خرید تور تابستان ایران بوم گردی

مردگان متحرک شهر به کجا می روند؟

ایرنا در گزارشی نوشت:

سرش را تا کمر داخل سطل زباله فرو می برد، آنها را جدا می کند و داخل پلاستیکی می اندازد، بوی تعفن ناشی از زباله ها، مشامش را آزار نمی دهد، گویی با این فضا غریبه نیست، چیزی که برای او غریبه است، انسانیت است که آن را زیرپای خود و سایرین له کرده است.

دیگر نگاه و حرف سنگین اطرافیان را نمی بیند و نمی شنوند، همچون مرده ای متحرک…

دیدن چنین صحنه هایی که انسان این اشرف مخلوقات، ژولیده و پریشان، بی خانه و کاشانه، بی یار و همدم، از سر گرسنگی و ناتوانی، سرش را داخل سطل زباله فرو می برد تا تکه نانی یا غذایی پیدا کند تا چند ساعت یا چند روزی بیشتر زنده باشد یا اینکه در پاییز و زمستان های سرد، دست و پاهایش را از زور سرما در هم گره می کند، ناراحت کننده و تامل برانگیز است.

درد خماری و نشئگی ، زندگی ، انسانیت، پدر یا مادر بودن را از او گرفته است و به تنها چیزی که فکر می کند، رفع خماری، لقمه نان و کارتنی برای خواب است.

شاید این ژولیده ای که امروز در خیابان های تهران پرسه می زند تا زباله های تر و خشک را جدا کند تا بتواند پولی برای امروز و اعتیادش بدست آورد، دیروز مادری بود که در خانه ای آرام برای فرزندانش غذای گرم، درست می کرد.

شاید پدری بود که شب ها خسته اما به شوق دیدن فرزندانش به خانه می آمد و همراه با زن و فرزندش در کنار سفره ای ساده، می نشست ، با آنان می گفت و می خندید، اما امروز کارتن خوابی است که تحقیر شده است و دیگر دیده نمی شود و لقمه نانش را درسطل زباله های شهر جستجو می کند.

همه این ها واقعیاتی تلخ از سرنوشت انسانی است که به حدی نزول کرده است که غذایش، باقیمانده غذای همنوعانش و جای خوابش، گوشه ای از خیابان و خانه ای بدون سقف است، سرنوشتی که شاید خود برای خودش رقم زده یا شرایط بر او تحمیل شده است، قضاوت کردن برای آن، کار ساده ای است اما باید پرسید اگر جای او بودیم چگونه می زیستیم؟

کارتن خوابی کلمه ای تکراری و آشناست و اولین تصویری که در ذهن تداعی می شود، معتادانی بی خانه و کاشانه اند که گوشه ای از خیابان را به خود اختصاص داده، رها شده اند و بی هیچ قید و بندی، روزگار می گذارنند.

تهران به عنوان کلان شهر در دل خود بسیاری از این افراد را جای داده است که البته بیتوته کردن آنان در پارک ها، سطح معابر و خیابان های برخی از مناطق شهر تهران بیش از مناطق دیگر نمود عینی دارد ، محدوده و محلاتی از منطقه 12از جمله هرندی یکی از معروف ترین این محلات است. البته در مقطعی با شکایت مردم و درخواست اهالی محل و با همکاری نیروی انتظامی این افراد از این مناطق و محله ها جمع آوری شدند اما آنها به خیابان و مناطق اطراف، روی آوردند و این دور باطل و داستان معتاد و کارتن خواب ها همچنان ادامه دارد.

خبرگزاری جمهوری اسلامی بارها و بارها از این پدیده اجتماعی گزارش تهیه کرده است، گزارشی تحت عنوان «آخر دنیا زیر سقف کاغذی» که حکایت کارتن خواب های محله های هرندی و شوش را روایت می کرد. بعد از گذشت ماه ها و در پی اعتراض های مردمی از بابت بیتوته معتادان، این محله ها پاکسازی شد اما این پایان ماجرا نبود بلکه کارتن خواب ها به محله های همجوار پناه بردند.

خبرگزاری ایرنا گزارش دیگری تحت عنوان «بهشتی که دوزخ شد» تهیه کرد که حکایت از کوچه ای داشت به نام بهشت که با بیتوته معتادان و در نهایت ناامنی و مهاجرت اهالی محل به محله های دیگر به دوزخ تبدیل شده بود.

با گذشت حدود 2 ماه از تهیه این گزارش بار دیگر به محله های شوش، هرندی و صابونچی آمده ایم، چرا که گفته می شود، همچنان این محله ها از وجود بی خانمان ها پاکسازی نشده است که این صحت این گفته ها به معنای بی توجهی به معضل کارتن خواب ها و رسیدگی به خواسته مردم است،

**دیداری دوباره

ساعت از حدود یک بامداد گذشته است. اولین چیزی که نظر هر فردی را در خیابان شوش جلب می کند، آتش برافروخته است که جمعی از کارتن خواب ها از شدت سرما دور آن حلقه زده اند. درد خماری به آنها غلبه کرده اما سرما هم بی تاثیر نبوده و این درد را برای آنها چند برابر کرده است.

در بین آنها نوجوانانی دیده می شوند که شاید بیش از 15 بهار بیشتر نگذرانده باشند اما اعتیاد، چهره آنها را پریشان و پژمرده کرده است. چند نفری در کنار درخت تکیه داده و نیمه جان خوابیده اند، گاه به نظر می رسد که دیگر جانی در بدن ندارند و به خواب ابدی فرو رفته اند.

اکثر آن ها کاتر یا تیغ بدست هستند. هر ثانیه و دقیقه ای که می گذرد، شعله های آتش کمتر و کمتر و سرمای وجود آن ها بیشتر و بیشتر می شود، هر چه بدستشان بیاید، داخل آتش ریخته می شود تا مبادا شعله هایش همچون شعله زندگی شان خاموش شود.از محله شوش که دور می شوی و به محله ها و کوچه هایی تاریک می رسی که سردر یکی از آنها نوشته شده است ، «صابونچی».

تا چشم کار می کند افراد معتادی را می بینی که در هم تنیده اند. نیم نگاهی به تو می اندازند و به کشیدن مواد ادامه می دهند، این جا دیگر زن و مرد همه یک رنگ هستند و درد مشترکی دارند، در این جا نهایت بی خانمانی را درک می کنی.

بسیاری از جوانانی که در کنار خیابان های اطراف در حال مصرف مواد هستند، برای پیدا کردن کار به تهران آمده بودند تا نان آور خانواده باشند اما الان در دام اعتیاد اسیر شده اند.

جوانی که در کنار خانه ای مخروبه تکیه زده است ، البته خانه ای که بیشتر شبیه خانه ارواح است. اسمش «امید» است و به نظر 20 و چند ساله می آید.می گوید: خوزستانی هستم ، حدود 2 سالی است که برای کار به تهران آمده ام. ابتدا در ترمینال با فردی آشنا شدم آن فرد گفت که برایم کار پردرآمدی سراغ دارد و من هم قبول کردم ، زمانی که چشم باز کردم، دیدم ساقی مواد مخدر شده ام و کم کم به خاطر مشکلات خانوادگی و برای اینکه از فکر و خیال راحت شوم به حشیش روی آوردم.

– دوست داری ترک کنی
– نمی توانم
امید، تمایلی به ترک مواد مخدر ندارد .
– واقعا دوست نداری ترک کنی ، برای خودت زندگی تشکیل دهی؟!
– نمی دانم.

کمی آنسو تر دروازه غار است و در ساعت 2 بامداد به زیستگاهی بدل می شود که در آن قاتلانی خاموش ایستاده اند . قاتلانی که به نرمی، تو را در آغوش اعتیاد می اندازد.

مردان و زنانی را می بینی که در کنار یکدیگر بیتوته کرده اند، توجهی به اطراف نمی کنند و گویا در افکار خودشان غرقند.

اصغربه دوا یا هروئین اعتیاد دارد، 23 سال است که گرفتار مواد است. همسرش او را ترک کرده است و حاضر به بازگشت نیست، می گوید: از تنها پسرم خجالت می کشم ، نتوانستم پدر و همسر خوبی برای خانواده ام باشم. بارها به خاطر خانواده ام تصمیم به ترک گرفتم اما بار دیگر به مواد روی آوردم.

می گوید: دیگر وجودی برای من نمانده است، یک بار به موسسه طلوع برای ترک رفتم اما نتوانستم طاقت بیارم و از موسسه بیرون آمدم. اما تصمیم دارم، واقعا ترک کنم، سر کار بروم؛ همسرم را بر گردانم و زیر یک سقف با خانواده ام زندگی کنم.

می گوید: یک زمانی برای خودم برو و بیایی داشتم، پدرم ثروتمند بود و بچه های محل به ما به چشم دیگه ای نگاه می کردند، تا اینکه پدرم ورشکسته شد، پدر و مادرم باهم اختلاف پیدا کردند، مادر از پدرم جدا شد و داستان تلخ زندگی من هم شروع شد.

ادامه می دهد: دبیرستان که بودم اولین تجربه مواد مخدر را با سیگار کشیدن ، شروع کردم، دوست داشتم ، پدرم سرم فریاد بکشد و بگوید آخه پسر چرا سیگار می کشی ؟ چرا به فکر خودت و آینده ات نیستی؟ اما پدر من آدم بی فکری بود؛ همین بی فکریش باعث شد که مادرم ترکش کند و من و خواهر و برادرانم بدون مادر، بزرگ شویم. آخر دبیرستان درس و مشق را رها کردم و کم کم با مواد مخدر آشنا شدم ، برای اینکه از فکر و خیال بیرون بیایم، حشیش استفاده کردم، مدتی هم هست که شیشه مصرف می کنم.

**اعتیاد از جنس زنانه

در بین کارتن خواب ها زنانی دیده می شوند که شرایط آنها بسیار نارحت کننده تر از شرایطی است که مردان سپری می کنند. در چهره چروکیده و استخوانی آنها، بی مهری های زمانه را می بینی، زمانه ای بی رحم که در کمال بی انصافی آنها را روانه خیابان های شهر کرده است. مادران و خواهرانی بی پناه و خسته.

«زهره» زن میانسال و حدودا 50 ساله است، صورتی نحیف دارد، تمام دندان هایش از بین رفته است اما با وجود اعتیادش چهره مهربانی دارد.

می گوید: یک دختر هم سن و سال شما دارم، خیلی وقت است او را ندیده ام؛ دلم برایش تنگ شده است اما افسوس که راهش دور است.

می گوید: 20 سالی هست که کارتن خوابم، همسرم معتاد بود، تصمیم گرفتم از او جدا شوم و بچه ها را خودم بزرگ کنم، برای اینکه از او جدا نشوم با ترفندهای مختلف ، معتادم کرد، آنقدر اعتیادم شدید شد که برای تهیه مواد در خانه های مردم کار می کردم تا خرج اعتیادم را در آورم. اعتیادم به جایی رسید که دیگر در خانه جایی نداشتم همراه همسرم کارتن خواب شدم. او چند سال گذشته در اثر عفونت فوت کرد و من ماندم و خیابان های تهران.

– بیشتر در کجا کارتن خواب بوده ای؟

کمی فکر می کند ، گویا تمام خاطرات این خیابان ها و کوچه هایش به یکباره به ذهنش خطور کند، آهی می کشد و می گوید: این خیابان های سنگدل پر از خاطرات تلخی است که گذرانده ام؛ چه صحنه هایی که ندیده ام و چه حرف هایی که نشنیده ام. اگر روزی روزگاری در بین خانواده احترام داشتم، حالا نه احترامی دارم و نه حرمتی. وقتی به سراغ هر یک از همنوعانم می روم تا کمکم کنند، همچون آب دهانی من را بیرون می اندازند. البته حق هم دارند، وقتی که زن باشی و معتاد، وضعت بدتر است. به خاطر زن بودنت، حرف های بدتری را باید بشنوی و به روی خودت نیاوری.

گویا پای درد دلش باز شده باشد، ادامه می دهم: دوست داشتم ، مادری مهربان برای فرزندانم باقی می ماندم. سرپناهی داشتم، عزت و احترامی داشتم، ای کاش هیچ وقت به اجبار پدرم ازدواج نمی کردم آن هم با مردی که نمی توانست آب بینی اش را بگیرد چه رسد به اینکه صاحب زن و فرزند شود. پدرم و بعد از او همسرم من و بچه هایم را بد بخت کردند، نمی گویم از آنها نمی گذرم اما…

حرفش را نیمه رها می کند و می گوید: تصمیم جدی به ترک گرفته ام، آن هم به خاطر وجود تنها نوه ام. نمی دانم ، می توانم یا نه، اما تصمیمم جدی است با اینکه می دانم هیچ کسی کمک نمی کند، حتی دخترم…

به سمت خیابان صابونچی که در محدوده خیابات شوش است، مراجعه می کنم . کوچه های بسیار باریک با درهای زنگ زده، در بین همه آنهایی که مشغول مصرف مواد مخدرند، کودکانی حدود 10 یا 12 ساله را می بینی تا زنان و مردان 60 ساله، بوی انواع مواد مخدر، مشامت را آزار می دهد، جرات نزدیک شدن به آنها را نداری. در بین آنها ساقیانی را می بینی که سن و سالشان بیش از کاری که می کنند، دیدنی است.

پسر جوانی که سر و وضع شیک و آراسته ای داردبا موتور سری به کوچه می زند و بسته کوچکی را با فردی رد و بدل می کند .

– معتادی یا ساقی ؟
– معتادم.
– اما به ظاهرت نمی آید که اعتیاد داشته باشی؟

– تازه اعتیاد پیدا کردم. در یک مراسم میهمانی با فردی آشنا شدم به صورت آزمایشی به مقداری شیشه مصرف کردم؛ در خانواده ام تنها هستم؛ پدر و مادرم اهمیتی به بچه هایشان نمی دهند؛ بهترین دوست من، مواد است؛ از مصرف شیشه خوشم می آید، مدتی افسردگی داشتم؛ احساس می کنم، وقتی شیشه مصرف می کنم، حالم بهتر می شود.

– هیچ فکر کرده ای چه آینده ای در انتظارت است؟ می دانی با مصرف شیشه دچار توهم می شوی و چه بسیار افرادی که با مصرف شیشه دست به قتل زده اند؟
و اوست که تنها سکوت می کند و می گوید باید بروم و می رود ، دور و دورتر می شود.

سجاد 22 ساله است. پدرش 2 سالی است که عمرش را به خدا داده است . سجاد اعتیاد به شیشه دارد، می گوید ساقی است و برای اینکه هزینه دانشگاهش را تامین کند در باغچه خانه شان «ماری جوانا» می کارد و آنها را به فردی می فروشد و پورسانتش را می گیرد.

می گوید: شاید اگر پدرم بالای سرمان بود و نان آوری داشتیم ، دست به این کار نمی زدم، علاوه بر اینکه باید هزینه دانشگاهم را تامین کنم، باید کمک خرج خانواده هم باشم، مادرم مریض است و هزینه داروهای او که باید ماهانه فراهم کنم، بسیار است. – چرا دنبال شغل آبرومندی نمی گردی تا نانی که برای خودت و خانواده می بری ، حلال باشد؟ می دانی با این کار چند جوان دیگر مثل خودت را گرفتار اعتیاد می کنی و باعث می شوی خانواده ها از هم بپاشند؟

– می دانم، اما بارها دنبال کار گشتم ، حقوقش پایین بود و جوابگوی خرج و مخارج زندگی ام نمی شد ، بارها به این مساله فکر کرده ام و از خدا کمک خواسته ام.
– مادرت می داند که اعتیاد داری ؟ می داند از چه راهی درآمد کسب می کنی؟
– می گوید: نه، اگر بفهمد خودش را می کشد. چاره ای ندارم…
عجله دارد ، گاز موتورش را می گیرد و می رود… صدایش در گوشم است، چاره ای ندارم…

مردی حدود 60 ساله، بی جان گوشه ای افتاده است. او می توانست پدری مهربان و پدربزرگی دوست داشتنی باشد .از فرط اعتیاد به حالت ایستاده به خواب رفته است و اصلا نمی داند در اطرافش چه می گذرد و چه بر سر خانواده اش آمده است؟

شهر و شب هایش پر است از آدم هایی این چنینی ، بی پناه و بلا تکلیف در پیچ و خم زندگیشان .پیران و جوانانی که بی پناه در گوشه ای خفته اند و معلوم نیست آیا تا صبح دیگر در این دنیا باشند یا نه.به راستی چه باید کرد؟ برای همنوعانی از این دست.

نیروی انتظامی تهران بزرگ بارها اقدام به جمع آوری معتادان کرده و آنها را به مراکز نگهداری ویژه افراد معتاد سپرده است اما باز به چرخه جامعه بازگشته اند و این دور باطل همچنان ادامه دارد.

نیروی انتظامی بارها و بارها در برنامه های خبری خود اعلام کرده است که در کسری از ثانیه می تواند کارتن خواب ها را جمع آوری کند، اما مساله مهم وجود کمپ های نگهداری از آنها و در مرحله بعدی حمایت از آنهاست.

رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر نیروی انتظامی، سردار محمد مسعود زاهدیان اعلام کرده است که پایش نقاط مختلف در شهرها جزو وظایف ماست و می توانیم به صورت هوشمندانه بگوییم که معتادان متجاهر در چه مکان هایی تجمع بیشتری دارند براین اساس جمع آوری آنها ظرف یک هفته شدنی است اما زیرساخت های لازم برای نگهداری آنها از سوی نهادهای مسئول باید ایجاد شود.

زاهدیان اضافه کرد: 12 هزار معتاد متجاهر در شهر تهران وجود دارد که ما آمادگی جمع آوری آنها را داریم این در حالی است که در کل کشور 55 تا 60 هزار معتاد متجاهر بسر می برند؛ اما زیرساخت های نگهداری آنها در استان های مختلف متفاوت است.

این در حالی است که مدتی پیش مصطفی کواکبیان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی به نمایندگی از طرف مجمع نمایندگان مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در بازدید از ستاد فرماندهی نیروی انتظامی تهران بزرگ، گفت: برای اینکه چهره زیباتری از شهر داشته باشیم و شاهد آن نباشیم که معتادان در شهر پرسه بزنند و با هماهنگی به وجود آمده با ارگان های مرتبط در پی ایجاد 2 کمپ 10 هزار نفری برای بازپروری معتادان هستیم تا آنها را از سطح شهر جمع آوری کنیم.

این در حالی است که انوشیروان محسنی بندپی رئیس سازمان بهزیستی کشور اعلام کرده است: کمپ های ترک اعتیاد چندان موفق عمل نکرده اند و موفقیت مراکز درمانی اجتماع محور اعتیاد موسوم به TC (تی.سی) بیشتر است، بنابراین افزایش این مراکز در اولویت برنامه های بهزیستی است.

به گفته وی هم اکنون 20 مرکز درمانی اجتماع محور تی سی در کشور فعالیت دارند و این مراکز، معتادان را به طور میانگین تا پنج ماه نگهداری می کنند بنابراین گسترش آنها نیازمند یک برنامه ریزی جغرافیایی و نیروی انسانی کافی است و از سوی دیگر منابع مالی آنها نیز باید تامین شود.

رئیس سازمان بهزیستی گفت: این سازمان تصدی گری مراکز درمانی اجتماع محور تی سی را برعهده ندارد و اینگونه مراکز از سوی بخش خصوصی راه اندازی می شوند.

محسنی بندپی، یکی از علل در اولویت بودن افزایش مراکز تی سی برای بهزیستی را اثربخشی این مراکز تا 65 درصد عنوان کرد.

براساس آمار سازمان بهزیستی کشور، هم اکنون یک هزار و یکصد مرکز سرپایی اعتیاد، یک هزار و 150 مرکز اقامتی اعتیاد و 20 مرکز درمانی اجتماع محور موسوم به تی سی در کشور فعالیت دارند.

سوالی مطرح است که آیا شمار این کمپ ها و مراکز برای معتادها و بازگردان آنان کافی است ؟ به نظر می رسد که پلیس حرف درستی می زند و آن اینکه جمع آوری معتادان که برایش کاری ندارد اما آیا زیر ساخت نگاهداری آنان در جامعه وجود دارد؟

قدر مسلم آنکه مبارزه با کارتن خوابی و اعتیاد، عزم ملی و جدی می طلبد، اینکه پلیس به تنهایی در این عرصه ورود کند، راه به جایی نمی برد. باید در کنار پلیس سایر سازمان ها نیز به یاری بشتابند و مسائل نگهداری و مهم تر از همه حمایت آنها بعد از ترک نیز شرط است؛ چرا که در صورت نبود حمایت، این چرخه ادامه خواهد داشت.
گفته می شود که یک میلیون و 325 هزار تن در کشور به اعتیاد دچارند و 90 تا 99 درصد کارتن خواب ها معتادند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا