خرید تور تابستان ایران بوم گردی

هاشمی رفسنجانی، مردی که هیچ گاه بازنگشت!

محمد منصوری بروجنی به مناسبت درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی در فرارو نوشت:

گذار اول: زندگی در آکواریوم

چه کسی می‌تواند از زندگی هاشمی رفسنجانی برای مردم ایران گزارش بنویسد؟ هاشمی رفسنجانی، ۱۳۱۳-۱۳۹۵ این کامل‌ترین و در عین حال ناتمام‌ترین گزارشی است که می‌توان از زندگی هاشمی رفسنجانی نوشت. هاشمی را دوست داشته باشیم، یا نه، منتقدانه محترمش بشماریم یا نه، او را مهم ارزیابی کنیم یا نه، او را صادق بدانیم یا نه، سال‌های سال در برابر چشم‌های ما ایرانیان زیست و این، خبر درگذشت او را، با همه خبرها متفاوت می‌کند.

ساده‌ترین کار برای یک روزنامه‌نگار، نوشتن نیم‌رخ شخصیت‌های سیاسی است. هر شخصی سال‌هایی از حیات سیاسی و نقاط تمایزی دارد که با آن شناخته می‌شود. به هم پیوستن این نقاط نمایی از زندگی هر شخصی را به دست می‌دهد. بارها این بازی ذهنی را برای بسیاری از شخصیت‌ها کرده ام، در ضرب‌الاجل‌ها برای بسیاری نوشته ام، به اقتضای حرفه خود در کسری از ثانیه پرونده سیاستمداران برای کسی که سوالی داشته باشد مرور کرده ام و در اقدامی ظالمانه، کل تجربه زیسته بسیاری از سیاست‌مداران را در چند کلمه خلاصه کرده ام. اما این کار برای هاشمی دشوار است، چه چیزی درباره هاشمی هست که کسی نمی‌داند؟ وقتی سعی کردم سال‌های زندگی هاشمی را خلاصه کنم، دیدم که تقریبا چیزی از هاشمی نمی‌دانم! هاشمی، ژانوسی از یک شخصیت رازآمیز اما در عین حال کاملا آشکار و شفاف در سیاست ایران بود، برخی در اشعار شاه نعمت‌الله ولی می‌جستندش و برخی هر روزه در تاکسی‌ها می‌شنیدندش. پارادوکس بودن و نبودن، در معرض بودن و دیده نشدن!

بهترین استعاره‌ای که می‌تواند دشواری وضعیت روزنامه‌نگار برای نیم‌رخ‌نویسی از هاشمی را بیان کند، استعاره آکواریوم طبیعی است. ما مردم ایران، مانند تماشاگرانی سال‌های سال به تماشای آکواریومی نشسته بودیم که در برابر چشمانمان قرار داشت. پر از جزئیاتی طبیعی که کسی آن را مهندسی نکرده بود، اما هر کسی شاید می‌توانست نقطه‌ای از آن را کشف کند. همه به درکی مشترک از این آکواریوم طبیعی رسیده بودیم، همه چیزی را می‌دیدیم که دیگری نیز می‌دید، اگرچه هر کسی هاشمی را آن گونه می‌فهمید که زیست جهانش شکل گرفته بود. آیا هاشمی ابرانسان بود؟ به هیچ وجه و آیا سیاستمداری در اشل سیاست‌مداران ایرانی نبود؟ به هیچ وجه؛ پس چه چیز کار ما را دشوار می‌کند؟ همان شیشه نازکی که به ما اجازه می‌دهد این آکواریوم را ببینیم، اما اجازه نمی‌دهد آن را واقعا درک کنیم.

هاشمی از معدود کسانی است که توسط یکایک ما قضاوت شده است: گاهی او را دیوانه‌وار دوست داشتیم و گاهی به نحوی نگفتنی از او متنفر بودیم، در هر زمان عاشقان سینه‌چاک داشت و در همان زمان دشمنان خونی، از این مهم‌تر این که ترکیب عاشقان و دشمنانش مدام در حال تغییر بود. عاشقانش دشمنش می‌شدند و دشمنانش عاشقش. او همیشه در دسترس بوده است، همیشه در ویترین بوده و هیچ گاه نتوانسته ایم وضعیت موجود را جدای از هاشمی ببینیم. این درست همان نقطه‌ای است که نوشتن از هاشمی را دشوار می‌کند.

گذار دوم: نماد وضعیت موجود

هاشمی در ۲۲ سالگی، نخستین کتابش را منتشر کرد: اسرائیل و فلسطین. قبل از آن که نهضت امام خمینی (ره) شروع شود، با این که بسیاری مهم‌ترین کتاب او را امیرکبیر یا میرزا تقی‌خان فراهانی قهرمان مبارزه با استعمار می‌دانند که ۱۱ سال بعد و در سال 1346 نوشته شد. در این ۱۱ سال مهم‌ترین اتفاق، همانا تبدیل امام خمینی (ره) به مهم‌ترین مخالف سیاسی رژیم پهلوی بوده است. اتفاقی که هاشمی در آن ایفای نقش می‌کند. از زمان تصویب لایحه مصونیت سیاسی اتباع آمریکا در ایران یا همان لایحه کاپیتولاسیون در مجلس تا سخنرانی امام خمینی (ره) علیه آن، فاصله‌ای ۲ تا ۳ هفته‌ای وجود دارد، گزاف نیست اگر این روزها را روزهای هاشمی بدانیم. اخبار و زمزمه‌ها به گوش هاشمی می‌رسد و او به عرض امام می‌رساند. تحقیقات پیرامون جوانب این موضوع که کامل می‌شود در آبان‌ماه ۱۳۴۱ سخنرانی تاریخی امام در مخالفت با کاپیتولاسیون ایراد می‌شود.

هاشمی در آن زمان ۲۸ سال داشت، او چگونه از تصویب کاپیتولاسیون مطلع شد؟ نمی‌دانیم و این یکی از بزرگ‌ترین چیزهایی است که نمی‌دانیم. برای این ندانستن البته فرضیه‌ها و نقاطی وجود دارد، اما حالا دیگر مطمئنیم که نمی‌توان از خود هاشمی شنید.

نه دستگیری امام (ره)، نه سرکوب خونین قیام ۱۵ خرداد 1342و نه هیچ کدام از اتفاقات بعدی، هاشمی را از جریان انقلاب جدا نکرد. او یکی از مهم‌ترین رابطین امام خمینی (ره) با ایران بود، مبارزین را می‌شناخت و با ایشان ارتباط می‌گرفت. از مجاهدین خلق تا نهضت آزادی، از گعده‌های سیاسی تهران تا گعده‌های طلبگی قم، او اگر نگوییم کلیدی‌ترین، یکی از کلیدی‌ترین افراد در شبکه ارتباطی مخالفان پهلوی به شمار می‌رفت. زندان‌های گاه‌ به گاهش چندان طولانی نمی‌شد و در زمان پهلوی طی بیست سال فعالیت سیاسی مجموعا نزدیک ۵ سال در حبس بود.

در بحبوحه انقلاب او عضو شورای انقلاب بود، چند روز پیش از پیروزی انقلاب و زمانی که نخست وزیر انقلاب به مردم معرفی می‌شد، او در بین امام و بازرگان نشسته بود. در همان زمان به همراهی شهیدان بهشتی و باهنر و رهبر بعدی انقلاب، آیت‌الله خامنه‌ای حزب جمهوری اسلامی را تشکیل داده بود. در نخستین ماه‌های انقلاب اسلامی مهم‌ترین غیبت هاشمی در نخستین انتخابات تاریخ انقلاب اسلامی رقم خورد: او در مجلس بررسی نهایی قانون اساسی جمهوری اسلامی (که به خبرگان قانون اساسی شهره شد) حضور نداشت. چند ماه بعد از تشکیل مجلس خبرگان، دولت موقت کنار رفت و شورای انقلاب خود تشکیل کابینه داد. هاشمی در این کابینه وزارت کشور را به عهده گرفت. او کسی بود که نخستین انتخابات ریاست جمهوری ایران را برگزار کرد و بنی‌صدر در آن به ریاست رسید.

در سال 1359 در انتخابات نخستین دوره مجلس شورای اسلامی شرکت کرد، حزب هاشمی پیروز شد تا او به ریاست مجلس شورای اسلامی برسد. وی نخستین شیخ الرئیس بود. این ریاست آغاز اوج‌گیری مسئولیت‌های هاشمی رفسنجانی هم بود. وی امام جمعه موقت تهران نیز شد و طی سالیانی دراز یکی از مهم‌ترین سخنگویان نظام از این تریبون بود.

در سال 1360 هاشمی ریاست جلسه عزل بنی‌صدر، نخستین رئیس جمهوری ایران را بر عهده داشت. کمتر کسی در جهان است که هم مدیریت انتخاب یک رئیس جمهور را تجربه کرده باشد، هم مدیریت عزل همان رئیس جمهور را. با عزل بنی‌صدر و به عهده گرفتن فرماندهی کل قوا توسط امام خمینی، هاشمی تبدیل به کلیدی‌ترین فرد جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز شد.

در ابتدای دهه شصت یکی دیگر از مجالس مهم‌ جمهوری اسلامی تشکیل شد: مجلس خبرگان رهبری و هاشمی در این مجلس پس از آیت الله امینی نایب رئیس دوم آیت‌الله مشکینی شد. دهه شصت برای هاشمی با ریاست مجلس شورای اسلامی و عزل بنی‌صدر آغاز شد و با تاثیرگذاری در جلسه خبرگان رهبری برای تعیین نخستین جانشین امام خمینی (ره) به پایان رسید. در سال 1367 جنگ به پایان رسید، پایانی که امروز دیگر می‌دانیم نقش هاشمی در آن بسیار کلیدی بوده است: چه بسیار دوستانی که او را به همین خاطر دوست می‌دارند و چه بسیار منتقدانی که او را از همین باب نقد می‌کنند.

او در سال 1368 یکی از افرادی بود که از سوی امام خمینی برای بازنگری در قانون اساسی انتخاب شده بودند. بسیاری قدرت‌گیری رئیس جمهوری و حذف نخست‌وزیری در بازنگری را به هاشمی نسبت می‌دهند که بنا داشت رئیس جمهور شود.

هاشمی در سال 1368 از مجلس شورای اسلامی برای همیشه رفت تا رئیس جمهوری ایران شود. هاشمی در آن زمان هنوز نایب رئیس مجلس خبرگان رهبری بود و با رسیدن به ریاست جمهوری، یک پست مهم دیگر را نیز از رئیس جمهوری قبلی تحویل گرفت: شورای تشخیص مصلحت نظام که در بازنگری قانون اساسی رسمیت یافت و به مجمع تشخیص مصلحت نظام تغییر نام پیدا کرد.

هاشمی پس از پایان جنگ در سال 1367 ، نقشی بسزا در تصویب نخستین قانون برنامه توسعه جمهوری اسلامی ایران داشت. برنامه اول و دوم کلیدی‌ترین محور گفتمانی هاشمی در هشت سال ریاست جمهوری بود، دورانی که او نام سازندگی را برای آن انتخاب کرد: هاشمی در آن سال‌ها دو لقب نیمه رسمی داشت: سردار سازندگی و امیرکبیر ایران. او هم سازندگی را دوست داشت و هم امیرکبیر را. در واقع کتاب امیرکبیر، نوعی مانیفست سیاسی برای زندگی هاشمی رفسنجانی به شمار می‌‌رفت: شخصیتی که با نیروهای استعمارگر مبارزه می‌کند تا راه آبادانی و تجدد در ایران را بگشاید. اما سازندگی هاشمی، زایشگاه مهم‌ترین تحولات و اتفاقات آتی در ایران بود. سازندگی هاشمی، به اصلاحات خاتمی رسید و به نظر دوران جدیدی برای هاشمی آغاز شده بود.

در همه این سال‌ها هاشمی، نماد کامل وضعیت موجود و مظهر تفکر محافظه‌کارانه به شمار می‌رفت. کسی که جز رجال آخرین انقلاب واقعی قرن بیستم و هدفش ایجاد تغییری بزرگ بود، چگونه می‌تواند شخصی محافظه‌کار لقب بگیرد؟ این وجهی دیگر از چهره ژانوسی هاشمی رفسنجانی در سیاست ایرانی است. حالا نماد محافظه‌کاری در تندباد یک اصلاحات سیاسی قرار گرفته است!

گذار سوم: مردی که دیگر بازنگشت

هاشمی، که سمبل شکست‌ناپذیری و اقتدار سیاسی به شمار می‌رفت، در معرض تندترین نقدها قرار گرفت. اگر روزگاری نقد سیاست‌های اقتصادی هاشمی در مقام رئیس جمهوری به بازداشت منتقدانی چون عباس عبدی و عزت الله سحابی می‌انجامید و اگر نقد وزیر خارجه او برای نمایندگان مجلس سوم نظیر ابراهیم اصغرزاده پرهزینه می‌شد، حالا دیگر دورانی بود که به راحتی در مطبوعات علیه او می‌نوشتند، هاشمی تبدیل شد به عالیجناب هاشمی. هاشمی دوباره عزم بازگشت به مجلس را کرد: اما او دیگر به مجلس بازنگشت. قصه انتخابات مجلس ششم، سی‌ام شدن هاشمی در تهران و سپس بیستم شدن او در بازشماری آرا را همه می‌دانند. رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، پس از اعلام نتیجه بازشماری آرا از حضور در مجلس شورای اسلامی انصراف داد.

مهم‌ترین سمت او در این سال‌ها، همان ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام بود که به میانجی‌گر مناقشات سیاسی شورای نگهبان و مجلس ششم تبدیل شده بود. یک سال پس از پایان مجلس ششم، هاشمی دوباره عزم بازگشت کرد: این بار به ریاست جمهوری. اما از پس سال‌ها، او نه دیگر مقتدرترین مرد سیاست ایران که مورد انتقادترین‌ آن‌ها شد. او در حالی به انتخابات ریاست جمهوری پا گذاشت که مهدی کروبی او را به خاطر حمایت از رد صلاحیت‌های نمایندگان و نامزدهای جناح چپ در جریان انتخابات مجلس چهارم (۱۳۷۱) می‌نواخت، مشارکت خود را پیشرو در نقد هاشمی می‌دید، جناح راست با علی لاریجانی در پی هوای تازه بود و اصول‌گرایان به تحول‌خواهی و ریاست جمهوری نسل دوم می‌اندیشیدند. هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ اول شد، اما در دور نخست و با اکثریت ضعیفی که برای ریاست جمهوری کافی نبود. در دور دوم، بازی را به سادگی به احمدی‌نژاد واگذار کرد و برای بار دوم به جایی که سابقا در آن‌جا حضور داشت، باز نگشت. او هیچ گاه به ریاست جمهوری بازنگشت، اگر در سال 1384 مردم مانع از بازگشت او شدند در سال 1392 شورای نگهبان مانع شد. آیا هاشمی گمان می‌کرد برنده قطعی انتخابات ۸۴ است؟ بسیاری می‌گویند فرزندش با نظرسنجی‌های نادرست او را به اشتباه انداخت، اما آیا هاشمی از این فراست برخوردار نبود که بداند هر انتخاباتی با خطر شکست توام است؟ او تجربه مجلس ششم را نیز از سر گذرانده بود و خودش می‌دانست بیستم یا سی‌ام در هر صورت برای او نوعی شکست است. به نظر می‌رسد این افتخارآمیزترین وجه زندگی سیاسی هاشمی است، او هیچ گاه از این که در معرض مردم قرار بگیرد، هراسی نداشت، وی در حقیقت به انتخابات می‌‌‌آمد و بر دمل نفرت از هاشمی نیشتر می‌زد.

هاشمی یک سال پس از شکست در انتخابات ریاست جمهوری، دوباره در انتخابات شرکت کرد: انتخابات مجلس خبرگان رهبری، این بار او با اختلاف رتبه نخست در حوزه انتخابیه استان تهران را از آن خود کرد. کمتر از یک سال پس از این انتخابات، آیت‌الله مشکینی، یگانه رئیس مجلس خبرگان رهبری از ابتدای انقلاب تا سال 1386 درگذشت. طرفه آن که آیت الله امینی نیز دیگر در انتخابات خبرگان حضور نیافته بود و هاشمی که به تازگی نایب رئیس اول خبرگان شده بود، دومین سمت مهم خود پس از ترک ریاست جمهوری را تجربه کرد: ریاست مجلس خبرگان رهبری. او در رقابت‌های بعدی برای ریاست رقیبانش خواه محمد یزدی و خواه احمد جنتی را مغلوب کرد و به ریاست رسید.

وضع در خبرگان رهبری بر وفق مراد بود تا 1388 رسید. هاشمی در انتخابات حضور نداشت، اما در فاصله کمتر از ۱۰ روز مانده به رای‌گیری محمود احمدی‌نژاد در مناظره‌ تاریخی خود با میرحسین موسوی، او را کنار گذاشت و نوک پیکان انتقادات خود را به سوی هاشمی گرفت. هاشمی اگرچه در مصاف‌‌‌های خبرگان و بازی بزرگان پیروز شده بود، اما در افکار عمومی هم‌چنان مسئول وضعیت موجود شمرده می‌شد. حمله اساسی احمدی‌نژاد به وضعیت موجود، موجی از اتفاقات را رقم زد. دیگر نقل ۱۳۸۸ بسیار مکرر شده است، از نامه‌ای که هاشمی به رهبری انقلاب نوشت تا دستگیری دخترش در خیابان. هاشمی به ضعیف‌ترین وضعیت دوران سیاست‌مداری خود رسیده بود. او برای آخرین بار در تیرماه ۱۳۸۸ خطبه نماز جمعه تهران را خواند. هاشمی پس از آن دیگر هیچ گاه به نماز جمعه تهران بازنگشت.

۱۳۸۸ هاشمی را در ضعیف‌ترین موقعیت سیاسی خود پس از انقلاب قرار داد، در انتهای سال 1389 وقتی انتقادات از هاشمی اوج گرفت، او دیگر برای ریاست مجلس خبرگان رهبری کاندیدا نشد تا مرحوم آیت الله مهدوی کنی که در سال 138۶ و در انتخابات میان‌دوره‌ای جایگزین مرحوم آیت‌الله مشکینی شده بود، رئیس خبرگان رهبری شود. پس از درگذشت مرحوم مهدوی کنی، هاشمی در زمستان ۱۳۹۳ با آن که می‌دانست رای نمی‌آورد، دوباره کاندیدای ریاست خبرگان شد، آری هاشمی هیچ گاه به منصبی که از آن رفته بود، بازگشتنی نبود و بر خلاف ۶ سال قبل مصاف را به آیت‌الله محمد یزدی واگذار کرد.

سال 1391 را باید سال احیای دوباره هاشمی دانست! کسی این گمان را نداشت، زیرا حکم ۶ ماه حبس فائزه هاشمی به تازگی به اجرا درآمده بود. از آن سو مهدی هاشمی پس از سه سال غیبت و قرار گرفتن در معرض شدیدترین اتهامات در پاییز 1391 به ایران بازگشت و روانه اوین شد. با آغاز سال 1392 فشارهای سیاسی برای کاندیداتوری هاشمی رفسنجانی اوج گرفت. درست در آخرین لحظات ثبت نام و بر خلاف توقع عموم مردم (و نه بر خلاف توقع بسیاری از تحلیل‌گران نکته‌سنج) وی در انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کرد. نظرسنجی‌ها حکایت از پیروزی قطعی هاشمی رفسنجانی داشت، اما هاشمی مرد بازگشت نبود، او حتی هنگامی که می‌خواست بازنمی‌گشت.

درست چند هفته پس از آن که رد صلاحیت هاشمی، بسیاری از فعالان سیاسی را بهت‌زده کرده بود یکی از نزدیک‌ترین افراد به هاشمی رفسنجانی، با حمایت او و سیدمحمد خاتمی به ریاست جمهوری رسید. هاشمی دوباره به متن توجهات بازگشت. او سال‌ها بود در جلسات جامعه روحانیت مبارز شرکت نمی‌کرد، با پیروزی روحانی، بعضی از اعضای جامعه روحانیت مسئله بازگشت وی به عنوان یکی از موسسین، ناطق نوری و روحانی به جلسات جامعه روحانیت را مطرح کردند، اما او اهل بازگشت نبود. روند اتفاقات بعد از سال 1391 نشان داد که محافظه‌کاری نیز جواب می‌دهد، صبر و حلم هاشمی برای یافتن بهترین موقعیت برای کنش‌گری تا سال‌های سال ضرب‌المثل خواهد بود.

آخرین پرده از حیات سیاسی هاشمی رفسنجانی با انتخابات مجلس خبرگان رهبری 1394 رقم خورد، جایی که او دوباره به عنوان نخستین منتخب تهران به پیروزی رسید و این بار فهرستی از حامیان او وارد مجلس خبرگان رهبری شدند، اگرچه نه او به هیئت رئیسه خبرگان بازگشت، نه یار نزدیکش، آیت‌الله ابراهیم امینی که برای این سمت نامزد شده بود.

گذار چهارم: گذار ناگزیر و کارنامه هاشمی

آیا می‌توان کارنامه هاشمی را در 3000 کلمه بازگو کرد؟ به هیچ وجه. حالا که به این نیم‌رخ نوشته شده نگاه می‌کنم، بسیاری از فصل‌های آن را نانوشته می‌یابم. رابطه هاشمی و قم، مناسبات هاشمی و رجال سیاسی هواخواهش، مناسبات هاشمی و مقامات عالیه نظام، ترورهای هاشمی، نماز جمعه‌های هاشمی و … مرگ گذرگاه ناگزیر است، با رفتن هاشمی رفسنجانی دو سمت اساسی خالی مانده است، دو سمتی که هاشمی پس از تصدی هیچ گاه آن‌ها را ترک نکرده بود: ریاست هیئت امنای دانشگاه آزاد اسلامی، مجمع تشخیص نظام. اما درگذشت هاشمی، گذاری ناگزیر در نظام جمهوری اسلامی را به تصویر می‌کشد. از یک جهت درگذشت هاشمی را می‌توان به برکناری مرحوم آیت‌الله منتظری از قائم مقامی رهبری در دوران حیات امام تشبیه کرد. اگرچه بسیاری بر این گمان بودند که با ترورهای ابتدای انقلاب و این برکناری، جمهوری اسلامی در دوران پس از امام با خلا جانشینی مواجه می‌شود، اما چنین اتفاقی رخ نداد، گذار ناگزیر هاشمی بار دیگر این نکته را یادآوری می‌کند، نهادها از آدم‌ها پایدارترند. هاشمی در زندگی سیاسی اش هیچ گاه باز نگشت، اما آیا چون اویی در سیاست ایران باز نخواهد گشت؟

از هاشمی میراثی از عملکرد در مجمع تشخیص مصلحت نظام به جا ماند، میراثی که حقوق‌دانان دوست ندارند از آن یاد کنند. هاشمی اگرچه در منش محافظه‌کار بود، اما عملکرد مجمع تشخیص مصلحت نظام پس از سال 1368 پر از نوآوری‌ و ابداع بوده است، چه در مقام حل اختلاف قوا و چه در مقام حل اختلاف مجلس و شورای نگهبان. این مجمع تشخیص مصلحت نظام بود که اسلحه انتخاب حقوق‌دانان شورای نگهبان را از مجلس گرفت و تقریبا آن را به قوه قضائیه سپرد.

این مجمع تشخیص مصلحت نظام بود که در اختلاف نظرهای شورای نگهبان و مجلس به جای داوری کردن، شیخوخت می‌کرد و به جای مجلس قانون می‌نوشت، نظارت بر سیاست‌های کلی نظام در قانون‌گذاری از مطالبات مجمع تشخیص مصلحت نظام بود و بسیار است سنت‌های مهم حقوق اساسی جمهوری اسلامی که مجمع تشخیص مصلحت نظام، به ویژه در سایه اقتدار هاشمی معماری کرد. حالا هاشمی رفته است، آیا مجمع تشخیص مصلحت نظام، هم‌چنان هنجارآفرین خواهد بود، یا عصر هنجارمند شدن رویه‌ها و تصمیمات مجمع رسیده است؟ کسی نمی‌داند. شاید انقلابي‌گری در مجمع، هم‌چنان از هاشمی به یادگار بماند…

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا