خرید تور تابستان ایران بوم گردی

خاطره‌ای از تبلیغات خاتمی در سال 76

به گزارش انصاف نیوز، «محسن فرجادی» در خاطره‌ای از تبلیغات سیدمحمد خاتمی در انتخابات سال 76 نوشت:

روزی که با اتوبوس آمد شهرمان سر کلاس بودم ولی از اوضاع و احوال دو تا خیابان بالاتر از دبیرستان و مسجدی نزدیک حرم که ریخته بودند و شیشه شکسته بودند بی خبر نبودم. قرار هم نبود بروم چون از شلوغی بدم می آمد، مخصوصا شلوغی هایی که فقط های و هوی است و بس!

چهار سال بعد در همان روزها احمد توکلی هم نامزد شد. با اصرار چند تا از رفقا دوچرخه‌ها را رکاب زدیم تا چهارراه بیسیم. سالن هندبال پر از جماعت حامی‌اش شده بود. اگر يك سوم سالن هم به او رای می‌دادند آبرومندانه‌تر رقابت رياست جمهوري را ترك مي‌كرد. سالن دمِ «فریاد فقر و فساد و تبعیض، توکلی بپا خیز!» گرفته بودند. تا رفت سالن هم خالی شد در چشم به هم زدنی تلی از کاغذ پاره و پوسترهای رها شده ماند و سالني خالی. جماعت آمده بودند که فقط باشند و تمام.

اما چهار سال قبلش اوضاع فرق می‌کرد؛ یک پوستر A4 می‌توانست کارهای خارق العادی بکند. یک پوستر فقط یک پوستر نبود، می‌توانست در معرض دید آدم‌هایی که نمی‌شناختندش یا آنقدر حرف‌های دروغ درباره‌اش شنیده بودند و از او متنفر بودند رای آنها را تغییر دهد. فحش و افتراهای مسعود ده نمکی در یالثارات آن روزها به گوش خیلی‌ها رسیده بود و تصویر دیگری از او ساخته بود. توی مسجد دانشگاه یکی از شبهایی که عزت الله سحابی سخنرانی داشت یکی از پوسترهایش به چنگم افتاد.

بعدش باید می‌رفتم هیات خودمان که توی بازار فرش بود. همه‌ی مسیر را رکاب زدم. حوالی حرم چرخ به دست از لای دسته‌ها خودم را به بازار رساندم. روی دیوار هیات می‌زدم یک ربعه پاره شده بود. توی آبدارخانه‌ی مسجد با چند تا از بچه‌های هیات داشتیم بحثش را می‌کردیم. پوستر رو نشده رایشان برگشته بود به سید. با خودم گفتم همین طوری به هرکی رسیدم گپ می‌زنم و نتیجه می‌گیرم؛ پوستر را هم نگه می‌دارم یادگاری!

ولی نشد؛ وسوسه‌ی مشتری‌هاي آقارضا نگذاشت. ماست بند محلمان بود و سر شلوغ و پر مشتری و سگ اخلاق. بعد هیات رفتم دم دکانش. یک سطل نیم کیلویی گرفتم و موقع پول دادن بهش گفتم: دهه‌ی محرمی نمی‌خوای از یه سید حمایت کنی؟! آدمی که تا به حال فقط داد و تشر ازش دیده بودم گفت: کیه؟

پوستر سیاه و سفید را از زیر پیراهنم بیرون کشیدم و نشانش دادم. رضا نیم نگاه نکرده سر چرخاند و پایه‌ی چسب را از گوشه‌ی پاچال سوراند طرفم و گفت یه جوری بزن پشت شیشه خوب دیده شه!

آن سالها يك راي هم يك راي بود. قاعده دموكراسي اين است و جز اين نيست. براي رسيدن به هر مقصدي بايد از ميان آراي مردم گذشت.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا