بی نظمی اجرایی حتی در دیدار رهبری / بازارگان
به گزارش انصاف نیوز، علی رضا بازارگان در وبلاگ خود نوشت:
دوشنبه یکی از دوستان قدیمی از دانشگاه صنعتی شریف با من تماس گرفت. مدتی طول کشید که بجا بیاورم با چه کسی در حال صحبت کردن هستم. گفت که شنیده است که به ایران آمده ام و شماره ی من را از یکی از دوستان مشترک گرفته است. بعد از کمی احوال پرسی گفت که قرار است روز چهارشنبه (امروز) دیدار دانشجویان با رهبر انقلاب باشد و اگر مایل هستم می توانم به عنوان یکی از دانشجویان ایرانی خارج از کشور در این مجلس شرکت کنم. من که تا به حال به جز یک بار در کودکی به دیدار رهبری نرفته بودم به او جواب مثبت دادم. قرار شد چهارشنبه (امروز) قبل از مراسم به دفتر این دوست بروم و کارت ورود به جلسه ی خودم را دریافت کنم.
امروز ساعت 4 خودم را به دفتر این دوست رساندم. ایشان هم بعد از سلام علیک من را به اتاقی راهنمایی کرد که آن جا کارت را دریافت کنم. به آن اتاق رفتم و به مسئول مربوطه سلام کردم و خودم را معرفی کردم. ایشان هم با روی گشاده من را پذیرفت و کارت را به من تحویل داد. تعجب من از بی نظمی ماجرا از همین جا شروع شد (بی نظمی اول). نکته ی اول این که اسم من را روی کارت اشتباه چاپ کرده بودند. سوال کردم: “این مساله مشکلی پیش نمی آورد؟” گفتند: “ما اسم را درست اعلام کرده بودیم ولی نمی دانیم چرا از دفتر بالا این اشتباه را کرده اند. نگران نباشید. مساله ای نیست. کارت را نشان دهید و وارد شوید. مهم نیست چه اسمی نوشته شده است روی کارت.”
تشکر کردم و به پیش دوستم برگشتم. کمی با او صحبت کردم و بعد از مدتی صحبت با رئیس ایشان (حاج آقا که مسئول دادن کارت به دانشجویان خارج از کشور بودند) به اتفاق به سمت بیت رهبری رفتیم. در طول راه به سمت بیت متوجه شدم که فقط با درخواست نیمی از کارت ها موافقت شده بوده است و نیمی دیگر از دانشجویان بدون کارت دستشان مانده است در پوست گردو (بی نظمی دوم). به جلوی در ورودی بیت که رسیدیم جمعیت قابل توجهی را دیدم که در حال همهمه بودند. سربازها کسی را راه نمی دادند. عده ای صف کشیده بودند و عده ای دیگر تلاش به متقاعد کردن سربازها داشتند که تو را به خدا ما را برای دیدن رهبر راه دهید. هیچ کدام دعوت نامه یا کارت ورود نداشتند. من مانده بودم که این ها اصلا از کجا می دانند که رهبری قرار است دیدار داشته باشد؟ واقعا این همه دانشجوی علاقه مند به دیدار با رهبری داریم که حاضراند بدون کارت توی این گرما با دهان روزه بیایند دم در التماس کنند که راهشان دهند؟
من رفتم که در صف برای وارد شدن منتظر بایستم. یکی از آشنایان آمد جلو و گفت چه کار می کنی؟ گفتم می خواهم در صف بایستم. گفت بیا جلو. من را از میان جمعیت و همهمه برد جلوی جلوی صف و گفت اینجا کسی که کارت دعوت داره باید تو صف صبر کنه؟ گفتند نه! کسانی که کارت دارند می توانند داخل شوند! آن قدر فضا بی نظم بود که اگر این بنده خدا من را به جلوی صف نبرده بود اصلا متوجه نمی شدم که با کارت می توانم داخل شوم. هیج توضیحات درستی نبود که باید چه کنیم و چه کسی می بایست در صف بایستد (بی نظمی سوم).
از در اول که عبور کردم برگشتم و پشت سر را نگاه کردم. باورم نمی شد. آن حاج آقا که مسئول همه ی کارت های ما بود را دم در نگه داشته بودند و به داخل راه نمی دادند (بی نظمی چهارم)! اصلا مگر می شود؟ ما کارت هایمان را از ایشان گرفته بودیم ولی خودِ ایشان را دم در نگه داشته بودند! جلو رفتیم و سوال کردیم که مشکل چیست؟ گفتند که حاج آقا کارت شناسایی نیاورده است پس نمی شود وارد شوند. کمی فکر کردم و ناگهان متوجه شدم که من هم کارت شناسایی همراهم نیست ولی هیچ کس اصلا از من کارت شناسایی نخواسته است (بی نظمی پنچم)!
خلاصه یکی از مسئولین از آن جا رد شد و حاج آقا را شناخت و به سربازها گفت که ایشان را راه بدهند. پیش رفتیم و رسیدیم که مرحله ی بعد برای ورود. دوباره همان داستان. به حاج آقا گیر دادند که کارت شناسایی نشان دهد و دوباره هیچ کس از من سوال نکرد کارت شناسایی دارم یا ندارم (بی نظمی ششم). رفتیم و نشستیم تا برنامه شروع شود. منتظر بودم که یکی بگوید اصلا برنامه چیست! یعنی چه کسی اول صحبت می کند چه کسی دوم؟ ترتیب سخنران ها چگونه است؟ هر کدام چند دقیقه صحبت می کنند؟ اصلا دانشجوها چقدر صحبت می کنند و رهبری چقدر قرار است صحبت کنند؟هیچی که هیچی. اصلا هیچ برنامه ای به ما اعلام نشد. همانطور بدون هیچ اطلاع از سه ساعت آینده و جزئیات برنامه نشستیم. اصلا از این مساله راضی نبودم.
چند نفر دانشجو صحبت کردند. آن قدر صحبت کردند که حوصله ام سر رفت. اگر قرار نبود آقای خامنه ای بعد از آن ها صحبت کند حتی حاضر نبودم یک لحظه اش را تحمل کنم. تا حدی حوصله ام سر رفت که وسط برنامه نزدیک بود تصمیم بگیرم کلا جلسه را ترک کنم – ولی شوقم به شنیدن حرف های رهبر نگهم داشت تا حرف های بی خود و تکراری بقیه را هم گوش دهم. خداوکیلی رهبری خیلی حوصله دارد. به دقت گوش می داد. من مانده بودم این دانشجوها واقعا با خودشان فکر نمی کنند که نباید وقت رهبر مملکت را این گونه بگیرند؟ نکته ی ناراحت کننده ی دیگر یک دستی عجیب دانشجوهایی بود که پشت میکروفون قرار می گرفتند. همه معلوم الحال و انقلابی. آیا بهتر نمی بود نصف دانشجویانی که تریبون در اختیار می گیرند انقدر انقلابی نباشند؟ حداقل یک نفر می آمد که برای رضای خدا رهبری را با عبارت هایی مانند “جانم فدایت” و “نور چشم ما” صدا نزند؟
خدا را شکر حرف های دانشجوها تمام شد و آقا خودشان شروع به صحبت کردند. انصافا صحبت ها عالی بود. بسیار حکیمانه و دقیق. لذت بردیم. قبل از شروع صبحت های آقا دو ساعت وقتمان تلف شده بود ولی صحبت های رهبری آن قدر روشن و دلنشین بود که کمی ناراحتی ام فروکش کرد. صحبت ها رهبری حدود 45 دقیقه طول کشید. به محض این که تمام شد شروع کردن اذان گفتن. صحنه هایی دیدم که واقعا متجعب و ناراحتم کرد. این دانشجوها به سمت جلو حمله ور شدند.با شدت عجیبی می دویدند و همدیگر را هل می داند که به صف های اول نماز برسند. همهمه و بی نظمی کل فضای حسینیه را گرفت (بی نظمی هفتم). در حدی اوضاع وحشتناک بود که ترسیدم خدای نکرده آن وسط کسی بخواهد به آقا تعرضی بکند. دلم به حال این محافظ ها سوخت که باید آن جمعیت را هر طور شده کنترل کنند.
اذان تمام شد و به دلیل این همه همهمه هنوز صف ها درست شکل نگرفته بود. تصورش را بکنید! نماز پشت سر رهبر انقلاب با صف های کج و بی نظم (بی نظمی هشتم). نزدیک بود گریه ام بگیرد از کمبود متانت و وقار این مردم. به دور و برم نگاه کردم و دیدم عده ی دیگری از دانشجوها هستند که مثل من سر تکان می دهند و از این بی نظمی ناراحت اند. متوجه شدم که همه ی دانشجوها که به دیدار آمده اند را نمی شود با یک چوب راند. حاج آقا را دیدم (همان که دم در راهش نمی دادند)! معلوم شد که بالاخره آمده است. او هم کنار من در صف نشست و با من در بی نظمی مجلس هم عقیده بود. گفت: “چرا این طور کردند این ها؟ آقای بازارگان اگر وقت کردی یک مطلب امشب در وبلاگت در این باره بنویس.”
انتهای پیام