رمان ارائه داده است. من در مدت شش‌ماه فیلم‌برداری، از نزدیک شاهد فعالیت و خلاقیت او بودم که با وسواس، دلسوزی، عشق عمیق و ایثارگرانه کار می‌کرد. تقوایی در بازی‌گرفتن از بازیگران، کار با دوربین و بیان سینمایی این اثر ادبی، تسلط داشت. با وجودی که از من خواسته بود اگر چیزی به ذهنم می‌رسد با او در میان گذارم، من در جریان فیلمبرداری اصلا فراموش کردم که به غیر از بازیگر، سناریست و کارگردان هم هستم، و با تمام وجود فقط مثل یک بازیگر، خود را در اختیار کارگردان گذاشته بودم. رهنمود‌های تقوایی را به دقت گوش می‌کردم و در حد اعلای توان به اجرا می‌گذاشتم. در این سریال تهیه‌کننده و کارگردان، یک نفر بود؛ ناصر تقوایی. وقتی منبع مالی در اختیار کارگردان خلاق و هنرمند قرار گیرد، او می‌داند کجا می‌تواند بدون اینکه به کیفیت کار لطمه وارد شود صرفه‌جویی کند و در کدام صحنه‌ها ضرورت دارد سرکیسه را شل کند تا کیفیت کار به حد اعلا برسد، و ضمنا از حیف و میل و سوءاستفاده‌های مالی هم جلوگیری شود. تقوایی برای مرمت فضای عمومی آن محوطه سیزده‌هزار متری و اجاره اشیای آنتیک به اندازه‌ کرایه‌ شش‌ماهه‌ آن محل هزینه کرد. اگر بودجه در دست یک تهیه‌کننده بود، برای سودبردن بیشتر، در این مورد آنقدر صرفه‌جویی می‌کرد تا به کیفیت فضای داستان لطمه‌ جبران‌ناپذیر می‌خورْد. عامل دیگر، شرکت بازیگران کار کشته‌یی ا‌ست که به‌طور اتفاقی در آن مدت شش‌ماه، اشتغال دیگری نداشته و تمام‌وقت در اختیار کارگردان بودند. البته در اواخر کار، غرغر‌های بعضی از همکاران شنیده می‌شد. من به عنوان ریش‌سفید به کمک ناصر شتافتم و با یک سخنرانی مختصر، برای همه توضیح دادم که اگر این سریال موفق شود و گل کند افتخارش متعلق به همه‌ ما خواهد بود؛ بنابراین به مصلحت همه‌ ما است که تا پایان کار با آقای تقوایی، همکاری صمیمانه داشته باشیم. یکی از همکارانی که در موفقیت سریال دایی‌جان موثر بود، خانم شیخ‌الاسلامی مدیر تدارکات بود. او بسیار فعال، دلسوز، با انضباط و دارای وجدان کار حرفه‌‌یی بود. خانم شیخ‌الاسلامی بدون سروصدا، تمام کارهای تدارکاتی را ردیف می‌کرد. مدیریت منضبط و درست، موجب سلامت محیط کار شده بود. در چنین محیطی، تمام بازیگران، کادر فنی، دستیاران و حتی سیاهی‌لشکرها، با عشق و علاقه، همکاری می‌کردند. کار از هفت صبح شروع می‌شد و نیمه‌شب به پایان می‌رسید، اما کسی احساس کسالت نمی‌کرد. کارگردان سریال، چون خود مقاطعه‌کار بود، با دست‌ودلبازی به مرمت آن مجموعه‌ به‌هم‌ریخته همت گماشت و بودجه‌ قابل ملاحظه‌یی به اجاره‌ اشیای عتیقه اختصاص داد، که در بالابردن کیفیت فضای سریال موثر بود. اما نباید تصور کرد اگر هر کس دیگری چنین کند سریالی در سطح دایی‌جان ناپلئون به وجود خواهد آمد. عمده‌ترین عوامل در موفقیت این سریال، متن اصلی کتاب، تقوایی به عنوان کارگردان خلاق و سناریست و بازیگران کارکشته‌ هنرمند بودند. بازیگرانی که علاقه‌مند به کیفیت کار بودند. آنها حتی با دستمزد کمتری با تقوایی همکاری کردند. نگارنده به عنوان کسی که بیش از نیم‌قرن در هنر نمایشی ایران فعال بوده است، به خود اجازه‌ این پیشگویی را می‌دهد: سریال دایی‌جان ناپلئون که بهترین سریال تلویزیونی ایران تا این زمان است، قرن‌ها برای نسل‌های آینده قابل تماشا خواهد بود و مورد تحسین قرار خواهد گرفت. این سریال از نظر روانشناختی، جامعه‌شناختی و هنر نمایشی، یکی از ماندگارترین آثار خواهد بود. علاوه بر همه‌ اینها، فضا و اجتماع قبل و بعد از شهریور ۱۳۲۰ را به طور ملموسی به تماشاگر نشان می‌دهد. دایی‌جان نماد تفکر فئودالی و آقاجان نماد تفکر تجددطلبی دوران پهلوی هستند. به ویژه تجددطلبی‌ای که مظاهر اجتماعی غرب را به طور سطحی و با زور نظامیان به جامعه ایران تحمیل کرده بود، بدون توجه به تفکر فلسفی دوران رنسانس که زیربنای تمدن مدرن غرب است، یعنی بسنده ‌کردن به تعویض لباس و کشف حجاب که ظواهر تمدن مدرن غرب است، در این سریال به خوبی به نمایش درآمده است. بهترین نماد این کپی‌برداری از مظار تمدن غرب، شخصیت اسدالله‌میرزاست. نقش‌های کوچک این سریال را بازیگران با استعداد تئاترهای لاله‌زاری، مثل ورشوچی، دودکار و پروین سلیمانی به عهده داشتند که نقش‌های خود را به طور چشمگیری خوب بازی کردند.

۴- خاطره‌‌یی که هیچ گاه فراموش نمی‌کنم در ارتباط با زنده‌یاد فنی‌زاده است. با عده‌یی از بازیگران که کار نداشتند، در گوشه‌یی از باغ استراحت می‌کردیم. فیلمبرداری در گوشه دیگری از محوطه در جریان بود. فنی‌زاده با لباس و گریم (مش‌قاسم)، تقلید رقاصه‌های نمایش روحوضی در عروسی‌ها را درمی‌آورد، که ضمن رقص، با جاهل‌های محله قرار ملاقات می‌گذارند. او با اطوار‌های اغراق‌آمیز، همه را از خنده روده‌بر کرده بود. ناگهان دستیار کارگردان از آن گوشه باغ که محل فیلمبرداری بود فریاد زد: «آقای فنی‌زاده، مش‌قاسم!» فنی‌زاده با شنیدن اسم مش‌قاسم ناگهان حالت چهره‌اش عوض شد. کنار لب‌هایش به طرف چانه‌اش کشیده شد، چشمان شاد و شنگولش، بی‌حال و غم‌انگیز شد و با تمام سلول‌های وجودش به جلد مش‌قاسم خزید. کمی قوز درآورد و لخ‌لخ به طرف محل فیلمبرداری رفت. این تغییر ناگهانی از شخصیت رقاصه‌ روحوضی به شخصیت مش‌قاسم را در یک آن مشاهده کردم و در دل به او آفرین گفتم. زنده‌یاد فنی‌زاده در نقش مش‌قاسم بازی نمی‌کرد، ادای شخصی به نام مش‌قاسم را در نمی‌آورد، او با تمام سلول‌های وجودش در نقش مش‌قاسم زندگی می‌کرد. در صحنه‌‌یی که دایی‌جان در آلاچیق نشسته و به مش‌قاسم که در آستانه در آلاچیق ایستاده فرمان می‌دهد که طناب‌دار برای اعدام دزد بر پا کند، مش‌قاسم که همیشه خود را موظف به اجرای فرمان ارباب می‌پندارد، از اینکه باید جان انسانی را بگیرد گرفتار تنش عصبی شده است. می‌خواهد وساطت کند شاید دایی‌جان از سر تقصیر دزد بگذرد؛ ضمنا دلش به حال محکوم به اعدام می‌سوزد؛ در حالی که‌ تمرد از فرمان ارباب را جایز نمی‌داند و از این بابت احساس گناه دارد چند حالت احساسی متضاد: فرمان‌بری بی‌چون‌وچرا، احساس گناه از تمرد، دلسوزی به حال محکوم و دلهره از اجرای حکم اعدام که باید به دست خودش انجام شود و التماس برای متوقف‌کردن حکم اعدام. تمام این احساس‌های نهان متضاد، در حالت چهره، گفتار و نگاه فنی‌زاده منعکس بود. من در کنار دوربینی ایستاده بودم و بازی هنرمندانه‌ فنی‌زاده را تماشا می‌کردم که به طور حیرت‌آوری تمام این احساس‌های متضاد را ارائه می‌داد. افسوس که در این صحنه، کلوزآپ از چهره‌ فنی‌زاده گرفته نشد تا تماشاگر هم حالات بغرنج، متضاد و عمیق او را آن‌طور که بود دریافت کند.

مهم، برقراری رابطه است!
نگاهی گذرا به اقتباس ادبی در آثار ناصر تقوایی

احمد طالبی‌نژاد

اگر در مجموع آثار داستانی ناصر تقوایی- کوتاه و بلند- با شخصیت‌های پرورده، فضاسازی عالی و پیرنگ داستانی قوی روبه‌رو هستیم، بی‌شک باید این ویژ‌گی‌ها را ناشی از رابطه و پیوند دیرینه تقوایی با ادبیات بدانیم. هر چند استعداد و ذوق سینمایی خود او به ویژه تاثیری که از سینمای کلاسیک امریکا و اروپا گرفته را نباید از نظر دور داشت. او خودش را یک «فیلمساز جنینی» می‌داند و معتقد است از بطن مادر با سینما آشنا بوده و هنگامی که نخستین‌بار پشت دوربین فیلمبرداری قرار گرفته، احساس کرده که بر آن تسلط دارد. این تعبیر اگر چه اندکی مبالغه‌آمیز به نظر می‌رسد، اما جنس تصاویر تقوایی در آثار مستند و داستانی‌اش ثابت می‌کند که زبان سینما را در حد متقاعدکننده‌یی خوب می‌شناسد.

اما پیوند او با ادبیات، سابقه‌یی دیرینه دارد. از نوجوانی و جوانی در معرض ادبیات داستانی قرار داشته و زیرنظر صفدر تقی‌زاده، نویسنده و مترجم برجسته جنوبی، اصول داستان‌نویسی را فرا

بانک صادرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا